مادر، —
جیغ چلچلهها در صبحگاه مرا آزار میدهند. امروز آنها آوازِ آخرین صبحِ مرا میخوانند.
مادر، —
جسمم کنار توست، اما سرد و بیجان. اشکهایم را ببین مادر، من مردهام، اما زنده به خاطر تو.
مادر، —
وقتی به تو میرسم، خودکشی راحتترین کار نیست. اشکهایم را ببین، من دیگر حتی مالِ خود نیستم.
مادر، —
دیگر قوی نیستم. دیگر لبخند نمیزنم. دارم محو میشوم. اشکهایم را ببین؛ این روزها فقط همراه با اشکهایم لبخند میزنم.
مادر، —
مرا ببخش. دیگر نمیتوانم، حتی مال تو باشم. صدای جیغ چلچلهها را بشنو. مرا آنجا پیدا خواهی کرد.
~محمد صادقی
@Smile_Eng