Get Mystery Box with random crypto!

1100WordsCoding

Logo of telegram channel wordscodes — 1100WordsCoding 1
Logo of telegram channel wordscodes — 1100WordsCoding
Channel address: @wordscodes
Categories: Languages
Language: English
Subscribers: 2.04K
Description from channel

کانال کدگذاری و مرور لغات کتاب "۱۱۰۰ واژه انگلیسی که باید دانست" همراه با مثال های فراوان برگرفته از معتبرترین دیکشنری ها واژه‌های پرتکرار GRE
تماس با مدیر
@AminiMahmoud

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


The latest Messages

2021-12-30 00:11:53 واژه پانصد و دوازدهم)

inevitable
/ɪn'evɪtəbl/
adj.

غیرقابل اجتناب، اجتناب‌ناپذیرِ، گریزناپذیر، بی گمان، ناگزیر، حتمی، بی گریز

(این افه تابلو) شده دیگه؛ با این افه ها لو رفتن شما اجتناب‌ناپذیره!

[این اِفِه (ادا و اطوار) دیگه تابلو و قدیمی شده و دیگه جواب نمیده؛ حتما دستتون رو میشه]

کلمه همریشه:
evitable (=avoidable)
قابل اجتناب

It is inevitable that people will emigrate if they cannot find a job in the country.
اگر مردم نتوانند در داخل کشور کار پیدا کنند، ناگزیر مهاجرت می‌کنند.

The accident was the inevitable consequence of carelessness.
این تصادف پیامدِ اجتناب‌ناپذیرِ بی‌احتیاطی بود.

Change is the inevitable element of life.
تغییر عنصرٍ غیرقابل اجتناب زندگی است.

The scandal made her resignation inevitable.
این رسوایی استعفای او را اجتناب‌ناپذیر کرد؛
این رسوایی باعث شد چاره ای جز استعفا برایش باقی نماند.

When the misbehaving twins get together, trouble is inevitable and bound to happen.
وقتی این دوقلوی تخس به هم می‌افتند، درد سر حتمی است و بی برو و برگرد اتفاق می‌افتد.

At school, it is inevitable that a sick child will give a cold to a healthy child.
در مدرسه یک کودک بیمار لاجرم سرماخوردگی را به یک کودک سالم انتقال می‌دهد.

 In a troubled economy like this one, a recession is inevitable and expected within the next three months.
در یک اقتصاد آشفته مثل این، رکود در دوره سه ماهه پیش رو حتمی و مورد انتظار است.

As the dark clouds loomed overhead, I realized the rain was inevitable.
با پدیدار شدن ابرهای سیاه در آسمان، دریافتم که باران حتمی است.

Everyone knows death is inevitable.
هر کس می‌داند که از مرگ گزیری نیست.

His defeat is inevitable.
شکست او حتمی است.

Those aggressive actions made war inevitable.
آن اعمال پرخاشگرانه جنگ را گریزناپذیر کرد.

The eclipse of the ruling political party was inevitable.
افول حزب سیاسی حاکم اجتناب‌ناپذیر (و حتمی) بود.

The closure of factory is inevitable.
ظاهراً از تعطیلی کارخانه گریزی نیست.

An increase in oil prices is now considered inevitable.
افزایش قیمت نفت در حال حاضر اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسد.

Heavy snowfall means that there will be inevitable delays for air passengers.
بارش سنگین برف به این معنی است که مسافران هواپیما با تاخیرهای اجتناب‌ناپذیر مواجه خواهند بود.

It was inevitable that Sam would be fired because he was always coming to work late, and leaving early.
اخراج سام بالاخره اتفاق می‌افتاد چون او همیشه دیر می‌آمد سر کار و زود می‌رفت.

He and that inevitable cigarette in his mouth...
او و آن سیگار همیشگی در دهانش...

The inevitable result
پیامد گریزناپذیر

Syn: unavoidable, sure to happen, certain, inescapable

@WordsCodes
92 viewsedited  21:11
Open / Comment
2021-12-27 15:02:06 واژه پانصد و یازدهم)

jettison
/'dʒetɪsən/
v.

بیرون افکندن، دور انداختن، از شر چیزی راحت شدن، کنار گذاشتن

(جتی س آن) که بارش را بیرون انداخته!
[آن هواپیمای جتی است که بارش را ...]

The captain gave orders to jettison the cargo.
خلبان دستور داد محموله را بیرون بياندازد.

We should jettison these old computers and get new ones.
باید از شر این کامپیوترهای قدیمی خلاص بشویم و کامپیوترهای نو بگیریم.

We've had to jettison our holiday plans because of David's accident.
به خاطر تصادفِ دیوید باید برنامه‌های تعطیلاتمان را کنار می‌گذاشتیم.

Keep the good memories in your heart and jettison the bad ones.
خاطرات خوب را در قلبت نگه دار و خاطرات بد رو دور بیانداز.

The company president’s decision to jettison most of the workforce was made in order to save the business from bankruptcy.
تصمیم رئیس شرکت برای کنار گذاشتن اکثر کارگران به منظور نجات شرکت از ورشکستگی اتخاذ شد.

Because the new stroller is not selling well, the company has decided to jettison it from their product line.
چون کالسکه جدید خوب فروش نمی‌رود، شرکت تصمیم گرفته آن را از خط تولیدشان کنار بگذارد.

When he ended his awful marriage, he decided to jettison his past and start a new life.
وقتی به زندگی مشترک وحشتناکش پایان داد، تصمیم گرفت گذشته‌اش را دور بياندازد و زندگی تازه‌ای را شروع کند.

The astronauts had to jettison unwanted materials off the space center in order to make room for more equipment.
فضانوردان مجبور بودند چیزهای غیرضروری را دور بیاندازند تا جا برای تجهیزات بیشتر باز شود.

Since the current conduct policy is not showing positive results, the principal has decided to jettison the plan and design a new system.
از آنجا که شیوه انضباطی فعلی خروجی مثبتی ندارد، مدیر آموزشگاه تصمیم گرفته که این طرح را کنار بگذارد و نظام جدیدی را طراحی کند.

The pilot will jettison the bombs as soon as the plane is over the target area.
خلبان بلافاصله پس از آن که هواپیما بالای منطقه هدف قرار بگیرد، بمب ها را رها خواهد کرد.

To run a successful hotel, staff members should jettison the idea of simply selling rooms and focus on creating lasting relationships with customers.
برای اداره کردن یک هتل موفق، کارکنان باید فکر فروش خشک و خالی اتاق را از ذهنشان دور کنند و هدفشان برقراری روابط ماندگار با مشتریان باشد.

The television show’s ratings were so low the network decided to jettison the program.
رتبه این برنامه تلویزیونی در نظرسنجی آن قدر پایین بود که شبکه تصمیم گرفت آن را کنار بگذارد.

They have to jettison their old management practices.
آنها باید روش های قدیمی مدیریت را دور بیاندازند.

He sorted out his desk, jettisoning unwanted papers.
او میزش را مرتب کرد و کاغذهای به درد نخور را دور ریخت.

They jettisoned the fuel and made an emergency landing.
سوخت را تخلیه و فرود اضطراری کردند.

The firm still needs to jettison around €1 billion of debt.
این موسسه هنوز باید خود را از شر حدود یک میلیارد یورو بدهی خلاص کند.

He was jettisoned as team coach after the defeat.
او پس از این شکست از سمت مربیگری تیم برکنار شد.

He jettisoned much of the original movie plot.
او حجم زیادی از طرح اولیه داستان فیلم را کنار گذاشت.

Syn: throw overboard, discard, unload

@WordsCodes
100 viewsedited  12:02
Open / Comment
2021-12-23 20:42:51 لینک گروه کانال (آزمایشی):
https://t.me/+TFCN4p_QocE4ZWU0
230 views17:42
Open / Comment
2021-12-23 19:49:50 واژه پانصد و دهم)

superficial
/su:pə'fɪʃl/
adj.

سطحی، ظاهری، صوری، سرسری، کم عمق

یه تصادف جزئی بود؛
(سپر فشار) ضربه رو گرفت و راننده فقط چند تا زخم سطحی برداشت!

ریشه‌شناسی:
بخش super در این کلمه به معنی "بالا و سطح" هست. super به معنی "بالا" در بعضی کلمات مثل superior (به معنی "بالاتر، برتر") دیده میشه.

superficial differences/similarities
تفاوت ها/شباهت های سطحی

superficial burn
سوختگی سطحی

a superficial mind
ذهن کم مایه و سطحی

a superficial report/article
یک گزارش/مقاله سطحی (و کم مایه)

a superficial resemblance
شباهت ظاهری (/سطحی)

a few superficial editorial changes
چند تغییر ویرایشی کم اهمیت

His thinking was superficial and fuzzy.
اندیشه او سطحی و مغشوش بود.

The documentary's treatment /analysis of the issues was very superficial.
پرداخت/تحلیل موضوعات در این مستند بسیار سطحی بود.

He's fun to be with, but he's very superficial.
آدم خوش مشربی است اما خیلی سطحی است.

The driver received only superficial wounds.
راننده فقط چند زخم سطحی برداشت؛
به راننده فقط زخم های سطحی وارد شد.

The politician’s concern for the homeless people was superficial and ended as soon as the media left the event.
توجه این سیاستمدار به افراد بی‌خانمان یک دغدغه سطحی بود و بلافاصله پس از آن که ارباب رسانه مراسم را ترک کردند از میان رفت.

Mark only has a superficial knowledge of American history...
اطلاعات مارک از تاریخ آمریکا سطحی است...

He chooses his friends solely on their superficial qualities...
او دوستانش را فقط بر اساس ویژگی‌های ظاهری و سطحی شان انتخاب می‌کند...

She believes that teenage love is often superficial and rarely lasts a lifetime.
او معتقد است که عشق نوجوانی اغلب سطحی است و به ندرت تا آخر عمر دوام پیدا می‌کند.

Her fascination with the instrument is only superficial.
علاقه او به گیتار چیزی جز یک شیفتگی سطحی نیست.

Because the superficial solutions do not address the root of the problem, they will only work for a short period of time.
از آنجا که راه حل های سطحی به ریشه مشکل نمی‌پردازند، تنها برای مدتی کوتاه کارآمد هستند.

The car received only superficial damage in the accident.
در تصادف به ماشین فقط خسارت سطحی وارد شد.

Don't be decieved by his superficial charm.
گول جذابیت ظاهری او را نخور.

I'm not interested in superficial relationships.
من به رابطه‌های سطحی علاقه‌ای ندارم.

superficial friendship
دوستی سطحی

superficial chatter
وراجی های سطحی

a superficial investigation
بررسی سطحی

superficial understanding
درک سطحی

superficial blood vessels in the forearm
رگ های خونی سطحی در ساعد

Syn: on the surface, slight, outward, external

@WordsCodes
235 views16:49
Open / Comment
2021-12-23 14:25:36
Bobby’s test scores are ... .
Anonymous Quiz
22%
venerable
33%
deplorable
27%
feasible
18%
viable
67 voters220 views11:25
Open / Comment
2021-12-22 22:54:12 واژه پانصد و نهم)

vogue
/vəʊg/
n.

مُد، محبوبیت، رواج

یکی از مشهورترین مجلات مُد دنیا مجله Vogue هست؛ اسم این مجله به معنی مُده.

to come into vogue 
رایج شدن، رواج یافتن، مد شدن

Leather is the latest vogue.
آخرین مُد چرم است.

That style went(/fell)
out of vogue years ago.
آن سبک سال ها پیش از مُد افتاد.

In the 1920s, short hair for women became the vogue.
در سال های دهه ۱۹۲۰ موی کوتاه برای خانم ها مُد بود.

The postwar vogue for tearing down buildings virtually destroyed the city's architecture.
جریانی که در دوره پس از جنگ متداول و منجر به تخریب ساختمان ها شد عملاً معماری شهر را از بین برد.

This word is one of the vogue words of the new government.
این واژه یکی از واژگان متداول و پرکاربرد در دولت جدید است.
این واژه یکی از تکه کلام های دولت جدید است.

the new vogue for large hats
مد (/تب) جدید استفاده از کلاه های بزرگ

Cycling enjoyed a vogue at the end of the 19th century.
دوچرخه‌سواری در پایان قرن نوزده رایج و پررونق بود.

Scooters have recently come back into vogue.
اسکوتر اخیراً دوباره مد شده است.

These songs were in vogue at that time.
این ترانه ها آن وقت مُد بود.

Despite the vogue for so-called health teas, there is no evidence that they are any healthier...
علی‌رغم رواج چای هایی که به نام چای های سلامتی مشهور شده‌اند، مدرکی دال بر سالم تر بودن این نوشیدنی ها وجود ندارد...

Painting the front door a bright color has become vogue because many people now want this part of their house to stand out.
رنگ آمیزی در جلویی با رنگ روشن مُد (/متداول) شده است چون مردم الان دوست دارند این قسمت از خانه شان توی چشم باشد.

Many celebrities will don the fashion styles taken from the most recent fashion shows to display the latest vogue in clothing.
خیلی از چهره‌های مشهور سبک های رایج برگرفته از آخرین نمایشگاه های مد را به تن می‌کنند تا آخرین مد لباس را به نمایش بگذارند.

a new vogue took place...
مد جدیدی به راه افتاد...

current vogue
مد رایج؛ مد روز

Syn: fashion, trend, popularity

@WordsCodes
254 viewsedited  19:54
Open / Comment
2021-12-21 14:10:22
Some of the teachers are technical specialists, but this is far from ... .
Anonymous Quiz
13%
frugal
30%
menial
35%
universal
22%
congenial
46 voters111 views11:10
Open / Comment
2021-12-21 10:23:11 واژه پانصد و هشتم)

evince
/ɪ'vɪns/
v.

(به وضوح) نشان دادن، بروز دادن، از خود نشان دادن

هیچ وقت از خودش لیاقت و عرضه ای برای یه زندگی عادی نشون نداد برای همین الان تو زندان (اوین س)!
[... الان تو زندان اوین است.]

او استعداد زیادی از خودش بروز داده، استعدادش کاملا واضح و (عیان س)!
[...عیان است.]

He evinced no surprise at seeing police at his door.
وقتی پلیس را جلوی در خانه اش دید تعجبی از خود نشان نداد؛
از دیدن پلیس دم در خانه اش شگفت زده نشد.

She evinced an interest in art at an early age.
در سنین پایین علاقه اش را به هنر بروز داد؛
در سنین کودکی نشان داد به هنر علاقه دارد.

They have never evinced any readiness or ability to negotiate.
آنها هرگز آمادگی یا قابلیتی برای مذاکره کردن از خود نشان نداده‌اند.

She evinced great talent.
او استعداد سرشاری از خود نشان داد. 

John was never able to evince even a pretense of interest during his economics class.
جان در کلاس اقتصاد هیچ وقت نتوانست حتی به ظاهر هم که شده وانمود کند که علاقمند است.

Without saying a word, a talented actor can evince a wide range of emotions just through facial expressions.
یک بازیگر بااستعداد بدون گفتن یک کلمه قادر است طیف وسیعی از عواطف و احساسات را صرفاً با حالات چهره بیان کند.

Her sad eyes evince a level of grief much deeper than anyone has imagined.
چشمان غمگینش بیانگر اندوهی هستند که عمق آن در مخیله هیچ کس نمی‌گنجد.

If you want to evince an attitude of loyalty, get to the office early and bring doughnuts and coffee for everyone.
اگر می‌خواهی حس وفاداری خود [به همکارانت] را ابراز کنی، زود به محل کار برو و برای همه دونات و قهوه بیاور.

She used body language and vocal tones to evince the depth of her anger.
او از زبان بدن و آهنگ صدا استفاده کرد تا عمق عصبانیتش را نشان بدهد.

Despite the shock of receiving such news, she was observed to evince no particular emotion at all.
با وجود شوک ناشی از دریافت آن خبر، کسی ندید که او هیچ احساس خاصی از خود بروز بدهد.

J.J. hoped that the jury would evince an attitude of compassion, but he could see from their faces that he was probably doomed.
جی جی امیدوار بود که هیئت منصفه از خود حس ترحم نشان بدهد، اما می‌توانست در چهره‌هایشان ببیند که احتمالاً کارش ساخته است.

Although they evince an appearance of stability, I’ve heard that their marriage is beginning to crumble.
با این که وانمود می‌کنند زندگی شان ثبات دارد، شنیده‌ام که ازدواجشان در آستانه فروپاشی است.

His letters evince the excitement he felt.
نامه‌هایش بیانگر هیجان درونی او در آن زمان هستند.

He evinced a strong desire to be reconciled with his family.
نشان می‌داد که میل شدیدی برای آشتی با خانواده‌اش دارد؛
برای آشتی با خانواده‌اش اشتیاق زیادی از خود نشان می‌داد.

She evinced little enthusiasm for outdoor life.
برای وقت گذرانی در خارج از خانه اشتیاق زیادی نشان نمی‌داد.

The new president has so far evinced no such sense of direction.
رییس جدید تا کنون چنین درایتی را برای مدیریت از خود نشان نداده است.

The entire production evinces authenticity and real respect for the subject matter...
سر تا پای محصول بیانگر اصالت و احترام واقعی به این کار است...

Syn: show plainly, exhibit, demonstrate, reveal, display

@WordsCodes
131 viewsedited  07:23
Open / Comment
2021-12-19 23:56:29 واژه پانصد و هفتم)

aversion
UK: /əˈvɜː.ʃ ə n/,
US: /əˈvɝː.ʒ ə n/

تنفر، بیزاری، زدگی، روگردانی، نفرت

نفرت دارم از این که یه دفعه چند تا کار رو سرم (آوار شن)!

She has an aversion to getting up in the morning.
او از این که صبح از رختخواب بلند شود نفرت دارد.

He has a strong aversion to dogs.
از سگ ها به شدت نفرت دارد؛
به شدت از سگ بدش می‌آید.

Janette found John very arrogant and felt an instant aversion to him.
ژانت جان را آدم بسیار متکبری یافت و فورا از او تنفر پیدا کرد (/ناگهان از او زده شد).

People can be helped to overcome their aversion to snakes.
می‌توان به افراد کمک کرد تا بر نفرتشان از مارها غلبه کنند.

I have an aversion to housework.
از کارِ خانه متنفرم.

My aversion to stupidity keeps me from frequently interacting through social media.
به دلیل انزجاری که از حماقت دارم خیلی اهل تبادل از طریق رسانه‌های اجتماعی نیستم.

Although the price of gasoline has risen three days in a row, drivers appear to have no aversion to filling their tanks.
قیمت بنزین سه روز متوالی افزایش داشته اما با این وجود به نظر می‌رسد رانندگان بی میل نیستند باک هایشان را پر کنند.

Mitch has such an aversion to eating liver that he breaks out in hives whenever someone mentions the meat.
میچ آن قدر از خوردن جگر بدش می‌آید که هر وقت کسی اسم این خوراک را می‌آورد او بدنش کهیر می‌زند.

Jason has an aversion to air travel that prevents him from doing company business overseas.
جیسون از مسافرت هوایی بیزار است که این باعث می‌شود نتواند امور شرکت در خارج را انجام بدهد.

When I run into my ex-husband, I experience an aversion so powerful that it makes me sick to my stomach.
وقتی جایی تصادفی شوهر سابقم را می‌بینم، چنان حس انزجاری به من دست می‌دهد که عقم می‌گیرد.

Older people who are unfamiliar with computer technology often have an aversion to it.
مُسن ترها که با فناوری کامپیوتر آشنایی ندارند اغلب از آن روی گردان هستند.

She had a great aversion to children.
او از بچه خیلی بدش می‌آمد.

Smoking is one of her pet aversions.
سیگار کشیدن یکی از چیزهایی است که او شدیدا از آن متنفر است.

I underwent aversion therapy for smoking.
برای ترک سیگار تحت درمان متنفرسازی قرار گرفتم.

I have an aversion to pickled beets.
از ترشی لبو نفرت دارم.

They regarded war with aversion.
با نفرت به جنگ می‌نگریستند؛
جنگ در نظرشان منفور بود.

aversion to publicity
بیزاری از شهرت (و تبلیغات)

Syn: strong dislike, opposition, abhorrence

@WordsCodes
39 views20:56
Open / Comment
2021-12-18 19:14:53 واژه پانصد و ششم)

rebuke
/rɪ'bju:k/
v.

سرزنش کردن، توبیخ کردن، ملامت کردن

رییس سرزنش و توبیخش کرد که چرا با کفش ریبوک (کفش ورزشی و غیررسمی) اومده اداره!
Reebok: مارک کفش ورزشی

She rebuked herself for her stipudity.
به خاطر حماقتش خودش را ملامت کرد.

She was rebuked for being late.
به خاطر دیر آمدن توبیخ شد.

His mother never rebuked him in front of others.
مادرش هیچ وقت جلوی دیگران سرزنشش نمی‌کرد.

The boss rebuked us for talking too much.
رئیس ما را بابت صحبت کردن بیش از حد توبیخ کرد.

The company was publicly rebuked for having neglected safety procedures.
شرکت به دلیل نادیده گرفتن اقدامات ایمنی به صورت علنی مورد توبیخ قرار گرفت.

Because Jake is a laid-back dad, he rarely feels the need to rebuke his children.
از آنجایی که جیک پدر خونسردی است، کمتر پیش می‌آید که بخواهد بچه‌هایش را توبیخ کند.

After learning the lawyer accepted a bribe, the committee decided to rebuke him and suspend his license.
کمیته بعد از آن که خبردار شد وکیل رشوه قبول کرده است، تصمیم گرفت وی را توبیخ و پروانه‌اش را معلق کند.

I did not like to listen to her rebuke my clothing choices.
دوست نداشتم به حرف های مادرم که بابت انتخاب هایم در لباس پوشیدن به من سرکوفت می‌زد گوش کنم.

Amnesty International rebuked the British government for its treatment of the refugees.
سازمان عفو بین‌الملل دولت بریتانیا را بابت رفتارش با آوارگان سرزنش کرد.

Syn: reprimand, reproach, criticize, scold

@WordsCodes
157 viewsedited  16:14
Open / Comment