از دست عزيزان چه بگويم گلهای نيست گر هم گلهای هست، دگر حوصلهای نيست سرگرم به خود زخمزدن در همهعمرم هرلحظه جز اين، دست مرا مشغلهای نيست ديریست که از خانهخرابان جهانم بر سقف فروريختهام چلچلهای نيست در حسرت ديدار تو آوارهترينم هرچند که تا منزل تو فاصلهای نيست بگذشتهام از خویش ولی از تو گذشتن مرزیست که مشکلتر از آن مرحلهای نيست سرگشتهترين کشتی دريای زمانم میکوچم و در رهگذرم اسکلهای نيست من سلسلهجنبان دل عاشق خويشم بر زندگیام سايهای از سلسلهای نيست يخ بسته زمستان زمان در دل بهمن رفتند عزيزان و مرا قافلهای نيست #بهمن_رافعی @Yad_Dasht 60 views𝑭𝒆𝒓𝒅𝒐𝒔 𝑵𝒐𝒓𝒐𝒐𝒛𝒊, 10:03