آیدای کوچولوی من!
آنقدر دوستت دارم که گاهی از وحشت به لرزه می افتم!
زندگی من دیگر چیزی به جز تو نیست. خود من هم دیگر چیزی به جز خود تو نیستم. چهرهات تمام زندگی مرا در آینهی واقعیت منعکس میکند و این واقعیت آن قدر عظیم است که به افسانه می ماند!
تو را دوست دارم؛ و این دوست داشتن، حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته میکند.
همهی شادیهایم در یک لبخند تو خلاصه میشود؛ و کافی است که تو قیافه ی ناشادی بگیری تا من همهی شادیها و خوشبختیهای دنیا را در خطوط درهم فشردهی آن- چهرهای که خدا میداند چقدر دوستش میدارم- گم کنم!
شب پنجشنبه، 29 شهریور 1341
"از نامه های احمد #شاملو به آیدا"
مثل خون در رگ های من
@yad_dasht