واژه چهارصد و نود و هفتم) imbibe /ımˈbaıb/ v. نوشیدن (به وی | 1100WordsCoding
واژه چهارصد و نود و هفتم)
imbibe
/ımˈbaıb/
v.
نوشیدن (به ویژه مشروب الکلی)، آشامیدن، جذب کردن
(این باب) اسفنجیه؛
به این یارو لقب باب اسفنجی دادن چون مثل اسفنج که آب رو جذب میکنه مشروب مینوشه!
He imbibed a large quantity of wine during the meeting.
در مهمانی مقدار زیادی مشروب نوشید.
She imbibed vast quantities of coffee.
مقدار زیادی قهوه نوشید.
She never imbibes.
او هرگز مشروب نمینوشد.
A sponge imbibes water.
اسفنج آب را جذب میکند.
He went to Europe to imbibe European culture.
به اروپا رفت تا فرهنگ اروپایی اخذ کند؛
برای جذب فرهنگ اروپایی به اروپا رفت.
As a clergyman's son he'd imbibed a set of mystical beliefs from the cradle.
او که پسر یک روحانی بود، مجموعهای از باورهای عرفانی را از همان ابتدای کودکی دریافت کرده بود.
Every morning, I like to delay the start of the work day, go outside on the terrace, and imbibe large quantities of sunshine and fresh air.
هر روز صبح دوست دارم کمی شروع کار را عقب بیاندازم و بروم بیرون توی تراس و یک عالم آفتاب و هوای تازه بخورم.
I opened the window and imbibed the cool air.
پنجره را گشودم و هوای خنک را استنشاق کردم.
He imbibed his master's moral principles and later reflected them in his works.
او اصول اخلاقی استاد خود را پذیرفت و بعدها در آثار خود منعکس کرد.
We are told to imbibe plenty of water to stay healthy...
توصیه میشود که مقدار زیادی آب بنوشیم تا سالم بمانیم...
Have you been imbibing again?
دوباره مشروب خوردهای؟
to imbibe new ideas/views...
جذب کردن اندیشههای/دیدگاه های تازه
Syn: to drink, to drink alcohol, to absorb, to take in
@WordsCodes