🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

1100WordsCoding

Logo of telegram channel wordscodes — 1100WordsCoding 1
Logo of telegram channel wordscodes — 1100WordsCoding
Channel address: @wordscodes
Categories: Languages
Language: English
Subscribers: 2.04K
Description from channel

کانال کدگذاری و مرور لغات کتاب "۱۱۰۰ واژه انگلیسی که باید دانست" همراه با مثال های فراوان برگرفته از معتبرترین دیکشنری ها واژه‌های پرتکرار GRE
تماس با مدیر
@AminiMahmoud

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


The latest Messages 3

2021-12-10 22:20:38 واژه چهارصد و نود و نهم)

senile
UK: /ˈsiː.naɪl/, US: /ˈsen.aɪl/
adj.

پیر، سالخورده، خرف، فرتوت، مربوط به پیری

(سن نایل) رو داره: سن و قدمتش به اندازه رود Nile (رود نیل) هست و پیر و خرف شده!

He spent many years caring for his senile mother.
او سال های زیادی را صَرفِ مراقبت از مادر پیرش کرد.

I'm always losing my keys these days. I think I must be going senile.
این روزها مُدام کلیدهایم را گم می‌کنم. فکر کنم دارم پیر (/خرف) می‌شوم.

He is a senile professor who is now unable to lecture coherently.
او استادی سالخورده است که الان دیگر نمی‌تواند مطالب علمی را به شکل منسجم ارائه کند.

Because memory loss and confusion runs in her family history, Linda worries that she may also become senile in old age.
از دست دادن حافظه در خانواده او موروثی است و به همین دلیل لیندا نگران است او هم در سن بالا خرف بشود.

I think my Grandma is going senile because she keeps forgetting her daughter's name.
به نظرم مادربزرگم دارد خرف می‌شود چون مدام اسم دخترش را فراموش می‌کند.

His mother was senile and frail but he never stopped taking care of her.
مادرش سالخورده و رنجور بود اما او هرگز دست از مراقبت از مادرش برنداشت.

Her father is becoming/getting/going senile.
پدرش دارد پیر (و خرف) می‌شود.

His lawyers claim that he is senile and incompetent to stand trial.
وکلای وی مدعی هستند که او سالخورده و محجور است، به گونه‌ای که توان تحمل محاکمه را ندارد.

She is in her nineties, but she's not a bit senile.
او دهه نهم زندگی اش را سپری می‌کند اما حتی یک ذره هم خرف نیست.

senile decay
زوال پیری

senile dementia
زوال عقل ناشی از پیری

Syn: aged, weak from old age, infirm, doddering, decrepit

@WordsCodes
304 views19:20
Open / Comment
2021-12-09 23:14:56 واژه چهارصد و نود و هشتم

virile
US: /ˈvirəl/, UK: /ˈvıˌraıl/
adj.

مردانه، دارای قدرت مردانه، نیرومند، پرتوان، مردوار

(وی real) مرد و مردانه و نیرومنده!
[او (وی) واقعاً مرد و مردانه و قدرتمنده]

He wanted his sons to become strong, virile, and athletic like himself.
او دوست داشت پسرهایش مثل خودش قوی، نیرومند (/مردوار) و ورزشکار بشوند.

Her favourite books were those that had strong, virile heroes.
کتاب های محبوبش کتاب هایی بودند که قهرمان های مردانه و قوی داشتند.

Alice liked Robert's deep virile voice.
آلیس صدای بم و مردانه رابرت را دوست داشت.

Craig was a younger and more virile version of his father.
کرگ نسخه جوان تر و نیرومندتری از پدرش بود.

Because James considered himself such a virile person, he despised anyone who was weak including his son.
جیمز خودش را خیلی مرد (و پرقدرت) می‌دانست و به همین دلیل از هر آدم ضعیفی، از جمله پسر خودش، متنفر بود.

his muscular, virile young body
بدن عضلانی، قوی و جوان وی

a virile young wrestler
کشتی گیری جوان و نیرومند

...a tall, virile man with rugged good looks.
... مردی بلندبالا و نیرومند با چهره‌ای خوب و پر خط و خش

... his most virile, aggressive music
... قوی ترین و پرحرارت ترین موسیقی او

 ...a virile approach to difficulties
... رویکردی قدرتمند در برخورد با مشکلات

a free virile society
یک جامعه‌ آزاد پر شور و حرارت

a virile writing style
سبک نگارش جاندار و قوی

a virile performance
اجرای قدرتمند

Syn: manly, masculine

@WordsCodes
63 viewsedited  20:14
Open / Comment
2021-12-08 19:29:36 لینک گروه کانال (آزمایشی):
https://t.me/+TFCN4p_QocE4ZWU0
32 viewsedited  16:29
Open / Comment
2021-12-08 17:38:10 واژه چهارصد و نود و هفتم)

imbibe
/ımˈbaıb/
v.

نوشیدن (به ویژه مشروب الکلی)، آشامیدن، جذب کردن

(این باب) اسفنجیه؛
به این یارو لقب باب اسفنجی دادن چون مثل اسفنج که آب رو جذب میکنه مشروب مینوشه!

He imbibed a large quantity of wine during the meeting.
در مهمانی مقدار زیادی مشروب نوشید.

She imbibed vast quantities of coffee.
مقدار زیادی قهوه نوشید.

She never imbibes.
او هرگز مشروب نمی‌نوشد.

A sponge imbibes water.
اسفنج آب را جذب می‌کند.

He went to Europe to imbibe European culture.
به اروپا رفت تا فرهنگ اروپایی اخذ کند؛
برای جذب فرهنگ اروپایی به اروپا رفت.

As a clergyman's son he'd imbibed a set of mystical beliefs from the cradle.
او که پسر یک روحانی بود، مجموعه‌ای از باورهای عرفانی را از همان ابتدای کودکی دریافت کرده بود.

Every morning, I like to delay the start of the work day, go outside on the terrace, and imbibe large quantities of sunshine and fresh air.
هر روز صبح دوست دارم کمی شروع کار را عقب بیاندازم و بروم بیرون توی تراس و یک عالم آفتاب و هوای تازه بخورم.

I opened the window and imbibed the cool air.
پنجره را گشودم و هوای خنک را استنشاق کردم.

He imbibed his master's moral principles and later reflected them in his works.
او اصول اخلاقی استاد خود را پذیرفت و بعدها در آثار خود منعکس کرد.

We are told to imbibe plenty of water to stay healthy...
توصیه می‌شود که مقدار زیادی آب بنوشیم تا سالم بمانیم...

Have you been imbibing again?
دوباره مشروب خورده‌ای؟

to imbibe new ideas/views...
جذب کردن اندیشه‌های/دیدگاه های تازه

Syn: to drink, to drink alcohol, to absorb, to take in

@WordsCodes
63 views14:38
Open / Comment
2021-12-07 15:02:00 واژه چهارصد و نود و ششم)

longevity
/lɒnˈdʒevətɪ/
n.

طول عمر، دیرپایی، عمر طولانی، عمر، دوام

هر وقت (لانچ جویدی)، عمر طولانی پیدا میکنی!
[هر وقت عادت کردی lunch (ناهار) رو بجوی، عمر طولانی پیدا میکنی]

به وجود بخش long در این کلمه توجه کنید؛
long: طولانی، دراز، بلند

They eat this plant believing it promotes longevity.
آنها این گیاه را می‌خورند زیرا معتقدند باعث افزایش طول عمر می‌شود.

The members of that family are famous for their longevity.
اعضاء آن خانواده به طول عمر بالایشان مشهور هستند.

They're trying to increase the product's longevity.
آنها می‌کوشند دوام این محصول را بالا ببرند.

Women have greater longevity than men.
طول عمر زنان بیشتر از مردان است.

Better medical treatment has led to greater longevity.
ارتقاء کیفیت درمان پزشکی باعث افزایش طول عمر شده است.

The main characteristic of the strike has been its longevity.
مهم ترین ویژگی این اعتصاب طولانی بودن مدت آن است؛
مهم ترین ویژگی این اعتصاب دیرپایی آن است.

To what do you attribute your longevity?
دلیل طول عمر خودتان را چه می‌دانید؟

The insects have longevity of only a few days.
طول عمر این حشرات تنها چند روز است.

The longevity of a car's tires depends on how the car is driven.
دوام (/طول عمر) تایرهای ماشین به نحوه رانندگی بستگی دارد.

The politician’s longevity in office will be determined by voter popularity.
طول مدت تصدی گری این سیاستمدار را محبوبیت وی در نزد رای‌دهندگان تعیین می‌کند.

She is a talented athlete, but many people have doubts about her longevity.
او ورزشکار بااستعدادی است، اما خیلی ها شک دارند که آیا عمر فعالیت ورزشی او طولانی خواهد بود یا خیر.

We wish you both health and longevity.
برای هر دوی شما آرزوی سلامتی و طول عمر داریم.

He prides himself on the longevity of the company.
او به خاطر قدمت (/طول عمر فعالیت) شرکت به خودش می‌بالد.

To ensure your car’s longevity, you should change the oil regularly.
برای حصول اطمینان از دوام اتومبیلتان باید روغن را به طور مرتب عوض کنید.

The billionaire wanted to extend the longevity of his life...
این میلیاردر می‌خواست عمر خود را طولانی تر کند...

You can increase the longevity of your life by avoiding tobacco in all shapes and forms.
با دور ماندن از دخانیات در هر شکل و صورت، می‌توانید بر طول عمر خود بیافزایند.

According to the company, you can still eat those beans because the longevity of the canned produce is two years.
طبق ادعای کارخانه، هنوز می‌توانید این لوبیاها را بخورید چون طول عمر محصول کنسروشده دو سال است.

Tom’s career longevity has allowed him to become a millionaire.
طولانی بودن فعالیت حرفه‌ای تام باعث شده او بتواند میلیاردر شود.

 In Hank’s family, the genetic factors of longevity must be strong...
به نظر می‌رسد عوامل وراثتی طول عمر در خانواده هانک قوی باشند...

These batteries are supposed to have a five-year longevity.
انتظار می‌رود این باتری ها پنج سال عمر کنند.

a man of great longevity
مردی با عمر بسیار طولانی

her longevity as a star
طول مدت شهرت (/فعالیت) او به عنوان یک ستاره

the longevity of an athlete's career
طول عمر ورزشی یک ورزشکار

Syn: long duration of life, long life, lifespan, lifetime, durability

@WordsCodes
97 views12:02
Open / Comment
2021-12-06 20:41:26 واژه چهارصد و نود و پنجم)

detriment
/ˈdet.rɪ.mənt /
n.

آسیب، ضرر، گزند

(ده ترمه نت) بازی به درس هاش آسیب زده!
همینه که هنوز درسش تموم نشده دیگه!
[ده ترم هست که بازی با اینترنت به درسش آسیب زده]

You can follow this diet without detriment to your health.
می‌توانی این رژیم غذایی را دنبال کنی، بدون این که به سلامتی ات آسیبی برسد.

She was very involved with sports at college, to the detriment of her studies.
در کالج خیلی درگیر ورزش بود که این موضوع به درس هایش ضربه زد (/آسیب رساند).

He faced many misfortunes without detriment to his optimism.
با بداقبالی های زیادی مواجه شد، بدون آن که از خوشبینی اش کاسته شود؛
با بداقبالی های زیادی مواجه شد اما خوش‌بینی اش را حفظ کرد.

These difficulties have been overcome without detriment to our performance.
این مشکلات بدون این که به کارایی مان ضربه‌ای وارد گردد، رفع شده‌اند.

These tests will give too much importance to written exams to the detriment of other skills.
این آزمون ها بیش از حد به امتحانات کتبی اهمیت می‌دهند که این به سایر مهارت ها آسیب می‌زند.

 I think English is the detriment of many languages.
به نظر من انگلیسی عامل لطمه واردن شدن به خیلی از زبان‌ها است.

He worked very long hours, to the detriment of his marriage.
ساعات طولانی کار می‌کرد که این به زندگی مشترکش ضربه زد.

Inflation has worked to the detriment of salaried people.
تورم به زیان حقوق بگیرها بوده است.

The land can be brought under cultivation withoutو detriment to the environment.
زمین را می‌شود بدون صدمه به محیط زیست زیر کشت برد.

He saw the new regulations as a detriment to progress.
او مقررات جدید را برای پیشرفت مضر می‌دانست.

Local merchants fear the detriment to business that one of these superstores could bring about.
کاسبان محلی نگران ضربه‌ای هستند که یکی از این فروشگاه های بزرگ می‌تواند به کسب و کار وارد کند.

The building of the chemical plant is a detriment to the town’s freshwater supply.
احداث این کارخانه شیمیایی به زیان تامین آب شیرین شهر است.

The drug can be a detriment to a person's health.
این دارو می‌تواند برای سلامتی افراد مضر باشد.

Syn: damage, harm, injury, hurt

detrimental زیان آور، مضر

@WordsCodes
158 viewsedited  17:41
Open / Comment
2021-12-05 12:37:36 واژه چهارصد و نود و چهارم)

aegis
/'i:dʒɪs/
n.

حمایت، پشتیبانی رسمی، حفاظت، کمک، سایه توجهات، پناه، سپر

(ای جز) با حمایت و کمک شما امکانپذیر نبود!
دست شما درد نکنه
[این کار جز با حمایت و کمک شما...]

The exhibition was held under the aegis of UNESCO.
این نمایشگاه با حمایت یونسکو برگزار شد.

The project was carried out under the aegis of the university.
پروژه تحت حمایت دانشگاه انجام شد.

The tournament was held under the aegis of the city council.
این تورنمنت با پشتیبانی رسمی شورای شهر برگزار گردید.

The gathering took place under the aegis of the U.N.
گردهمایی تحت لوای سازمان ملل صورت گرفت.

There are many societies run under the aegis of the Students' Union.
انجمن های زیادی تحت لوای اتحادیه دانشجویان هستند.

The rights are protected under the aegis of the law.
قانون از این حقوق حمایت می‌کند.

The issue will be decided under the aegis of an international organization.
تصمیم‌گیری درباره این مسئله زیر نظر یک سازمان بین‌المللی صورت خواهد گرفت.

Medical supplies are being sent under the aegis of the Red Cross.
اقلام پزشکی با پشتیبانی صلیب سرخ در حال ارسال هستند.

As a young salesman, Stan worked under the aegis of his father who emphasized the value of treating customers fairly.
استن وقتی فروشنده جوانی بود زیر نظر پدرش کار می‌کرد، پدری که روی ارزش رعایت انصاف در برخورد با مشتریان تاکید داشت.

The knight was under the aegis of the king so he was not punished for his crimes against the villagers.
شوالیه تحت حمایت پادشاه بود و به همین دلیل بابت جرایمش علیه روستاییان مجازات نشد.

The man argued he could say whatever he wanted because his right to speak was under the first amendment’s aegis.
مرد گفت که به موجب حق آزادی بیانی که اصلاحیه نخست به او می‌دهد، او مجاز است هر چه می‌خواهد بگوید.

Syn: protection, sponsorship, shield, patronage,backing, supervision

@WordsCods
201 views09:37
Open / Comment
2021-12-03 21:18:38 واژه چهارصد و نود و سوم)

sage
/seɪʤ/
n. & adj.

(اسم:) شخص عاقل، فرزانه، حکیم، خردمند؛ (صفت:) عاقل، خردمندانه، حکیمانه

پیرمرد عاقل و فرزانه بود:
به اندازه (سه age) تجربه داشت!
[...به اندازه سه عمر تجربه داشت.]

ancient Chinese sages
حُکمای چین باستان؛
فرزانگان چین باستان

my sage grandfather
پدربزرگِ خردمند من

He makes some very sage comments in his book.
در کتابش توضیحات بسیار خردمندانه ای ارائه می‌دهد.

His father gave him sage advice on life.
پدرش درباره زندگی پند حکیمانه ای به او داد.

Since Andy had questions about saving money for his retirement, he sought advice from a financial sage.
از آنجا که اندی درباره پس‌انداز پول برای بازنشستگی اش سوالاتی داشت، نظر یک خبره مالی را جویا شد.

In my family, my eldest sister has always been considered the sage we can all turn to with our problems.
در خانواده من خواهر ارشدم همیشه عاقل جمع محسوب می‌شده است، کسی که همه ما می‌توانیم مشکلاتمان را پیشش مطرح کنیم.

a sage comment
توضیح خردمندانه؛
اظهار نظر زیرکانه

Syn:
[noun:] wise man (or woman), philosopher, a mentor in spiritual and philosophical topics
[adjective] wise, learned

@WordsCodes
248 viewsedited  18:18
Open / Comment
2021-12-03 00:34:09 واژه چهارصد و نود و دوم)

hoard
/ hɔ:d/
v.

احتکار کردن، انباشتن، اندوختن، انبار کردن، تلمبار کردن

اونا که جنس ها رو احتکار میکنند، در واقع دارن خون مردم رو میکنن توی شیشه و (هورت) میکشن!

They hoarded their money instead of spending it.
به جای خرج کردن، پول خود را می‌اندوختند.

During the siege people began hoarding food.
در طول دوره محاصره مردم شروع کردند به انبار کردن غذا.

He is one of those people who hoarded food and supplies during the war.
او یکی از آن افرادی است که در طول جنگ غذا و مواد مصرفی را احتکار می‌کردند.

They've begun to hoard food and gasoline...
شروع کرده‌اند به احتکار مواد غذایی و بنزین...

Consumers did not spend and create jobs; they hoarded...
مصرف‌کنندگان پول خرج نمی‌کردند و باعث ایجاد شغل نمی‌شدند؛ پول ها را تلمبار می‌کردند...

They hoarded the money in the closet.
پول را داخل کمد ذخیره می‌کردند.

They had hoarded rations.
آنها جیره ها را احتکار (/انبار) کرده بودند.

He likes to hoard clothing and has filled three closets with dresses that she doesn't need.
او به انبار کردن البسه علاقمند است و سه تا کمد را پر کرده از لباس هایی که نیازی به آنها ندارد.

Believing that another battle might break out, the military troop began to hoard huge stockpiles of ammunition in the bunker.
سربازان که احتمال می‌دادند نبرد دیگری دربگیرد، شروع کردند به انباشتن مقادیر زیادی مهمات در زاغه.

There would be enough food on a daily basis if people were not hoarding it.
اگر مردم دست به احتکار غذا نمی‌زدند، غذای روزانه کافی موجود بود.

Syn: hide, store, accumulate

@WordsCodes
273 viewsedited  21:34
Open / Comment
2021-12-01 20:44:28 واژه چهارصد و نود و یکم)

congenial
/kən'dʒi:nɪəl/
adj.

همدل، مهربان، دوستانه، خوشایند، مناسب، مساعد، دلخواه، مطبوع، مطابق سلیقه

(کُنج نهال) جای خوشایند و مناسب و مساعدی برای لانه ساختن گنجشک هاست!

(کنج نهال)ستان پاتوق دوستان همدل و مهربونه! غروب ها جمع میشیم اونجا!
[کنج نهالستان ...]

I was working with a bunch of congenial people.
با یک گروه از آدم های همدل (و مهربان) کار می‌کردم.

The town is a congenial place for raising children.
این شهر محل مناسبی برای بزرگ کردن بچه ها است.

His style is congenial to modern tastes.
سبک او مناسبِ سلیقه‌های مُدرن (و امروزی) است.

He found the work to be congenial.
آن کار را خوشایند (و دلخواه) یافت.

Congenial atmosphere at a work place makes the work more effective.
فضای مطبوع (و دلپذیر) در محل کار اثربخشیِ کار را بالا می‌برد.

The party atmosphere was low-key but congenial.
جو مهمانی ملایم اما دلپذیر بود.

This language school offers congenial learning plans for all age groups.
در این آموزشگاه زبان برنامه‌های آموزشی مناسب با کلیه گروه‌های سنی ارائه می‌شود.

Such things are common here, and congenial to the Persian character.
این چیزها اینجا عادی هستند و با خوی انسان ایرانی سازگارند.

Our earth is becoming less congenial to life with each year passing.
هر سال که می‌گذرد، زمین ما برای زندگی نامناسب تر می‌شود.

She was congenial and easygoing.
او خوش مشرب و خوش برخورد بود.

Compost provides congenial conditions for roots to develop.
کمپوست شرایط مناسبی را برای رشد ریشه‌ها فراهم می‌کند.

The lit fireplace gave the room a congenial atmosphere.
شومینه روشن حال و هوای مطبوعی به اتاق داده بود.

a congenial host
میزبان خونگرم و خوش مشرب

congenial friends
دوستان همدل

a congenial job
شغل دلخواه (و مطابق با سلیقه یا باب میل)

congenial surroundings
محیط مطبوع و دلپذیر

Syn: sympathetic, agreeable, pleasant, friendly

@WordsCodes
101 views17:44
Open / Comment