❑ فصلِ دیگر بیآنکه دیده بیند، در باغ احساس میتوان کرد در طرحِ پیچپیچِ مخالفسرای باد یأسِ موقرانهی برگی که بیشتاب بر خاک مینشیند. ـ□ بر شیشههای پنجره آشوبِ شبنم است. ره بر نگاه نیست تا با درون درآیی و در خویش بنگری. با آفتاب و آتش دیگر گرمی و نور نیست، تا هیمهخاکِ سرد بکاوی در رؤیای اخگری. ـ□ این فصلِ دیگریست که سرمایش از درون درکِ صریحِ زیبایی را پیچیده میکند. یادش به خیر پاییز با آن توفانِ رنگ و رنگ که برپا در دیده میکند! ـ□ هم برقرارِ منقلِ اَرزیزِ آفتاب، خاموش نیست کوره چو دیسال: خاموش خود منم! مطلب از این قرار است: چیزی فسرده است و نمیسوزد امسال در سینه در تنم! ۱۳۴۹ ■ از دفتر شُکفتن در مِه || ضمیمه: شعر با صدای احمد شاملو | موسیقی اسفندیار منفردزاده | کانال تلگرام احمد شاملو Telegram ■ Twitter 13.2K viewsedited 13:46