Get Mystery Box with random crypto!

1100WordsCoding

Logo of telegram channel wordscodes — 1100WordsCoding 1
Logo of telegram channel wordscodes — 1100WordsCoding
Channel address: @wordscodes
Categories: Languages
Language: English
Subscribers: 2.04K
Description from channel

کانال کدگذاری و مرور لغات کتاب "۱۱۰۰ واژه انگلیسی که باید دانست" همراه با مثال های فراوان برگرفته از معتبرترین دیکشنری ها واژه‌های پرتکرار GRE
تماس با مدیر
@AminiMahmoud

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


The latest Messages 5

2021-11-19 21:33:35 واژه چهارصد و هشتادم)

inviolable
/ɪn'vaɪələbl/
adj.

نقض نکردنی، تخطی ناپذیر، نشکستنی

(این وال بال) های نشکستنی داره!

توضیح: البته inviolable در مورد اجسام به کار نمیره! مثلا inviolable رو در مورد لیوان و در و ... به کار نبرید. این "نشکستنی" به معنی "نقض نشدنی" و "تخطی ناپذیر" است.

واژه‌های همریشه:
violable تخطی پذیر
violation تخطی، تخلف

an inviolable oath/law
سوگند/قانون تخطی ناپذیر

the inviolable right to life
حق سلب ناشدنی حیات

inviolable territory
قلمرو تخطی ناپذیر

This is an inviolable promise.
این پیمانی نقض ناشدنی است.

Everyone has an inviolable right to protection by a fair legal system.
حق مُسَلم (و تخطی ناپذیر) هر کسی است که تحت حمایت یک نظام حقوقی عادل باشد.

They say that the present Polish border is `inviolable'.
آنها می‌گویند مرز کنونی لهستان نقض ناشدنی (و تغییرناپذیر) است.

The game had a single inviolable rule: the obstacles were to be overcome, not circumvented.
بازی فقط یک قانون نقض نشدنی داشت و آن قانون این بود که باید از روی موانع پرید و دور زدن آنها ممنوع است.

... the importance of following the inviolable Ten Commandments.
... اهمیت متابعت از ده فرمان تخطی ناپذیر.

Syn: unbreakable; safe from destruction, etc.

@WordsCodes
60 views18:33
Open / Comment
2021-11-18 19:16:51 واژه چهارصد و هفتاد و نهم)

originate
/ə'rɪdʒɪneɪt/
v.

سرچشمه گرفتن، آغاز کردن یا شدن، ابداع کردن، از (مبدا خاصی) آمدن

- (حوری جین ت) از کجا اومده؟ سرچشمه ش کجاست؟ از کجا نشات گرفته؟
- از آمریکا
[خانم حوری، شلوار جینت از کجا آمده؟]

کلمات همریشه:
origin اصل، سرچشمه، مبداء
original اصلی، آغازین

The new artistic movement originated in my hometown.
این جنبش جدید هنری از شهر زادگاه من نشات گرفته است.
خاستگاه این جنبش جدید هنری زادگاه من است.

No one knows when or where the idea first originated.
کسی نمی‌داند که این ایده اولین بار از کی یا کجا سرچشمه گرفته است.

The disease originates from East Africa.
این بیماری از شرق آفریقا آمده است؛
منشاء این بیماری شرق آفریقا است.

He has originated this style of writing.
او این سبک نگارش را ابداع  کرده است.

I intend to find out who originated this rumor.
می‌خواهم بفهمم چه کسی این شایعه را شروع کرد؟

The disease originated in Africa...
این بیماری در آفریقا آغاز شد...

All carbohydrates originate from plants...
گیاهان منشاء همه کربوهیدرات ها هستند؛
همه کربوهیدرات ها از گیاهان می‌آیند.

I suppose no one has any idea who originated the story?
به نظرم کسی نمی‌داند پدیده‌آورنده این داستان کیست؟

The idea didn't originate with George Bush, but with Ronald Reagan.
این ایده را نخستین بار نه جورج بوش، بلکه رونالد ریگان ابداع کرد.

Many herbs originate from the Mediterranean.
منشاء اصلی بسیاری از گیاهان دارویی منطقه مدیترانه است.

The sounds appear to originate from my noisy neighbor’s house.
انگار صداها از خانه همسایه پر سر و صدای من می‌آیند.

These stories originate from the author's childhood memories.
این داستان ها از خاطرات کودکی نویسنده نشات می‌گیرند.

Many people can imitate, but there are few who can originate a new concept.
تقلید کردن را خیلی ها بلدند، اما اندکند افرادی که قادر به ابداع یک مفهوم جدید باشند.

Syn:
1) begin, arise
2) invent, initiate

@WordsCodes
122 views16:16
Open / Comment
2021-11-17 17:03:44 واژه چهارصد و هفتاد و هشتم)

tradition
/trə'dɪʃn/
n.

رسم، عرف، سنت، روایات به جا مانده از گذشته

رسم و سنت مردم این ده اینه که (تره ده شون) رو به عنوان سوغاتی میدن به مهمونها!
[... سبزی تره دهشون رو به عنوان سوغاتی میدن به مهمونها]

There's a tradition in our office that when it's somebody's birthday, they bring in a cake for us all to share.
یک رسم در اداره ما وجود دارد که وقتی تولد کسی است کیک می‌آورند تا بین همه ما تقسیم شود.

They no longer follow the traditions of their ancestors
آنها دیگر رسوم اجداد خود را دنبال نمی‌کنند.

The tradition dates back to the 16th century.
پیشینه این سنت به قرن شانزدهم می‌رسد.

We started a new tradition.
ما رسم جدیدی را پایه‌ریزی کردیم.

The locals get together every year to keep this age-old tradition alive.
محلی ها هر ساله گرد هم می‌آیند تا این سنت کهن را زنده نگه دارند.

He broke with the family tradition and did not go down the mines.
او از سنت خانوادگی بُرید و (بر خلاف سایر اعضای خانواده‌اش) معدنکار نشد.

The girl had challenged the traditions of her patriarchal tribe.
دختر سنت های قبیله پدرسالار خود را به چالش کشیده بود.

According to tradition, a tree grew on this spot.
طبق روایت متداول، در این نقطه درختی رویید.

By tradition, ships are often referred to as ‘she’ in English.
طبق سنت متداول، در زبان انگلیسی برای اشاره به کِشتی‌ها اغلب از ضمیر مونث استفاده می‌شود.

He's a politician in the tradition of Kennedy.
او سیاستمداری به سبک و سیاق کِنِدی است.

In a departure from tradition, the bride wore red.
عروس بر خلاف عرف مرسوم لباس قرمز پوشیده بود.

The story of King Arthur became part of oral tradition.
داستان شاه آرتور به بخشی از سنت شفاهی تبدیل شد.

It is tradition to eat turkey on Thanksgiving Day.
رسم است که در روز جشن شکرگزاری بوقلمون می‌خورند.

an oral tradition handed down from generation to generation...
روایتی شفاهی که نسل به نسل منتقل شده است...

to preserve a tradition
حفظ کردن یک سنت

a deep-rooted family tradition
یک سنت ریشه‌دار خانوادگی

a religious/artistic/mystical tradition
سنت مذهبی/هنری/عرفانی

in our tradition...
در سنت ما...

a centuries-old tradition
سنت چندصدساله

an honorable tradition
سنت پسندیده؛ سنت قابل احترام

a hollowed tradition
سنت مقدس

an ancestral tradition
سنت آبا و اجدادی

a native or national tradition...
سنت بومی یا ملی...

Japan's rich cultural tradition  and history...
تاریخ و سنت فرهنگی غنی ژاپن...

Christian/Islamic tradition
سنت مسیحی/اسلامی

Syn: custom that has been handed down, practice, convention

@WordsCodes
166 views14:03
Open / Comment
2021-11-17 00:04:49 واژه چهارصد و هفتاد و هفتم)

entreaty
/ɪn'tri:tɪ/
n.

التماس، استدعا، تمنا، خواهش

التماس و خواهش میکرد که از (این تریت ی) که میخوری به من هم بده!

[... از این ترید (مخلوط خرده نون و آبگوشت) که میخوری به من ...]

Jack ignored her entreaties.
جک به التماس های او اعتنا نکرد.

The country's president made an entreaty to stop fighting.
رییس‌جمهورِ کشور استدعا کرد که جنگ پایان بیابد.

He finally succumbed to their entreaties.
سرانجام در برابر خواهش های آنها تسلیم شد.

If entreaty fails I will resort to threats.
اگر تمنا اثر نکند، به تهدید متوسل خواهم شد.

They have resisted all entreaties to pledge their support to the campaign.
آنها با همه استدعاهایی که برای حمایت از این پویش شده مخالفت کرده‌اند.

Our entreaties to give us another few minutes to answer the test questions fell on deaf ears.
التماس هایمان برای این که چند دقیقه دیگر برای پاسخ دادن به سوالات امتحان به ما وقت بدهند به جایی نرسید.

She ruled more by entreaty and persuasion than by command or argument.
او بیشتر با استدعا و اقناع مدیریت می‌کرد تا با دستور یا مشاجره.

Her gaze clung to me in entreaty.
نگاه خیره اش با التماس در من آویخت؛
با نگاهی ملتمس به من خیره شد.

Cinderella begs to be permitted to go. Despite denials, she persists in her entreaties.
سیندرلا خواهش می‌کند اجازه بدهند برود. علی‌رغم رد درخواستش، با سماجت به التماس هایش ادامه می‌دهد.

Despite her entreaties, he left.
علی‌رغم التماس های زن، او رفت.

She held up her arms in entreaty.
دستانش را به حالت تضرع بالا گرفت.

We were all moved by her entreaties.
همه ما از التماس های او متأثر شدیم.

The murderer's entreaties for mercy availed to nothing.
التماس های قاتل برای بخشش راه به جایی نبرد.

a gesture of entreaty
ژست یا حالت التماس آمیز

Syn: appeal, plea, request

entreat (v.)
استدعا و خواهش کردن

@WordsCodes
178 viewsedited  21:04
Open / Comment
2021-11-15 22:08:22 واژه چهارصد و هفتاد و ششم)

vulnerable
/'vʌlnərəbl/
adj.

آسیب پذیر، صدمه پذیر، حساس، بی دفاع، بی پناه

(وال نره بالا)ی سطح آب؛ آخه وال ها بیرون سطح آب آسیب پذیر هستن!

He was very vulnerable after his divorce.
او بعد از طلاق خیلی حساس (و آسیب پذیر شده) بود.

  Your computer is vulnerable to viruses.
کامپیوتر شما در برابر ویروس ها آسیب‌پذیر است.

The town was vulnerable to attack from the west.
شهر از سمت غرب در برابر حمله آسیب پذیر بود.

The government must help the most vulnerable groups in our society.
دولت باید به آسیب‌پذیرترین گروه های جامعه ما کمک کند.

This procedure has improved, but it is still vulnerable to criticism.
این رویه اصلاح شده، اما همچنان نقدهایی به آن وارد است.

You must try not to appear vulnerable.
نباید خودت را آسیب‌پذیر نشان بدهی؛
نباید از خودت ضعف نشان بدهی.

The virus attacks the immune system, leaving your body vulnerable to infections.
این ویروس با حمله به سیستم ایمنی، بدن شما را در برابر بیماری ها آسیب‌پذیر می‌کند.

Hippos are uniquely vulnerable to drought.
کرگدن ها به طور عجیبی در برابر خشکی آسیب‌پذیر هستند.

Jack smiled, making Alice suddenly feel oddly vulnerable.
جک خندید و با این خنده آلیس ناگهان حس کرد به گونه‌ای غریب بی دفاع شده است.

The company is in an economically vulnerable position.
شرکت به لحاظ اقتصادی در وضعیت شکننده ای است.

These offices are highly vulnerable to terrorist attack. 
این دفاتر در برابر حملات تروریستی شدیدا آسیب‌پذیر هستند.

Old people are particularly vulnerable members of our society.
سالمندان به ویژه اعضای آسیب‌پذیر جامعه ما هستند.

People with high blood pressure are especially vulnerable to diabetes...
افرادی که فشار خون بالا دارند به ویژه در برابر دیابت آسیب‌پذیر هستند...

Plants that are growing vigorously are less likely to be vulnerable to disease.
گیاهانی که رشد خوبی دارند کمتر در برابر بیماری آسیب‌پذیر هستند.

Their tanks would be vulnerable to attack from the air.
تانک های آنها در برابر حمله هوایی آسیب‌پذیر خواهند بود.

...a table showing which cars are most vulnerable to theft...
جدولی که نشان می‌دهد کدام اتومبیل ها راحت تر مورد دستبرد قرار می‌گیرند...

The company could be vulnerable in a prolonged economic slump.
شرکت در یک دوره طولانی رکود اقتصادی می‌تواند آسیب‌پذیر باشد...

When the con man looked for targets, he always looked for vulnerable people.
مرد جانی وقتی دنبال قربانی بود، همیشه می‌گشت آدم های آسیب‌پذیر را پیدا کند.

The raccoon did not stay in the open for long because it knew it was vulnerable to an owl attack.
راکون به مدت طولانی در فضای باز نایستاد چون می‌دانست آنجا در معرض حمله جغد قرار دارد.

If you are a woman, do not put yourself in a vulnerable position by walking alone at night.
اگر خانم هستید، با تنها پیاده‌روی کردن در شب خود را در معرض خطر قرار ندهید.

Jane’s love for Jack was so great that she was vulnerable to his lies.
عشق جین به جک آن قدر شدید بود که او دروغ های جک را باور می‌کرد.

The bank looks very vulnerable to robbers.
به نظر می‌رسد بانک در برابر خطر سارقان به شدت آسیب‌پذیر است.

The armour protects vulnerable parts of the body.
این زره از بخش های آسیب پذیر بدن محافظت می‌کند.

 The patient will be more vulnerable to infection immediately after surgery.
بیمار بلافاصله بعد از عمل در برابر عفونت آسیب پذیرتر خواهد شد.

Syn: capable of being injured, open to attack, defenseless, unprotected, exposed

@WordsCodes
208 viewsedited  19:08
Open / Comment
2021-11-15 00:37:45 واژه چهارصد و هفتاد و پنجم)

universal
/ju:nɪ'vɜ:sl/
adj.

همگانی، عمومی، جهانی، عالمگیر، جهان شمول

وقتی میگیم این قوانین جهانی هستند (یعنی وصال) همه کشورها با این قوانین ممکنه؛ یعنی برای همه جا هستند، همگانی اند!

 universal truths/laws
حقایق/قوانین جهان شمول

universal declaration of human rights 
اعلامیه‌ جهانی حقوق بشر
 
Gambling is becoming a universal problem.
قمار دارد یک مسئله‌ جهانگیر می‌شود. 

Music is thought of as a universal language.
موسیقی را یک زبان جهانی (و همگانی) می‌دانند.

This style of music enjoys universal appeal among teenage boys.
این سبک موسیقی در میان پسران نوجوان از اقبال عمومی برخوردار است.

The proposal has not met with universal agreement.
این پیشنهاد با موافقت (/اقبال) عمومی مواجه نشده است.

The Act provided for free universal education.
این قانون آموزش همگانی رایگان را به رسمیت شناخت.

Some of the teachers are technical specialists, but this is far from universal.
بعضی از این معلمان متخصص فنی هستند، اما این مسئله به هیچ وجه عمومیت ندارد.

The desire to look attractive is universal.
میل به داشتن ظاهر جذاب یک میل عمومی است.

Universal ideas like love and kindness are found in books throughout the world.
مفاهیم جهانی مثل عشق و مهربانی را می‌توان در کتاب های سراسر دنیا یافت.

The universal remote is said to work for any kind of television set.
می‌گویند این کنترل همه کاره به همه انواع تلویزیون می‌خورد.

universal standards
استانداردهای جهانی

universal acceptance
پذیرش عمومی (/همگانی)

universal access
دسترسی عمومی

universal acclaim
پسند همگانی؛ تحسین عمومی

universal approval
تایید عمومی

universal condemnation
محکومیت عمومی

universal consensus
اجماع عمومی

universal insurance
بیمه همگانی

universal literacy
سواد همگانی

universal principle
اصل جهان شمول

Syn: present everywhere, global, general

@WordsCodes
211 views21:37
Open / Comment
2021-11-13 23:33:09 واژه چهارصد و هفتاد و چهارم)

contemptuous
/kənˈtɛmpʧəwəs/
adj.

تحقیرآمیز، نکوهش آمیز، توهین آمیز، متکبر

کُنت یه اشراف زاده ست که مالک یه تیم فوتباله. بعد از شکست تیم کنت، مالک تیم مقابل با لحن تحقیرآمیزی بهش میگه:
(کُنت تیم تو اِس) این؟ این چه تیمیه که داری؟!

[...با لحن تحقیرآمیز میگه کنت تیم تو هست این؟]

a contemptuous laugh
خنده تحقیرآمیز

He spoke in a coldly contemptuous tone.
او با لحن تحقیرآمیز سردی حرف می‌زد.

He was very contemptuous of popular writers.
او به نویسندگان عامه پسند به چشم حقارت نگاه می‌کرد.

She gave a contemptuous little laugh.
خنده خفیف تحقیرآمیزی سر داد.

Her voice sounded contemptuous.
صدایش حالت تحقیرآمیزی داشت.

Jack was utterly contemptuous of her efforts.
جک تلاش های او را به کلی خوار می‌شمرد.

My father acts in a contemptuous manner towards my husband.
پدرم نسبت به شوهرم رفتار تحقیرآمیزی دارد.

Did the salesgirl speak to me in a contemptuous manner because I was wearing dirty jeans?
فروشنده چون جین کثیف تنم بود با من تحقیر‌آمیز حرف می‌زد؟

She is contemptuous of me simply because I do not agree with her every word.
چون با هر چیزی که می‌گوید موافقت نمی‌کنم، حالت تحقیرآمیزی نسبت به من دارد.

Throughout the trial, it was apparent the unrepentant serial killer was contemptuous of the victims.
در تمام طول محاکمه، مشخص بود که قاتل زنجیره‌ای بدون ندامت نسبت به قربانیان حس تحقیر دارد.

With a contemptuous look on his face, the escaped convict pointed his gun at the unarmed police officer.
مجرم فراری با چهره‌ای که حس تحقیر و تکبر از آن می‌بارید اسلحه‌اش را به سمت مامور پلیس غیرمسلح گرفت.

a contemptuous old man
 پیرمردی متکبر (که دیگران را خوار می‌شمرد)

Syn: scornful, disdainful, expressing a feeling that something is worthless

contempt (n.) تحقیر، خواری

@WordsCodes
231 viewsedited  20:33
Open / Comment
2021-11-12 21:33:58 واژه چهارصد و هفتاد و سوم)

bigot
/'bɪgət/
n.

آدم متعصب، آدم کوته فکر

آدم متعصب (بی خود) به تعصبش چسبیده!

a religious bigot
متعصب مذهبی

a racial bigot
نژادپرست متعصب
متعصب نژادی

a closed-minded bigot
یک آدم متعصب با ذهن بسته

He was a narrow-minded bigot.
او یک متعصب کوته فکر بود.

He was known to be a religious bigot.
او را به عنوان یک متعصب مذهبی می‌شناختند.

He doesn't like to be labeled a bigot.
دوست ندارد که به او برچسب متعصب بزنند؛
دوست ندارد به او بگویند متعصب.

A bigot thinks that only his own beliefs are right.
آدم متعصب فکر می‌کند فقط اعتقاد خودش درست است و بس.

Even though everyone thought Hazel was a bigot, she was always willing to listen to the opinions of others.
همه فکر می‌کردند هیزل متعصب است، اما او همیشه مشتاق شنیدن نظرات دیگران بود.

Syn: a prejudiced person, a person who is intolerant of other people or ideas, a narrow-minded person

bigoted (adj.) متعصب
bigotry (n.) تعصب

@WordsCodes
255 views18:33
Open / Comment
2021-11-11 17:06:38 واژه چهارصد و هفتاد و دوم)

absurd
/æbsɜː(r)d/
adj.

پوچ، بی معنی، احمقانه، مضحک، یاوه

احمقانه و بی‌معنیه که آدم وسط زمستون بپره توی (آب سرد)!

What an absurd idea!
چه فکر احمقانه ای!

He strongly opposes the new law saying it's absurd.
او به شدت با قانون جدید مخالف است و می‌گوید این قانون پوچ (و احمقانه) است.

 It seems completely absurd to expect your employees to work 7 days a week.
کاملاً بی معنی (و احمقانه) است که از کارکنانت انتظار داشته باشی هفت روزِ هفته کار کنند.

She makes the most absurd claims about her past achievements.
او درباره دستاوردهای گذشته خود ادعاهایی می‌کند که پوچ تر (/مهمل تر) از آنها وجود ندارد.

It's completely absurd to suggest that we shouldn't test students.
حرف کاملاً پوچی است که بگوییم از دانش‌آموزان نباید امتحان گرفت.

Don't be absurd; you're worrying about nothing.
احمق نباش؛ سر هیچ و پوچ نگرانی (نگرانی ات بی مورد است).

Jack goes to absurd lengths to prove his point.
جک برای اثبات حرفش از هیچ کار نامعقولی فروگذار نمی‌کند.

She has a wonderfully absurd sense of humor.
شوخ طبعی و لودگی غریبی در او هست.

It was absurd to leave such a large tip.
گذاشتن چنان انعام هنگفتی کار نامعقولی بود.

This is an absurd punishment for such a minor crime.
برای جرمی به آن کوچکی این مجازات نامعقول است.

an absurd excuse
بهانه پوچ و مضحک

Syn: ridiculous, laughable, silly, foolish

@WordsCodes
265 views14:06
Open / Comment
2021-11-10 23:46:09 واژه چهارصد و هفتاد و یکم)

abhor
/əb'hɔ:(r)/
v.

تنفر داشتن، بیزار بودن، احتراز کردن

چون توی (آب هول) میشم، از شنا کردن تنفر دارم!

I abhor all forms of racism.
من از همه انواع نژادپرستی متنفرم.

He abhors cats.
او از گربه‌ها بیزار است.

Journalists abhor those days when there is no news to cover.
خبرنگارها از روزهایی که در آنها خبری برای پوشش دادن نیست متنفرند.

He abhors being idle.
او از بیکاره بودن بیزار است.

Alice abhors his smoking.
آلیس از سیگار کشیدن او متنفر است.

 I know it's silly, but I absolutely abhor washing the dishes.
می‌دانم احمقانه است، اما من از ظرف شستن بی نهایت متنفرم.

 I abhor the idea of bugs crawling on my skin!
فکر این که حشرات روی پوستم راه بروند برایم تنفرانگیز است.

If you abhor mathematics so much, why not switch majors?
اگر تا این حد از ریاضی متنفر هستی، چرا تغییر رشته‌ نمی‌دهی؟

Work at a job that you love, not one that you abhor.
در شغلی کار کن که دوستش داری، نه شغلی که از آن متنفری.

I abhor the way some people have a picnic and leave their trash after leaving.
متنفرم از این که بعضی مردم بعد از پیک نیک آشغال هایشان را همانجا می‌گذارند و می‌روند.

Taking out the trash is a chore many kids abhor.
بیرون گذاشتن زباله کاری است که بیشتر بچه ها از آن متنفرند.

While some people love speaking to an audience, most people abhor the thought of public speaking.
بعضی افراد سخنرانی کردن برای مخاطبان را دوست دارند اما بیشتر مردم از فکر حرف زدن در جمع بیزارند.

Syn: to detest, to hate, to despise, to dislike

@WordsCodes
257 viewsedited  20:46
Open / Comment