🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

❑ شب‌بیداران ‍ همه شب حیرانش بودم، حیرانِ شهرِ بیدار که پیسو | احمد‌‌‌ شاملو‌

❑ شب‌بیداران


‍ همه شب حیرانش بودم،
حیرانِ شهرِ بیدار
که پیسوزِ چشمانش می‌سوخت و
اندیشه‌ی خوابش به سر نبود

و نجوای اورادش
لَخت لَخت
آسمانِ سیاه را می‌انباشت
چون لَتِرمَه باتلاقی‌دمه بوناک
که فضا را.

حیران بودم همه شب
شهرِ بیدار را
که آوازِ دهانش
تنها
همهمه‌ی عَفِنِ اذکارش بود:
شهرِ بی‌خواب
با پیسوزِ پُردودِ بیداری‌اش
در شبِ قدری چنان،
در شبِ قدری.

ـ□

گفتم: «بنخفتی، شهر!
همه شب
به نجوا
نگرانِ چه بودی؟»
گفتند:
«برآمدنِ روز را
به دعا
شب‌زنده‌داری کردیم.
مگر به یُمنِ دعا
آفتاب
برآید.»

گفتم: «حاجت‌ْروا شدید
که آنک سپیده!»

به آهی گفتند: «کنون
به جمعیتِ خاطر
دل به دریای خواب می‌زنیم
که حاجتِ نومیدانه
چنین معجزآیت
برآمد.»


۸ فروردینِ ۱۳۷۳

■ شعر شب‌بیداران | از دفتر مدایح بی‌صله | ضمیمه: شعر با صدای احمد شاملو | کانال تلگرام و صفحهٔ توییتر احمد شاملو


@ShamlouHouse ■ Ahmad Shamlou Twitter