Get Mystery Box with random crypto!

1100WordsCoding

Logo of telegram channel wordscodes — 1100WordsCoding 1
Logo of telegram channel wordscodes — 1100WordsCoding
Channel address: @wordscodes
Categories: Languages
Language: English
Subscribers: 2.04K
Description from channel

کانال کدگذاری و مرور لغات کتاب "۱۱۰۰ واژه انگلیسی که باید دانست" همراه با مثال های فراوان برگرفته از معتبرترین دیکشنری ها واژه‌های پرتکرار GRE
تماس با مدیر
@AminiMahmoud

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


The latest Messages 8

2021-10-15 13:29:42 واژه چهارصد و پنجاه و یکم)

pedagogue
UK: /ˈpedəgɒg/,
US: /ˈpedəgɑːg/
n.

آموزگار، معلم، مُربی ملانقطی، مُدرس مُقرراتی

یک معلم (پدرگونه)؛ یک معلم که مثل پدر مقرراتیه!

معلم گفت (پدر کو که) بیاد ببینه بچه ش چه افتضاحی به بار آورده تو مدرسه!

He was the most distinguished pedagogue in Paris.
او برجسته‌ترین مُدرس در پاریس بود.

He was a born pedagogue who used new technologies to great effect.
او معلمی مادرزاد بود که از فن‌آوری های جدید به نحو مؤثر استفاده می‌کرد.
(تدریس در ذاتش بود/ذاتاً معلم بود...)

This year my favorite pedagogue is my math teacher.
امسال استاد محبوبم معلم ریاضی ام است.

Mr. Jeffers was an awful pedagogue who did nothing but pass out worksheets to his students.
آقای جفرز معلم افتضاحی بود که جز دادن برگه‌های تکلیف به دانش‌آموزانش کار دیگری نمی‌کرد.

Syn: teacher, instructor

@WordsCodes
357 views10:29
Open / Comment
2021-10-14 08:11:36 واژه چهارصد و پنجاهم)

neurotic
US: /nʊˈrɑːtık/, UK: /njʊˈrɒtık/  adj.

روان رنجور، مبتلا به اختلال عصبی، بیش از حد حساس و مضطرب

زیادی تو فکر فرو (نرو، تیک) عصبی پیدا میکنی و روان رنجور میشی!

nerve عصب
neurology عصب شناسی
neuron نرون، سلول عصبی

the treatment of anxiety in neurotic patients...
درمان اضطراب در بیماران روان رنجور...

Jane's first neurotic symptoms were observed at the age of 10.
اولین علائم روان رنجوری جین در سن ده سالگی مشاهده شد.

Don't say a word about obesity, she's neurotic about her weight.
یک کلمه هم از چاقی حرف نزن، او به وزنش خیلی حساس است.

Sally is a neurotic person who is often moody.
سالی آدم روان رنجوری است که بیشتر اوقات حالت دمدمی دارد.

Bella’s nervous habit of pulling her hair may stem from a neurotic condition.
عادت عصبی کشیدن مو در بلا می‌تواند نتیجه یک عارضه روانی باشد.

Trish is a neurotic worrier, fearful that she is underachieving.
تریش به شکلی وسواسی همیشه نگران است و می‌ترسد دستاوردهایش در حد انتظار نباشند.

I am not neurotic, but I do worry about my test grades.
مرض اضطراب ندارم اما بدون شک نگران نمرات امتحانم هستم.

The neurotic teenager looks in a mirror hundreds of times a day.
نوجوان مضطرب و وسواسی روزی صدها بار به آینه نگاه می‌کند.

He was almost neurotic about being followed...
از این که کسی پشت سرش راه بیافتد (به وحشت می‌افتاد و) اعصابش به هم می‌ریخت...

..anxiety and neurotic behaviour.
... اضطراب و رفتار عصبی

neurtic (n.): A neurotic is someone who is neurotic. 

These patients are not neurotics.
این بیماران دچار اختلال عصبی نیستند.

Syn: suffering from a nervous disorder, over-anxious, obsessive

@WordsCodes
336 viewsedited  05:11
Open / Comment
2021-10-12 15:29:20 واژه چهارصد و چهل و نهم)

susceptible
/sə'septɪbl/
adj.

آسیب پذیر، حساس، آماده تاثیرپذیری، مُستعد، پذیرا، در معرض

(سس سفید تپل) برای افراد مستعد بیماری ضرر داره!
[سس سفید تُپُل و پرچرب برای افراد مستعد بیماری...]

Some dogs are genetically susceptible to the disease.
بعضی سگ ها به صورت ژنتیکی مُستعدِ این بیماری هستند.

She isn't very susceptible to flattery.
او خیلی تحت تأثیر تملق قرار نمی‌گیرد.

These plants are susceptible to frost.
این گیاهان در برابر سرما و یخبندان آسیب پذیر هستند.

Young people are the most susceptible to advertisements...
جوان ها بیش از همه تحت تاثیر تبلیغات قرار می‌گیرند...

Children are particularly susceptible to the disease.
کودکان به ویژه مستعد این بیماری هستند.

This problem is not susceptible of so simple a solution.
این مسئله با راه‌حلی به این سادگی حل نمی‌شود.

Susceptible livestock have been separated from the herd.
دام های آسیب پذیر را از گله جدا کرده‌اند.

The operation had left her susceptible to infection.
بر اثر عمل جراحی نسبت به عفونت آسیب‌پذیر شده بود.

He was unusually susceptible to women.
معمولا در برابر زن ها ضعیف و آسیب‌پذیر بود.

Walking with weights makes the shoulders very susceptible to injury...
حمل بار در هنگام راه رفتن شانه‌ها را به شدت در معرض خطر آسیب قرار می‌دهد.

Hers was a susceptible nature.
طبعش حساس بود؛
طبیعتی احساساتی داشت.

The city is susceptible to air attack.
شهر در معرض حمله‌ هوایی است؛
شهر در برابر حمله هوایی آسیب‌پذیر است.

Police officers here are very susceptible to corruption.
ماموران پلیس اینجا به شدت مستعد آلوده شدن به فساد هستند.

Since the dog lives outside, he is highly susceptible to parasites that strive in the outdoors.
چون این سگ بیرون زندگی می‌کند، به شدت در معرض انگل هایی است که آن بیرون در تکاپو هستند.

Many young children get the flu vaccine so they will be less susceptible to the virus.
به بسیاری از بچه‌های کم سن واکسن آنفلوآنزا می‌زنند تا از آسیب‌پذیری آنها در برابر این ویروس بکاهند.

Because James smoked for over twenty years, he is extremely susceptible to respiratory illnesses.
جیمز بیشتر از بیست سال سیگار کشیده و به همین دلیل به شدت مستعد بیماری های تنفسی است.

Children are very susceptible to illness after being exposed to cold weather.
کودکان بعد از این که در معرض هوای سرد قرار می‌گیرند، به شدت مستعد بیماری هستند.

If our garden is not sprayed with pesticides, it will be susceptible to insects.
باغمان بدون سمپاشی در برابر حشره‌ها آسیب‌پذیر خواهد بود.

People who live alone are more susceptible to depression during the holidays.
افرادی که تنها زندگی می‌کنند در تعطیلات بیشتر مستعد افسردگی هستند.

areas susceptible to flooding 
نواحی آسیب‌پذیر از سیل

highly susceptible individuals...
افراد به شدت آسیب‌پذیر...
افراد با سطح آسیب‌پذیری بالا...

Syn: easily affected, liable, prone, vulnerable, sensitive

@WordsCodes
101 views12:29
Open / Comment
2021-10-10 22:33:19 واژه چهارصد و چهل و هشتم)

decade
/ˈdekeɪd/
n.

دهه، ده سال، دوره ده ساله، گروه ده تایی

این (دهکده) در طول یک دهه ساخته شده!

(دهک اِیت)= دهک یا دهه 8= دهه هشتم از قرن!

برگرفته از deka، واژه‌ای یونانی به معنی ده.

 The war lasted nearly a decade.
جنگ تقریباً یک دهه طول کشید.

The decade of the 1980s runs from January 1, 1980 to December 31, 1989.
دهه ۱۹۸۰ از ۱ ژانویه ۱۹۸۰ تا ۳۱ دسامبر ۱۹۸۹ را در بر می‌گیرد.

There have been a lot of changes during the past two decades.
در طول دو دهه اخیر تغییرات زیادی اتفاق افتاده است.

The decade of the eighties was good for the American economy.
دهه‌ (/سال‌های) هشتاد برای اقتصاد امریکا خوب بود.

Prices have risen sharply in the last decade.
قیمت‌ها در دهه اخیر به شدت افزایش پیدا کرده‌اند.

Now entering her fourth decade, the singer is living alone in New York.
این خواننده که دارد وارد دهه چهارم زندگی اش می‌شود در نیویورک تنها زندگی می‌کند.

This decade has passed uneventfully.
این دهه بدون اتفاق سپری شده است.

This decade started badly for us.
این دهه برای ما بد شروع شد.

Robert taught at a University in Colorado for a decade...
رابرت به مدت یک دهه در دانشگاهی در کلورادو تدریس کرد...

the early decades of the 20th century...
دهه‌های آغازین قرن بیستم...

a full decade of unparalleled economic growth...
یک دهه کامل رشد اقتصادی بی‌سابقه...

Syn: ten years, group of ten

@WordsCodes
178 views19:33
Open / Comment
2021-10-09 10:54:01 واژه چهارصد و چهل و هفتم)

mortality
/mɔ:ˈtælətɪ/
n.

مرگ، تلفات، میرایی، فناپذیری، مرگ و میر

کد mortal (به معنی "مردنی، میرا، فناپذیر") را یاد میگیریم و با یه تیر دو نشون میزنیم:
کد mortal: (مُردار)، مردنی، میرا

mortal (adj.) میرا
mortality (n.) تلفات، میرایی
immortality (n.) نامیرایی

(مُرده حالیته)؟
باور کن مُرده، مرگ و تلفات و میرایی هم بخشی از زندگیه دیگه!

ریشه‌شناسی:
کلمات mortal و mortality با "مُردن" فارسی همریشه هستند.

No mortalities have been reported.
هیچ تلفاتی گزارش نشده است.

The government is trying to reduce infant mortality.
دولت می‌کوشد از مرگ و میر نوزادان بکاهد.

The disease has caused widespread mortality.
این بیماری تلفات گسترده‌ای به بار آورده است؛
این بیماری باعث مرگ و میر گسترده شده است.

The mortality of the body is nothing compared to the immortality of the soul
میرایی جسم در برابر جاودانگی روح هیچ است.

Poor hygiene led to high mortality among children. 
سطح پایین بهداشت سبب مرگ و میر بالای کودکان شد.

Mortality among immigrant groups was higher than average.
مرگ و میر گروه‌های مهاجر بالاتر از میانگین بود.

The mortality rate has recently increased.
نرخ مرگ و میر اخیراً افزایش پیدا کرده است.

The disease is highly contagious and can lead to mass mortality within a few days.
این بیماری به شدت مسری است و می‌تواند در عرض چند روز تلفات انبوه بر جا بگذارد.

These deaths are reminders of our own mortality.
این مرگ ها یادآور میرایی و مرگ خود ما هستند.

They were looking for a way to overcome their mortality...
آنها در جستجوی راهی برای فائق آمدن بر میرایی خود بودند.

the most common causes of mortality in later life...
شایع ترین دلایل مرگ در اواخر عمر...

annual mortality from cancer...
مرگ و میر سالانه بر اثر سرطان؛
تلفات سالانه ناشی از سرطان

maternal mortality
مرگ و میر مادران؛ مرگ و میر مادر

child/adult mortality
مرگ و میر کودکان/بزرگسالان

hospital mortality
مرگ و میر بیمارستانی

mortality statistics
آمار مرگ و میر

Syn: death, loss of life, perishability

@WordsCodes
203 views07:54
Open / Comment
2021-10-07 21:45:31 واژه چهارصد و چهل و ششم)

phenomenon
UK: /fəˈnɒmɪnən/,
US: /fəˈnɑːmənɑːn/
n.
plural: phenomena

پدیده، مورد خارق‌العاده

من توی کار خودم یک پدیده ام، تمام شگردها و (فنام نوئن)!
[... تمام شگردها و فَن هایم نو هستند]

a study of the phenomenon of tsunami...
تحقیقی درباره پدیده سونامی...

a phenomenon in the world of publishing...
رویدادی چشمگیر در دنیای نشر...

natural phenomena such as earhquakes and wind
پدیده‌های طبیعی مثل زمین‌لرزه و باد

a global phenomenon
پدیده‌ای جهانی

a widespread phenomenon
پدیده‌ای فراگیر (و گسترده)

a rare phenomenon
پدیده‌ای نادر

a unique phenomenon
پدیده‌ای منحصر به فرد

a mysterious phenomenon
پدیده‌ای مرموز

a strange phenomenon
پدیده‌ای عجیب

a complex phenomenon
پدیده‌ای پیچیده

a social phenomenon
پدیده‌ اجتماعی

His job is to investigate supernatural phenomena.
شغلش تحقیق درباره پدیده‌های فراطبیعی است.

I observed a similar phenomenon in Bolivia.
من پدیده‌ای مشابه را در بولیوی مشاهده کردم.

How does one explain this incredible phenomenon?
چگونه می‌توان این پدیده باورنکردنی را توجیه کرد؟

The movie has become a summer phenomenon.
این فیلم به پدیده تابستان تبدیل شده است.

The phenomenon occurs in the early stages of pregnancy.
این پدیده در مراحل ابتدایی بارداری رخ می‌دهد.

She proved scientifically that such phenomena exist.
او به روش علمی ثابت کرد که چنین پدیده‌ای وجود دارد.

Her new book is a publishing phenomenon.
کتاب جدید او پدیده‌ای در دنیای نشر است.

Gravity is a natural phenomenon.
گرانش پدیده‌ای طبیعی است.

War was not a rare phenomenon in the 18th century.
جنگ در قرن هیجدهم پدیده‌ای نادر نبود.

The Beatles were a phenomenon - nobody had heard anything like them before.
گروه بیتلز یک پدیده بود - پیش از آن کسی چنان چیزهایی نشنیده بود.

This wrestler is a phenomenon.
این کشتی‌گیر یک پدیده است.

This magazine is a phenomenon.
این مجله خارق‌العاده است.

Violence in society is not a new phenomenon.
خشونت در جامعه پدیده تازه‌ای نیست.

The four-year-old boy was considered a phenomenon because he could play the piano like a master pianist.
این پسر چهار ساله یک پدیده محسوب می‌شد چون می‌توانست مانند یک استاد پیانیست پیانو بنوازد.

Syn: unusual occurrence, case, marvel, rarity

@WordsCodes
231 views18:45
Open / Comment
2021-10-06 19:42:52 واژه چهارصد و چهل و پنجم)

maladjusted
/mælə'dʒʌstɪd/
adj.

ناسازگار، ناجور با محیط، مشکل دار

این مدرسه برای آدم های ناسازگار و مشکل داره، برای بی(مَلاجاست)!
[... برای بی ملاج ها و بی مُخ هاست]

(ملاج استاد) مشکل داره و استاد از اون آدم های ناسازگاره!

ریشه‌شناسی:
بخش mal به معنی "بد" و بخش adjust به معنی "تنظیم و سازگار کردن" است.
پس > maladjusted: بد تنظیم شده؛ ناسازگار

a residential school for maladjusted children
یک مدرسه شبانه روزی ویژه کودکان ناسازگار

socially maladjusted people
افرادی که به لحاظ اجتماعی ناسازگار هستند؛
آدم های ناسازگار با اجتماع

The class was full of maladjusted students.
کلاس پر از دانش آموزان ناسازگار (و مشکل دار) بود.

The maladjusted teenager suffers from depression and has a hard time socializing with his classmates.
این نوجوان ناسازگار دچار افسردگی است و در تعامل با همکلاسی هایش مشکل دارد.

He was raised by apes and was maladjusted to the duties expected of him by society.
او با میمون ها بزرگ شده بود و با وظایفی که جامعه از او انتظار داشت سازگار نبود.

Although Harry is maladjusted and refuses to step outside of his home, he is a genius who runs a huge software firm.
درست است که هری آدم ناسازگاری است و پایش را از خانه اش بیرون نمی‌گذارد، اما یک نابغه است و یک موسسه نرم‌افزاری عظیم را می‌گرداند.

The maladjusted veteran is currently undergoing counseling for his violent temperament.
این کهنه سرباز ناسازگار در حال حاضر به خاطر خلق و خوی خشِنش تحت مشاوره است.

adjust (v.) تنظیم و سازگار کردن
adjusted (adj.) تنظیم شده، سازگار

Syn: poorly adjusted, disturbed

@WordsCodes
80 viewsedited  16:42
Open / Comment
2021-10-05 21:53:27 واژه چهارصد و چهل و چهارم)

analogous
/ə'næləgəs/
adj.

قابل مقایسه، مشابه، همسان، قابل قیاس

چشم انسان مشابه و قابل قیاس با سیستم دوربین (آنالوگس)!
[... مشابه و قابل قیاس با سیستم دوربین آنالوگ است، هر دو عدسی و ... دارند]

Sport is in some ways analogous to life.
ورزش از بعضی جهات شبیه زندگی است.

Brains and computers are often considered analogous.
مغز و کامپیوتر را اغلب مشابه (و قابل قیاس با هم) می‌دانند.

The telescope's lenses are analogous to a person's glasses.
لنزهای تلسکوپ مشابه شیشه‌های عینک انسان است؛
لنزهای تلسکوپ با شیشه‌های عینک انسان قابل قیاس هستند.

The two situations are roughly analogous.
 این موقعیت ها تقریباً مشابه هم هستند.

The company is in a position closely analogous to that of its main rival.
شرکت در وضعیتی کاملاً مشابه وضعیت رقیب اصلی اش است.

The national debt is analogous with private debt.
بدهی ملی چیزی مشابه بدهی شخصی است.

Remote voting via the Internet is analogous to absentee voting and will have the same kinds of problems.
رای دادن از راه دور از طریق اینترنت مشابه رای دادن غیابی است و همان دست مشکلات را خواهد داشت.

We couldn’t decide between the two tiles because they were analogous to one another.
نمی‌توانستیم بین آن دو کاشی یکی را انتخاب کنیم چون شبیه هم بودند.

The two actors were analogous to each other in appearance.
دو بازیگر به لحاظ ظاهری شبیه هم بودند.

Syn: comparable, similar

@WordsCodes
67 views18:53
Open / Comment
2021-10-05 00:06:32 واژه چهارصد و چهل و سوم)

perspicacious
/pə:spɪ'keɪʃəs/
adj.

زیرک، ژرفنگر، تیزهوش، باذکاوت، زیرکانه، هوشمندانه

یه زمانی سرمایه‌گذارها چون میدونستند جزیره کیش آینده خوبی داره، اونجا سرمایه‌گذاری میکردن.
میگفتن آدم (فرز پی کیش اِس)؛ آدم فرز و تیزهوش و ژرفنگر دنبالِ کیش است!

His perspicacious advisers recommended caution.
مشاوران ژرفنگر (و تیزهوش) او سفارش به احتیاط کردند.

She considers herself a perspicacious judge of character.
او خودش را شخصیت شناس باذکاوتی می‌داند.

The critic made some perspicacious observations about the film.
منتقد نظرات هوشمندانه‌ای درباره فیلم بیان کرد.

His perspicacious grandfather had bought the land as an investment, guessing that there might be gold underground.
پدربزرگ با ذکاوت (و خوش فکر) او آن زمین را برای سرمایه‌گذاری خریداری کرده بود، چون حدس می‌زد زیرش طلا باشد.

Ordinary British people become steadily more worldly, knowing, perspicacious and cynical.
مردم معمولی بریتانیا دایماً مادی تر، آگاه تر، زیرک تر و منفی باف تر می‌شوند.

The perspicacious fireman quickly detected the cause of the fire.
آتش نشان تیزهوش سریعا علت آتش را شناسایی کرد.

Many perspicacious investors sold their stocks long before the market crashed.
بسیاری از سرمایه‌گذاران تیزهوش سهامشان را قبل از سقوط بازار فروختند.

The perspicacious teacher had no problem identifying the two students who had cheated on the exam.
شناسایی دو دانش‌آموزی که در امتحان تقلب کرده بودند برای آن معلم زیرک سخت نبود.

Because Janice is very perspicacious, she always sells her stocks at the right moment.
از آنجا که جنیس خیلی تیزهوش است، همیشه سهامش را درست به موقع و سر وقت می‌فروشد.

a perspicacious salesman
فروشنده باهوش

 a perspicacious detective
کارآگاه زیرک

Syn: acutely perceptive, shrewd, discerning

@WordsCodes
137 viewsedited  21:06
Open / Comment
2021-10-02 17:42:02 واژه چهارصد و چهل و دوم)

gamut
/'gæmət/
n.

طیف، گستره، حیطه، حدود، وسعت، تمام طیف، تمام زیر و بم

(گامت) تمام گستره و طیف و وسعتِ این مسیر را طی کرد!
[گام و قدم تو تمام گستره و ..]

The course covers a wide gamut of subjects.
این دوره آموزشی طیف گسترده‌ای از موضوعات و مباحث را در بر می‌گیرد.

She experienced the full gamut of human emotions.
او همه طیف احساسات بشری را تجربه کرد؛
او تمام زیر و بم های احساسات بشری را تجربه کرد.
(همه نوع احساسات بشری را تجربه کرد)

Her emotions ran the gamut from joy to despair.
از اوج شادی تا حضیض ناامیدی را از سر گذراند.

Prices in the restaurants run the gamut from cheap to very expensive.
قیمت ها در رستوران ها از ارزان تا خیلی گران متفاوتند.

The singer was running through his whole gamut of tone.
خواننده همه دانگ‌های صدای خود را به کار می‌گرفت.

Her performance ran the whole gamut from outstanding to terrible.
کیفیت اجرایش از عالی تا افتضاح همه جور فراز و فرودی داشت.

The exhibition runs the whole gamut of artistic styles.
نمایشگاه تمام طیف سبک های هنری را در خود دارد.

This anthology does not cover the whole gamut of Scottish poetry...
این گلچین شعر دربرگیرنده کل طیف شعر اسکاتلندی نیست...

The show runs the gamut of 20th century design...
این برنامه نمایشی کل فراز و فرود طراحی در قرن بیستم را مرور می‌کند...

The company has a gamut of products ranging from infant toys to electrical wall outlets.
شرکت طیف گسترده‌ای از محصولات را دارد، از اسباب‌بازی نوزاد گرفته تا پریز برق دیواری.

This course includes a gamut of activities designed to challenge even the most athletic person.
این دوره دربرگیرنده طیف وسیعی از فعالیت‌ها است که به دلیل نوع طراحی شان حتی ورزیده‌ترین افراد را نیز به چالش می‌کشند.

During the open discussion, a gamut of opinions flowed around the classroom.
در جریان بحث آزاد طیف گسترده‌ای از آرا و نظرات در فضای کلاس مطرح شد.

the entire gamut of human emotions 
همه زیر و بم‌های احساسات بشری

 In my town, we experience a gamut of weather conditions in the winter, everything from bright sunny days to horrible snowstorms...
در شهر من، ما در زمستان شرایط متنوع آب و هوایی را می‌بینیم، از روزهای آفتابی روشن تا کولاک های وحشتناک...

Syn: range, scope, total range of notes (Music), entire extent of anything

@WordsCodes
79 viewsedited  14:42
Open / Comment