واژه پانصد و دوازدهم) inevitable /ɪn'evɪtəbl/ adj. غیرقابل | 1100WordsCoding
واژه پانصد و دوازدهم)
inevitable
/ɪn'evɪtəbl/
adj.
غیرقابل اجتناب، اجتنابناپذیرِ، گریزناپذیر، بی گمان، ناگزیر، حتمی، بی گریز
(این افه تابلو) شده دیگه؛ با این افه ها لو رفتن شما اجتنابناپذیره!
[این اِفِه (ادا و اطوار) دیگه تابلو و قدیمی شده و دیگه جواب نمیده؛ حتما دستتون رو میشه]
کلمه همریشه:
evitable (=avoidable)
قابل اجتناب
It is inevitable that people will emigrate if they cannot find a job in the country.
اگر مردم نتوانند در داخل کشور کار پیدا کنند، ناگزیر مهاجرت میکنند.
The accident was the inevitable consequence of carelessness.
این تصادف پیامدِ اجتنابناپذیرِ بیاحتیاطی بود.
Change is the inevitable element of life.
تغییر عنصرٍ غیرقابل اجتناب زندگی است.
The scandal made her resignation inevitable.
این رسوایی استعفای او را اجتنابناپذیر کرد؛
این رسوایی باعث شد چاره ای جز استعفا برایش باقی نماند.
When the misbehaving twins get together, trouble is inevitable and bound to happen.
وقتی این دوقلوی تخس به هم میافتند، درد سر حتمی است و بی برو و برگرد اتفاق میافتد.
At school, it is inevitable that a sick child will give a cold to a healthy child.
در مدرسه یک کودک بیمار لاجرم سرماخوردگی را به یک کودک سالم انتقال میدهد.
In a troubled economy like this one, a recession is inevitable and expected within the next three months.
در یک اقتصاد آشفته مثل این، رکود در دوره سه ماهه پیش رو حتمی و مورد انتظار است.
As the dark clouds loomed overhead, I realized the rain was inevitable.
با پدیدار شدن ابرهای سیاه در آسمان، دریافتم که باران حتمی است.
Everyone knows death is inevitable.
هر کس میداند که از مرگ گزیری نیست.
His defeat is inevitable.
شکست او حتمی است.
Those aggressive actions made war inevitable.
آن اعمال پرخاشگرانه جنگ را گریزناپذیر کرد.
The eclipse of the ruling political party was inevitable.
افول حزب سیاسی حاکم اجتنابناپذیر (و حتمی) بود.
The closure of factory is inevitable.
ظاهراً از تعطیلی کارخانه گریزی نیست.
An increase in oil prices is now considered inevitable.
افزایش قیمت نفت در حال حاضر اجتنابناپذیر به نظر میرسد.
Heavy snowfall means that there will be inevitable delays for air passengers.
بارش سنگین برف به این معنی است که مسافران هواپیما با تاخیرهای اجتنابناپذیر مواجه خواهند بود.
It was inevitable that Sam would be fired because he was always coming to work late, and leaving early.
اخراج سام بالاخره اتفاق میافتاد چون او همیشه دیر میآمد سر کار و زود میرفت.
He and that inevitable cigarette in his mouth...
او و آن سیگار همیشگی در دهانش...
The inevitable result
پیامد گریزناپذیر
Syn: unavoidable, sure to happen, certain, inescapable
@WordsCodes