Get Mystery Box with random crypto!

واژه سیصد و هشتاد و سوم) indict /ɪn'daɪt/ v. متهم کردن، | 1100WordsCoding

واژه سیصد و هشتاد و سوم)

indict
/ɪn'daɪt/
v.

متهم کردن، به دادگاه کشیدن، کیفرخواست صادر کردن، گناه بستن به، اعلام جرم کردن

من رو متهم کرد که (این دیکته) رو با تقلب نوشته م!

She was indicted for murder.
او را متهم به قتل کردند (و به دادگاه بردند).
کیفرخواست قتل علیه او صادر شد.

He was indicted on corruption charges.
او را به فساد متهم کردند؛
به جرم فساد برای او کیفرخواست صادر کردند؛
به اتهام فساد علیه او اعلام جرم کردند.

The police said he'd been formally indicted on Saturday.
پلیس گفت که شنبه رسماً برای او کیفرخواست صادر شده است.

He indicted the people for not resisting tyranny.
او مردم را به خاطر اینکه در برابر بیدادگری مقاومت نکرده بودند مقصر دانست.

The Governor has been indicted on 23 criminal counts including fraud.
فرماندار به ۲۳ فقره جرم کیفری از جمله کلاهبرداری متهم شده است.

He was indicted for crimes against humanity.
به جنایت علیه بشریت متهم شد؛
به جرم جنایت علیه بشریت علیه او کیفرخواست صادر شد.

She has been indicted for possessing cocaine...
به خاطر داشتن کوکایین علیه او اعلام جرم شده است...

Attorneys for the indicted officers tried to delay the trial.
وکلای مامورین مورد اتهام کوشیدند دادرسی را به تاخیر بیاندازند.

Because there is no proof that the accused rapist actually committed the assault, the grand jury decided not to indict him and let him go free officially.
از آنجا که دلیلی برای اثبات ارتکاب تجاوز توسط متهم به تجاوز وجود ندارد، هیئت منصفه عالی تصمیم گرفت علیه وی کیفرخواست صادر نکند (/علیه وی اعلام جرم نکند) و او را رسماً آزاد کند.

The drug dealer threatened the informant into silence so that the feds couldn’t indict him for distribution of narcotics.
قاچاقچی مواد کوشید با تهدید فرد مخبر را به سکوت وادارد تا مقامات فدرال نتوانند به جرم توزیع مواد مخدر علیه او کیفرخواست صادر کنند.

Officials believed that they had enough evidence to indict Casey Anthony for aggravated child abuse, but she was acquitted during the trial. 
مقامات معتقد بودند ادله کافی دارند تا به جرم کودک آزاری مُشدَد علیه کیسی آنتونی کیفرخواست صادر کنند، اما وی در دادرسی تبرئه شد.

Syn: accuse, bring accusation against somebody

indictment (n.)
کیفرخواست، ادعانامه، اعلام جرم

@WordsCodes