نه نمیتوانم فراموشت کنم زخمهای من بی حضور تو از تسکین سر باز | | یادداشت روزانه |
نه نمیتوانم فراموشت کنم زخمهای من بی حضور تو از تسکین سر باز میزنند بال های من تکه تکه فرو میریزند بره های مسیح را میبینم که به دنبالم میدوند و نشان فلوت تو را میپرسند نه نمیتوانم فراموشت کنم خیابانها بی حضور تو راههای آشکار جهنم اند تو پرندهای معصومی که راهش را در باغ حیاط زندانی گم کرده است...