یار آمد و من طاقت دیدار ندارم از خود گله ای دارم و از یار ندار | | یادداشت روزانه |
یار آمد و من طاقت دیدار ندارم از خود گله ای دارم و از یار ندارم . شادم که: غم یار ز خود بی خبرم کرد باری، خبر از طعنه اغیار ندارم . گفتم: چو بیایی، غم خود با تو کنم شرح اما چه کنم؟ طاقت گفتار ندارم . لطف تو بود اندک و اندوه تو بسیار من خود گله اندک و بسیار ندارم . گو: خلق بدانند که من رندم و رسوا از رندی و بدنامی خود عار ندارم . بی قیدم و از کار جهان فارغ مطلق کس با من و من هم بکسی کار ندارم . حال من دل خسته خرابست، هلالی آزرده دلی دارم و غم خوار ندارم . #هلالی_جغتایی @yad_Dasht