Get Mystery Box with random crypto!

1100WordsCoding

Logo of telegram channel wordscodes — 1100WordsCoding 1
Logo of telegram channel wordscodes — 1100WordsCoding
Channel address: @wordscodes
Categories: Languages
Language: English
Subscribers: 2.04K
Description from channel

کانال کدگذاری و مرور لغات کتاب "۱۱۰۰ واژه انگلیسی که باید دانست" همراه با مثال های فراوان برگرفته از معتبرترین دیکشنری ها واژه‌های پرتکرار GRE
تماس با مدیر
@AminiMahmoud

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


The latest Messages 9

2021-10-01 23:31:12 واژه چهارصد و چهل و یکم)

heterogeneous
/hetərə'dʒi:nɪəs, hetərə'dʒenɪəs/
adj.

ناهمگن، ناهمجنس، متنوع، غیرمتجانس، ناهمگون، چنددست

آدر(other)+جنس=
دیگرجنس، ناهمجنس

a large and heterogeneous collection
یک مجموعه بزرگ و متنوع

heterogeneous substances 
مواد ناهمگن

heterogeneous reaction 
واکنش ناهمسان 

the heterogeneous society of today
اجتماعِ ناهمگنِ امروزی

 ...a heterogeneous collection of studies from diverse origins.
... مجموعه متنوعی از مطالعات برگرفته از مآخذ گوناگون.

The US population is very heterogeneous and consists of people from many different cultures.
جمعیت ایالات متحده بسیار ناهمگن و متشکل از مردم فرهنگ های متعدد و متفاوت است.

In this area the population of voters is more heterogeneous in its social and ideological composition.
جمعیت رای دهندگان در این ناحیه به لحاظ ترکیب اجتماعی و ایدیولوژیک ناهمگن تر است.

This county has a very heterogeneous population.
این کشور جمعیت بسیار ناهمگنی دارد.

The twins are heterogeneous in appearance and look nothing alike.
دوقلوها به لحاظ ظاهری تشابهی به یکدیگر ندارند و اصلا شبیه نیستند.

Surprisingly, the heavy metal concert was filled with a heterogeneous audience and not just the usual crowd of Caucasians.
عجیب این که این کنسرت هوی متال پر از مخاطبان ناهمگن بود و نه فقط آن جمعیت همیشگی سفیدپوست.

Syn: dissimilar, diverse, incongruous, different

@WordsCodes
135 viewsedited  20:31
Open / Comment
2021-09-30 23:47:15 واژه چهارصد و چهلم)

acknowledge
/ək'nɒlɪdʒ/
v.

تصدیق کردن، اعتراف کردن، اذعان کردن. اعلام وصول کردن، قدردانی کردن

(اگه knowledge) داشته باشی، در صورت اشتباه کردن خیلی راحت به اشتباهت اقرار و اذعان می کنی!
[اگه نالج (= آگاهی و دانش) داشته باشی، در صورت اشتباه ...]
She acknowledged that she was a drug addict.
او اعتراف کرد که معتاد به مواد مخدر است.

The government acknowledged the need to begin talks.
دولت به لزوم آغاز مذاکرات اذعان کرد (دولت اعتراف کرد که نیاز است مذاکرات آغاز شود).

He will never acknowledge his mistake; he is too proud.
او هرگز به اشتباهش اعتراف نخواهد کرد؛ مغرورتر از این حرف هاست.

The author acknowledged her debt to her research assistants.
نویسنده به نقش دستیاران پژوهشی خود اشاره و نسبت به آنها ادای دین کرد.

He acknowledged being ignorant of the facts.
اعتراف کرد که از این حقایق غافل بوده است.

She acknowledged to us that she was to blame.
نزد ما اعتراف کرد که مقصر است.

He acknowledged himself defeated.
به شکست خود اعتراف کرد.

I hereby acknowledge receipt of your letter of July 25. 
بدین وسیله وصول نامه مورخ ۲۵ ژولای شما را اعلام می‌نمایم.

Belatedly, the government has acknowledged the problem...
دولت با تاخیر به وجود این مشکل اعتراف کرده است...

He saw her but refused to even acknowledge her.
او را دید اما به او محل نگذاشت.

The judge acknowledged the rightness of their claim.
قاضی درست بودن ادعای آنها را تصدیق کرد.

Finally the government acknowledged that... 
سرانجام دولت اذعان کرد که...

He didn't acknowledge my presence.
او حضور مرا نادیده گرفت.

She did not acknowledge my greeting.
سلام مرا نشنیده گرفت.

We acknowledged the nurse's kindness with a gift.
با تقدیم هدیه‌ای از مهربانی‌های پرستار قدردانی کردیم.

Some of the clergy refused to acknowledge the new king's legitimacy.
برخی روحانیون از تصدیق مشروعیت پادشاه جدید سرباز زدند.

He acknowledged the applause with a small bow.
با یک تعظیم ریز به تشویق ها پاسخ داد.

Wimbledon is widely acknowledged as being the premier tennis tournament.
بسیاری ویمبلدون را به عنوان مهم ترین تورنمنت تنیس می‌شناسند (/قبول دارند).

We gratefully acknowledge the contributions of everyone who helped us.
از مساعدت تک تک کسانی که به ما کمک کردند تشکر و قدردانی می‌کنیم.

In front of the judge, the frightened teens did not hesitate to acknowledge their crimes.
نوجوانان وحشت زده در برابر قاضی بلافاصله به جرائم خود اعتراف کردند.

to acknowledge one's mistakes to the priest
در حضور کشیش به اشتباهات (و گناهان) خود اعتراف کردن

to acknowledge a deed 
اعتبار سندی را تایید کردن

a truth that is universally acknowleged...
حقیقتی که همگان به آن اذعان دارند...

Syn: admit, confess, recognize, certify the receipt of

@WordsCodes
64 viewsedited  20:47
Open / Comment
2021-09-29 18:47:36 واژه چهارصد و سی و نهم)

chimerical
/kaɪ'merɪkl, kɪ'merɪkl/
adj.

غیرواقعی، خیالی، واهی، موهوم، پوچ، محال

(کی میری کار)؟
هیچ‌وقت! داشتنِ کار برام شده یه رویای واهی و غیرواقعی!

Alcoholics use alcohol as a medication for their real and chimerical illnesses.
معتادان به الکل از الکُل به عنوان دارویی برای بیماری های واقعی و خیالی خود استفاده می‌کنند.

chimerical dreams of economic stability
رویاهای واهی درباره ثبات اقتصادی

The chimerical notions created in his mind, prevented him from realising the truth.
مفاهیم غیرواقعی (و موهومی) که در ذهنش شکل گرفته‌ بودند نمی‌گذاشتند حقیقت را درک کند.

The company was fined when the government discovered it had used chimerical data to get approval for its new drug.
دولت فهمید که شرکت برای اخذ تاییدیه برای داروی جدیدش از داده‌های بی پایه (/خیالی) استفاده کرده است و به همین دلیل شرکت جریمه شد.

According to the auditor’s review, the company described by the accountant is nothing but a chimerical firm that has been used to launder stolen funds.
طبق بررسی حسابرس، شرکتِ مورد اشاره حسابدار چیزی نیست جز یک موسسه خیالی که برای پولشویی وجوه مسروقه به کار می‌رفته است.

My delusional aunt lives in a chimerical world where she is a queen with a hundred servants.
عمه مُتوَهم من در یک دنیای خیالی زندگی می‌کند، جایی که ملکه است و صد تا خدمتکار دارد.

As I looked at the trending headline about my favorite actor’s death, I prayed the caption was chimerical and not true. 
وقتی نگاهم به آن تیتر داغ درباره مرگ بازیگر مورد علاقه‌ام افتاد، دعا کردم کاش این زیرنویس غیرواقعی و دروغ باشد.

The pirate fooled so many people with his chimerical treasure map.
دزد دریایی آدم های زیادی را با آن نقشه گنج خیالی اش گول زد.

Although my grandfather was never in the military, he enjoys telling chimerical stories about his many wartime battles.
پدربزرگم هیچ‌وقت نظامی نبوده است، اما از تعریف کردن قصه‌های خیالی (و ساختگی) درباره نبردهای فراوانش در زمان جنگ لذت می‌برد.

a chimerical creature known as the unicorn...
موجودی خیالی موسوم به تک شاخ...

Syn: visionary, imaginary, fantastic, unrealistic

@WordsCodes
141 views15:47
Open / Comment
2021-09-28 18:45:36 واژه چهارصد و سی و هشتم)

prelude
/pre̱ljuːd/, US: /preɪluːd/
n.

مقدمه، پیش درآمد، پیش گفتار، پیش نشانه، علامت، طلیعه

(پیریِ لات) مقدمه و پیش نشانه افول و بازنشستگی شه!
[وقتی گنده لات محله پیر میشه این پیری ش مقدمه‌ و پیش نشانه اینه که دیگه دوره گنده لاتی ش گذشته و وقتشه جاش رو به یه لات جوون بده]

ریشه‌شناسی:
بخش pre در این کلمه (به معنی "پیش، قبل") در فارسی هم هست: این همان "پری" ست که در کلمه "پریروز" (به معنی روز پیش از دیروز) دیده میشه.

The ceasefire was a prelude to full peace negotiations.
آتش بس مقدمه‌ای بر مذاکرات فراگیر صلح بود.

Some believe that these changes are a prelude to wide-ranging reforms.
برخی این تغییرات را مقدمه‌ای بر اصلاحات گسترده می‌دانند.

The dark clouds were a prelude to the storm.
ابرهای تیره مقدمه (/پیش درآمدِ/پیش نشانهِ) توفان بودند.

Those street skirmishes were a prelude to the general uprising.
آن جنگ‌های خیابانی مقدمه‌ شورش همگانی بود.

The deal is a prelude to a merger of the two companies.
این معامله مقدمه‌ای است بر ادغام این دو شرکت.

The music opens with a long piano prelude. 
این قطعه موسیقی با یک پیش درآمد طولانی پیانو آغاز می‌شود.

This analysis will serve as a prelude to a more extended examination.
این تجزیه و تحلیل مقدمه‌ای خواهد بود برای یک بررسی مبسوط تر.

Movie trailers are often used as a prelude to feature films.
اغلب قبل از فیلم‌های سینمایی، پیش پرده فیلم ها را می‌گذارند.

necessary prelude to privatization
مقدمه‌ای ضروری برای انجام خصوصی‌سازی ؛
پیش نیاز خصوصی‌سازی

the prelude for the battles ahead
مقدمه‌ای برای نبردهای پیش رو

Syn: introduction, preliminary, harbinger

@WordsCodes
70 views15:45
Open / Comment
2021-09-27 21:27:02 واژه چهارصد و سی و هفتم)

delude
/dɪ'lu:d/
v.

گول زدن، فریب دادن، اغفال کردن

(10 لوده) رو میشه راحت گول زد (اما یه عاقل رو نمیشه!)
[ده تا آدم لوده و احمق رو میشه راحت گول زد...]

You're lying—why do you persist in trying to delude me?
داری دروغ می‌گویی - چرا اصرار داری من را فریب بدهی؟

She's deluding herself if she thinks she'll be promoted this year.
اگر فکر می‌کند امسال ترفیع می‌گیرد، دارد خودش را گول می‌زند.

Don't be deluded into thinking that a loan would solve your financial problems.
این خیال فریبت ندهد که یک وام می‌تواند مشکلات مالی ات را حل کند؛
گول نخور و خیال نکن که مشکلات مالی ات با یک وام حل می‌شود.

He deluded himself into thinking that they would soon hire him.
او خود را با این خیال فریب می‌داد که به زودی استخدامش خواهند کرد.

We delude ourselves that we are in control...
داریم خودمان را گول می‌زنیم که مهار امور در دست ما است...

I had deluded myself into believing that it would all come right in the end.
خودم را فریب داده بودم و باورم شده بود که بالاخره همه چیز درست خواهد شد.

Television deludes you into thinking you have experienced reality, when you haven't...
تلویزیون این باور دروغین را در شما به وجود می‌آورد که واقعیت را تجربه کرده‌اید، در حالی که این گونه نبوده است...

He had been unwittingly deluded by their mystical nonsense.
ناخواسته فریب پرت و پلاهای عرفانی آنها را خورده بود.

He was able to easily delude his innocent followers into believing he had supernatural powers.
او به راحتی می‌توانست پیروان ساده‌دلش را بفریبد و به آنها بباوراند که دارای نیروهای فراطبیعی است.

Syn: to fool, to deceive,  mislead, dupe, cheat

@WordsCodes
104 views18:27
Open / Comment
2021-09-26 16:46:42 واژه چهارصد و سی و ششم)

palliate
/'pælɪeɪt/
v.

تسکین دادن (بدون درمان کردن)، فرونشاندن، از شدت چیزی کاستن

مورفین دردِ (پا له ت) رو تسکین میده اما درمانش نمیکنه!
[مورفین درد پای له شده تو رو تسکین میده...]

این دارو درد (پهلویت) رو تسکین میده!

The nurse palliated the pain by injecting morphine.
پرستار با تزریق مورفین درد را [موقتاً] تسکین داد.

New laws have palliated the disease of poverty without curing it.
قوانین جدید مُسکنی برای بیماریِ فقر بوده، اما درمانش نکرده است.

The drugs could only palliate the symptoms, not provide the cure.
داروها فقط توانستند علائم بیماری را فروبنشانند اما شفابخش نبودند.

The hot bath palliated my muscle.
حمام گرم درد عضله‌ام را تسکین داد.

After surgery, Greg received large dose of medications to palliate his suffering.
گِرگ بعد از عمل جراحی برای تسکین دردش مقدار زیادی دارو دریافت کرد.

Kurt hoped he could palliate his wife’s anger by buying her flowers.
کرت امیدوار بود با خرید گل برای زنش بتواند عصبانیت او را فروبنشاند.

After a long night of drinking, Bill takes a pill to palliate the symptoms of the hangover he expects to have the next day. 
بیل بعد از یک شب طولانی میگساری قرص می‌خورد تا شدت علائم خماری فردایش را کمتر کند.

Perhaps a nap will palliate my headache.
احتمالا یک چرت خواب سردردم را تسکین خواهد داد.

The government believes this program will palliate some of the country’s economic issues.
دولت معتقد است این برنامه از شدت برخی از مسائل اقتصادی کشور خواهد کاست.

During the counseling session, the therapist will try and palliate the conflict between the frustrated couple.
در طول جلسه مشاوره، درمانگر تلاش خواهد کرد و از شدت تضاد بین این زوج سرخورده خواهد کاست.

Syn: alleviate, relieve without curing, ease, relieve, soften, soothe, temper, lessen, lighten, allay

@WordsCodes
77 views13:46
Open / Comment
2021-09-26 14:31:01 در طول زمان دوستانی به من پیشنهاد داده‌ن که برای مرور واژه‌های کتاب ۵۰۴ هم کانالی مشابه این کانال (WordsCodes@) راه‌اندازی کنم.

پیشنهاد خیلی خوبیه، اگه وقت اجازه بده. اگر داوطلب هستین در این کار کمک کنید، لطفا به ایدی زیر پیام بدین تا اسامی رو یادداشت کنم و نهایتا ببینم آیا امکان انجامش هست یا نه.
@AminiMahmoud
113 views11:31
Open / Comment
2021-09-26 00:31:53 واژه چهارصد و سی و پنجم)

recondite
/'rekəndaɪt, rɪ'kɔndaɪt/
adj.

عمیق، ژرف، دیرفهمیدنی، بُغرنج، پوشیده، مرموز

حرفاش عمیق و دیرفهم و بغرنج بودند؛ آخرش یه تعریف قابل فهم و صریح و (رک نداد)!
[...آخرش یه تعریف قابل فهم و صریح و رُک ارائه نداد]

The problem was both complex and recondite.
مسئله هم پیچیده بود و هم عمیق (و بغرنج).

Her poems are recondite in subject-matter.
اشعار او به لحاظِ موضوع عمیق (و دیرفهم) هستند.

The professor's recondite language precluded any understanding of what he was discussing.
بیان پیچیده استاد مانع از آن می‌شد که کمترین درکی از موضوعاتِ موردِ بحثِ او شکل بگیرد.
(بیان پیچیده استاد درک مباحث او را غیرممکن می‌کرد)

 Since I do not have a law degree, I find it hard to understand the recondite terms of the contract.
چون حقوق نخوانده‌ام، درک اصطلاحات بغرنج این قرارداد برایم دشوار است.

The difficult concept of the physics theory was recondite to everyone but the scientists.
مفهوم دشوار این نظریه فیزیک برای همه به جز دانشمندان بغرنج بود.

To me, my daughter’s foolish actions are recondite and not understandable at all.
کارهای احمقانه دخترم برای من نامفهوم و به کلی غیرقابل درک هستند.

The secret government agency worked hard to make sure the alien’s presence remained recondite and out of the news.
این سازمان مخفی دولتی بسیار تلاش کرد تا حضور آن تبعه بیگانه مخفی بماند و خبری از آن درز نکند.

Because genetic engineering is so complicated, few people choose to work in this recondite area of research.
از آنجا که مهندسی ژنتیک بسیار پیچیده است، تعداد کمی از افراد کار در این حوزه پژوهشی بغرنج را انتخاب می‌کنند.

The woman waited for the doctor to explain the recondite diagnosis to her.
زن منتظر ماند تا دکتر آن تشخیص پیچیده و دشوار را برایش توضیح بدهد.

Without assistance, the student could not figure out how to use the recondite computer system.
دانش‌آموز بدون کمک نمی‌توانست سر در بیاورد که نحوه استفاده از آن سیستم کامپیوتری پیچیده چگونه است.

The police refused to make a statement to the press until the recondite facts of the case could be explained.
پلیس تا زمان روشن شدن حقایق پوشیده این پرونده، از اظهار نظر در برابر رسانه‌ها خودداری کرد.

Even after researching on the Internet, Jack still could not find any information on the recondite hotel.
جک حتی بعد از تحقیق در اینترنت باز هم نتوانست هیچ اطلاعاتی درباره آن هتل ناشناخته به دست بیاورد.

Syn: secret, hidden, obscure, profound, deep, difficult to comprehend

@WordsCodes
153 viewsedited  21:31
Open / Comment
2021-09-24 16:11:58 واژه چهارصد و سی و چهارم)

cumulative
/'kju:mjʊlətɪv/
adj.

تراکمی، تجمعی، انباشته، تصاعدی، فزاینده، مجموع

خیلی کم (کم و لطیف) انباشته شده و حالت تراکمی پیدا کرده!
[خیلی کم کم (به تدریج) و لطیف (آرام) انباشته شده و حالت تراکمی پیدا کرده]

The benefits from eating fish are cumulative.
فواید مصرف ماهی به شکل تصاعدی بیشتر و بیشتر می‌شوند.

Their cumulative scores will determine the winner.
مجموع امتیازاتِ (/امتیازات انباشته شده) آنها برنده را مشخص خواهد کرد.

The cumulative effect of using so many chemicals on the land could be disastrous.
انباشتگی اثرات استفاده از این تعداد ماده شیمیایی بر روی زمین می‌تواند فاجعه‌بار باشد.

It is simple pleasures, such as a walk on a sunny day, which have a cumulative effect on our mood...
همین خوشی های ساده مثل پیاده‌روی در یک روز آفتابی هستند که در کنار یکدیگر روی حس و حال ما تاثیر می‌گذارند...

We studied the cumulative effect of long periods of stress on the body.
ما اثر تراکمی دوره‌های طولانی مدت استرس بر بدن را مورد بررسی قرار دادیم.

The student’s cumulative grade for four years of high school is eighty-nine.
مجموع نمرات دانش‌آموز در چهار سال دبیرستان هشتاد و نه است.

Because of Hank’s cumulative injuries during his football career, he is now confined to a wheelchair.
هانک بر اثر مجموع مصدومیت های وارده بر او در طول دوره فعالیتش به عنوان بازیکن فوتبال، در حال حاضر ویلچرنشین است.

Jane will owe over three thousand dollars in cumulative interest fees before she pays off her car loan.
جین باید بیش از سه هزار دلار به صورت بهره مرکب بپردازد تا وام خودرویش تسویه شود.

Cumulative interest is interest that is added to the principal and draws additional interest.
بهره‌ مرکب بهره‌ای است که بر اصل پول افزوده می‌شود و بهره‌ اضافی به آن تعلق می‌گیرد.

The cumulative effect of the rain and the freezing weather will produce dangerous driving conditions.
ترکیب باران و هوای بسیار سرد شرایط خطرناکی را برای رانندگی ایجاد خواهد کرد.

Syn: accumulated, amassed, increasing, growing

@WordsCodes
190 views13:11
Open / Comment
2021-09-23 14:22:45 واژه چهارصد و سی و سوم)

potential
/pə'tenʃl/
adj.

بالقوه، دارای پتانسیل، احتمالی، مُحتمل، دارای استعداد، قابل، قوی

دارای (پتانسیل): بالقوه

potential customers/investors
مشتریانِ/سرمایه‌گذارانِ بالقوه

potential dangers/advantages
خطراتِ/مزایایِ بالقوه

a potential ally/enemy
هم پیمان/دشمن بالقوه

potential audience
مخاطبان بالقوه

potential capability
توانایی بالقوه

potential criminal
مجرم بالقوه

potential side effects
اثرات جانبی بالقوه (/احتمالی)

the potential uses of this new device 
کاربردهای بالقوه‌ این وسیله جدید  

...potential party members...
... اعضای بالقوه حزب ...

a study of the existing and potential book markets
بررسی بازارهای موجود و بالقوه کتاب

First we need to identify potential problems.
ابتدا لازم است مشکلات احتمالی (/بالقوه) را شناسایی کنیم.

The disease is a potential killer.
این بیماری می‌تواند کشنده باشد.

Because the building has a gas leak that poses a potential risk to residents, it is being evacuated.
ساختمان نشتی گاز دارد که خطر بالقوه‌ای را برای ساکنین ایجاد می‌کند و به همین دلیل در حال تخلیه آن هستند.

If you work hard enough, a potential customer will become a customer.
اگر به اندازه کافی سخت کوش باشی، مشتری بالقوه تبدیل می‌شود به مشتری.

Syn: possible, likely, probable, capable of becoming, able to be

@WordsCodes
194 viewsedited  11:22
Open / Comment