Get Mystery Box with random crypto!

واژه چهارصد و سی و دوم) indifference /ɪn'dɪfərəns/ n. بی ع | 1100WordsCoding

واژه چهارصد و سی و دوم)

indifference
/ɪn'dɪfərəns/
n.

بی علاقگی، بی قیدی، بی توجهی، بی‌اعتنایی، سهل انگاری، بی تفاوتی

بدون+تفاوتی؛ بی تفاوتی؛
پیشوند منفی ساز (in)+ تفاوت (difference)

He has a total indifference to public opinion.
او نسبت به افکار و آراء عمومی کاملاً بی‌توجه است.

She showed indifference to her friend's fate.
او نسبت به سرنوشت دوستش بی‌اعتنایی نشان می‌داد؛
سرنوشت دوستش برای او اهمیتی نداشت.

It's a matter of indifference to me whether he goes or not.
برایم اهمیتی ندارد که می‌رود یا نه.

The campaign aims to combat public indifference to racial discrimination.
هدف این پویش مبارزه با بی‌اعتنایی عمومی نسبت به تبعیض نژادی است.

Try to treat such comments with benign indifference.
بکوشید با بی‌اعتنایی توام با خوشبینی با این اظهارات برخورد کنید؛
سعی کنید با بی‌توجهی توام با مهربانی از کنار این حرف ها بگذرید.

She showed total indifference to his fate.
کلاً به سرنوشتش بی‌اعتنایی نشان می‌داد؛
به سرنوشتش اصلاً اهمیتی نمی‌داد.

He feigned indifference to criticism of his work.
وانمود می‌کرد که به نقدهای صورت گرفته بر کارهایش بی‌اعتنا (/بی‌توجه) است.

They regard the change with a certain indifference.
با یک مقدار بی‌اعتنایی به این تغییر می‌نگرند.

They have an air of studied indifference to the problem.
به شکلی سنجیده و مطالعه شده نسبت به این مسئله بی‌توجهی نشان می‌دهند.

She adopted an attitude of supreme indifference.
برخوردش توام با بی‌اعتنایی محض بود؛
کاملا بی‌توجه بود.

Because Martha showed a total lack of interest in music, her mother used this indifference as a reason to sell the family’s piano.
از آنجا که مارتا به کلی نسبت به موسیقی بی‌علاقه بود، مادرش این بی‌اعتنایی را دستاویزی قرار داد تا پیانوی خانواده را بفروشد.

Depression added to the man’s indifference and caused him to care less and less about things he had once loved and enjoyed.
افسردگی بر شدت بی‌اعتنایی (/کرختی) مرد افزود و باعث شد او به چیزهایی که زمانی مورد علاقه و مایه لذتش بودند کمتر و کمتر توجه نشان بدهد.

his callous indifference to the plight of his son...
بی‌اعتناییِ سنگدلانه او نسبت به گرفتاری ِ پسرش...

... a reckless indifference  to security standards. 
... بی‌اعتنایی غیرمسئولانه به ضوابط امنیتی.

his indifference towards art
بی‌توجهی او به هنر

Syn: lack of concern, apathy, unconcern, lack of interest, lack of feeling

@WordsCodes