Get Mystery Box with random crypto!

#معرفی_کتاب #آنی_شرلی وقتی از جلوی خانه ی گیلبرت رد می‌شد، | چیلیک بوک

#معرفی_کتاب
#آنی_شرلی

وقتی از جلوی خانه ی گیلبرت رد می‌شد، پسر جوان به او پیوست و گفت :
- تاریخ تکرار می‌شود آنی! اولین بار که قدم زنان از این تپه سرازیر شدیم. یادت است... اولین بار که با هم قدم زدیم؟

+ غروب بود و من داشتم از سر قبر متیو برمی‌گشتم. تو از در خانه بیرون آمدی و من غرور چند ساله ام را کنار گذاشتم و با تو حرف زدم.

- و درهای بهشت به روی من باز شدند. از آن لحظه به بعد، من به فردا امیدوار شدم. آن شب وقتی تو را به خانه ات رساندم و برگشتم، خوشبخت ترین پسر روی زمین بودم.

+ به نظر من خوبی های تو بیشتر از بدی هایی بودند که باید بخشیده می‌شدند. من قدرشناس و بدجنس بودم.

گیلبرت خندید و دست آنی را که حلقه ی او در انگشتش می‌درخشید، محکم تر فشرد. حلقه ی نامزدی آنی حلقه ای از مروارید بود. او حاضر نشد بود از الماس استفاده کند.

+ از وقتی فهمیدم الماس، آن سنگ ارغوانی که فکرش را می‌کردم نیست، از آن بدم آمد. دیدن الماس همیشه ناامید آن روز را به یادم می‌آورد.

گیلبرت معترضانه گفت : ولی یک شعر قدیمی هست که می‌گويد مروارید از اشک بارید.

+ اینکه نگرانی ندارد. آدم موقع خوشحالی هم اشک می‌ریزد. من در شادترین لحظه های عمرم اشک ریخته ام. وقتی ماریلا به من گفت که می‌توانم در گرین گیبلز بمانم، وقتی متیو اولین پیراهن زیبایم را به من هدیه داد و وقتی شنیدم که تو از بیماری جان سالم با در برده ای. پس گیلبرت مطمئن باش که من غم ها و شادی های زندگی را یکجا می‌پذیرم.

#مونتگمری

[ برای خرید این و ی دیگر پیام بدهید : @chilikbook ]

•°• @caption_chilik •°•