🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

چارلز بوکفسکی

Logo of telegram channel charles_bukowski_poetry — چارلز بوکفسکی چ
Logo of telegram channel charles_bukowski_poetry — چارلز بوکفسکی
Channel address: @charles_bukowski_poetry
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 4.85K
Description from channel

Instagram and Telegram @charles_bukowski_poetry

Ratings & Reviews

4.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


The latest Messages 2

2022-06-19 14:28:10 .
"فرار بزرگ"
گفت: گوش کن، تا حالا یه سطل پر از خرچنگ دیدی؟
گفتم نه.
خب، اتفاقی که میافته اینه که هر از گاهی یکیشون از روی بقیه میره بالا تا به لبه سطل برسه
اون‌وقت تا می‌خواد فرار کنه
یه خرچنگ دیگه میگیره و پایین میکشدش.
جدی میگی؟
گفت: آره جدی میگم،
این کاری که ما داریم هم مثل همونه،
هیچ‌کی نمی‌خواد یکی دیگه ازش بیرون بره،
خدمات پُستی اینجور کاریه.
گفتم، باورت دارم.
همون موقع سرپرست اومد و گفت شما حرف می‌زدین، توی این کار حرف زدن ممنوعه.

من یازده سال و نیم اونجا کار کرده بودم.

از روی چهارپایه‌م بلند شدم
و صاف رفتم سمت سرپرست
و بعد خودمو کنار کشیدم و از اونجا خارج شدم.

خیلی راحت و غیرقابل باور بود
اما هیچ‌کی دنبالم راهشو نکشید بیاد بیرون.

بعد از اون، هر وقت پاهام مثل خرچنگها کوچیک بود،
به اون جا فکر می‌کردم.
شاید حدود پنج شش بار به اونجا فکر کردم
قبل از اینکه به شاه‌میگو تبدیل بشم.
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #لذتهای_نفرین_شده
@charles_bukowski_poetry
@mahyarmaz
https://www.instagram.com/p/CLVL2IFhR6X/?igshid=1uftildn5e3yk
3.1K viewsMahyar Mazloumi, 11:28
Open / Comment
2022-06-15 23:36:19 .
با ماشین رفتم دنبالش.
دنبال یک سری کار و بار رفته بود.
همیشه یک کاری داره.
من ولی هیچ کاری ندارم بکنم.
از آپارتمانش بیرون اومد،
دیدم که داره به سمت ماشین میاد.
پا برهنه بود،
و غیر از اون گوشواره های بزرگش،
عادی و راحت لباس پوشیده بود.
سیگاری روشن کردم.
سرم رو که بالا آوردم،
دیدم وسط خیابون دراز کشیده.
وسط یک خیابون تقریبا شلوغ،
با اون هیکل زیباش که میتونید تصور کنید.
رادیو رو روشن کردم و منتظر موندم تا بلند شه.
بلند شد.
درِ ماشین رو براش باز کردم،
سوار شد،
براه افتادم،
موسیقی که از رادیو پخش میشد رو دوست داشت،
صداشو زیاد کرد.
انگار همه آهنگها رو دوست داره،
انگار همه آهنگها رو بلده.
هر وقت میبینمش،
بهتر و بهتر به نظر میاد.
اگر دویست سال قبل بود،
پای چوبه دار میسوزوندنش.
حالا همینطور که میرونیم و میریم،
ریمل میکشه.
#چارلز_بوکفسکی
ترجمه #مهیار_مظلومی
از کتاب #عشق_سگی_ست_از_جهنم
#charlesbukowski
insta @charles_bukowski_poetry
telegram @charles_bukowski
@mahyarmaz
https://www.instagram.com/p/BPbgTSUjuoW/?igshid=1jxp67mphcuoc
3.2K viewsMahyar Mazloumi, 20:36
Open / Comment
2022-06-10 15:00:37 .
"بی‌رویا"

پیش‌خدمتهای مسن با موهای خاکستری
در کافه‌ها به وقت شب
دیگر همه‌چیز را به حال خود رها کرده‌اند.
در پیاده‌روهای چراغانی قدم می‌زنم
و از پنجره درون خانه‌های سالمندان را می‌نگرم.
آنچه که باید، دیگر با آنها نیست.
آدمهای نشسته روی صندلی پارک
از طرز نشستن و پوششان پیداست
که آنچه باید باشد، از دست رفته‌ است.
آدمهای سوار بر اتومبیل
از طرز رانندگی‌شان پیداست
که هیچ‌گاه عاشق یا معشوق نبوده‌اند
و رابطه جنسی خوبی ندارند.
همه‌چیز مثل فیلمی قدیمی فراموش شده است.
آدمهای درون مغازه‌ها و فروشگاههای زنجیره‌ای
لابه‌لای قفسه‌ها
مشغول خرید
از نحوه‌ای که لباسهایشان روی تنشان نشسته
از نحوه راه رفتنشان
از چهره و چشمانشان پیداست
که به هیچ‌چیز اهمیت نمی‌دهند
و هیچ‌چیز برای آنها ارزشی قایل نیست.
هر روز صدها آدم را می‌بینم
که همه‌چیز را کاملا رها کرده‌اند.
اگر به پیست اسب‌دوانی
یا مسابقه ورزشی بروم
هزاران آدم بی‌حس را می‌بینم
که هیچ احساسی هم به آنها ابراز نمی‌شود.
همه‌جا پر است از آدمهایی که فقط به دنبال
غذا
سرپناه
و لباسند
و بر روی این اهداف
تمرکز کرده‌اند،
بدون رویایی یا آرزویی.
درک نمی‌کنم
چرا این آدمها محو نمی‌شوند.
چرا این آدمها منقرض نمی‌شوند
چرا ابرها آنها را نمی‌کُشند
چرا سگها آنها را به قتل نمی‌رسانند
چرا گلها و کودکان آنها را از بین نمی‌برند.
به نظرم آنها به قتل رسیده‌اند
اما من هنوز از درک حضورشان عاجزم
چون بی‌شمارند‌.
هر روز و شب
بیشتر و بیشتر
در مترو
ساختمانها
و پارکها هستند.
از دوست‌نداشتن
و دوست‌داشته نشدن
نمی‌هراسند.
آنها تعداد زیادی از هم‌نوعان من هستند.
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #سوختن_در_آب_غرق_شدن_در_آتش
#charlesbukowski
#mahyarmaz
@charles_bukowski_poetry
@mahyarmaz
https://www.instagram.com/p/CVidtauJjql/?utm_medium=share_sheet
3.5K viewsMahyar Mazloumi, 12:00
Open / Comment
2022-05-27 06:07:44
.
"سلین با عصا و سبد"

امشب، من هیچم.
لمس دیوارها را از دست داده‌ام.
بسیار سر، دست و پا دیده‌ام
و بسیار صداها شنیده‌ام.
این تداوم، توانم را بریده است.
موسیقی، کهنه است،
و هوا حرکتی ندارد.

بر روی دیوار
تصویری از سلین آویزان است
با عصا و سبد،
پالتویی سنگین،
و مویی بلند روی صورتش.
زندگی او را گیج و مبهوت کرده است.
سگها به او یورش برده‌اند،
و این باید بسیار بیش از حد باشد
بسیار بسیار زیاد.

این پزشک،
این نویسنده کلمات،
از وسط جنگلی کوچک می‌گذرد
و همه آنچه می‌خواهد، مردن است.
این چیزی‌ست که می‌خواهد.
حالا عکسش بر دیوار است
و خودش مرده.
در این سال 1988
تمامی ماهها
چنان ناخوشایند بوده‌اند
که قبلا حس نکرده بودم.
سیگاری روشن می‌کنم
و منتظر می‌مانم.
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #شعرهای_آخرین_شب_زمین
#charlesbukowski #charles_bukowski #celinewithcaneandbasket
@charles_bukowski_poetry
@mahyarmaz
3.8K viewsMahyar Mazloumi, 03:07
Open / Comment
2022-04-30 21:50:08
پول مثل سکس می‌مونه؛
وقتی نداریش به نظر خیلی مهم میاد!

#هالیوود
#چارلز_بوکفسکی

@bukowski_Pub
انتشارات چارلز بوکفسکی
4.4K viewsMahyar Mazloumi, 18:50
Open / Comment
2022-04-26 03:19:11 .
"پیروزی"
در سحرگاه یک روز عادی
حمله کردیم.
کشتی‌های آنها در بندرگاه پهلو گرفته بودند.
ما همه‌شان را آتش زدیم
و درخششی عظیم چون طلوع خورشید بوجود آوردیم.
توپ‌ها را به سمت کلیسا نشانه گرفتیم.
پای سواره‌نظام را بریدیم.
سربازان مست‌ و خوابالودشان را در پادگان
شرحه‌شرحه کردیم.
زنانشان، مخصوصا جوانترها را لخت کردیم
فریادزنان
به شکلهای مختلف به آنها تعرض کردیم
روحشان را از کالبدشان بیرون کشیدیم
برخی را کشتیم
پستان برخی را بریدیم
و هرچه در شهر بود را خوردیم و نوشیدیم.
جنگ خوب است
تا وقتی که تو پیروز آنی.
وقتی با رژه‌ای پیروزمندانه آنجا را ترک می‌کردیم
چیزی جز آتش، دود و مرگ نمانده بود.
سحرگاه از روی تپه‌ها رژه می‌رفتیم
و گلها با زیبایی‌شان
به ما هدیه می‌دادند.
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #آنچه_اهمیت_دارد_این_است_که_چگونه_از_میانه_آتش_بگذریم
@charles_bukowski_poetry
@mahyarmaz
https://www.instagram.com/p/CcyzdfyOByn/?igshid=MDJmNzVkMjY=
5.1K viewsMahyar Mazloumi, 00:19
Open / Comment
2022-04-19 18:42:34 .
"جیرجیرکها"

صدای پای سرنوشتی محتوم
چون توفندی نزدیک می‌شود.
زنی آن سوتر فریاد می‌زند
و فرزندش را ملامت می‌کند.
سپس گلویش را صاف می‌کند.
به جلو خم می‌شوم تا جعبه‌کبریتی بردارم
‏و سیگارم را روشن کنم.
‏زن دوباره فریاد سر می‌دهد.
و ‏فرزندش را کتک می‌زند.
‏کودک فغان می‌کند.
‏سپس همه‌جا را سکوت فرا می‌گیرد.
‏و فقط صدای هم‌همه جیرجیرکها می‌آید.
‏این است سیاره زمین:
‏جایی که عیسی‌مسیح به آن وارد شد
‏و با هیچ زن یا مردی رابطه جنسی نداشت.
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #آنچه_اهمیت_دارد_این_است_که_چگونه_از_میانه_آتش_بگذریم
@charles_bukowski_poetry
@mahyarmaz
#charles_bukowski
#crickets
#whatmattersmostishowwellyouwalkthroughthefire ‏
#happyeaster
https://www.instagram.com/p/CcibtYoOVwu/?igshid=MDJmNzVkMjY=
4.9K viewsMahyar Mazloumi, 15:42
Open / Comment
2022-04-03 02:50:44
فرنگیس شکیبا

مهیار مظلومی در سال ۱۳۵۹ در مشهد متولد شد. دوران کودکی خود را در کرج گذراند و در آنجا تحصیل کرد. تحصیلات کارشناسی خود را در رشته‌ی مهندسی مواد دانشگاه شریف گذراند و کارشناسی ارشد را در رشته‌ی مهندسی پزشکی را از دانشگاه علم و صنعت گرفت. پس از آن به کانادا مهاجرت کرد و تحصیلات خود را در مقطع دکتری رشته‌ی نانوتکنولوژی در دانشگاه واترلو به پایان رساند...

مهیار مظلومی: ما وقتی به یک ‌لحظه‌ی جدید وارد می‌شویم یک حس را می‌کُشیم و حس جدیدی را زنده می‌کنیم. به عقیده‌ی من امیدی در بطن این دنیای سخت وجود دارد که می‌تواند انسان‌ها را به سمت رشد کردن سوق دهد...

بین بچه‌هایی که با متن‌های بوکوفسکی سروکار دارند این عبارت مصطلح است که می‌گوییم داخل ایران به‌جای خود بوکوفسکی، آیت‌الله بوکوفسکی داریم...

ادامه مطلب را اینجا بخوانید.

#گفتگو
@haftehmontreal
www.hafteh.ca
4.8K viewsMahyar Mazloumi, 23:50
Open / Comment
2022-03-23 18:49:38 "پاریس به‌وقتِ بهار"

از او پرسید: اگر بمب هیدروژنی به سمتتون پرتاب بشه، در مورد چی می‌نویسید؟
به خبرنگار گفت: هیچی، میشه یه بطری شراب دیگه سفارش بدید؟

او نویسنده‌ای پیر، اهل لس‌انجلس است. دوباره مست کرده‌ و ناشرش مصاحبه دیگری را به او تحمیل کرده است.
آن شام‌ها و مشروبات، از شب تا صبح، همگی لذت‌بخشند،
اما او نازپروده‌ شده است و این مصاحبه‌ها دلسردش می‌کنند.
به اعتقاد او کتاب‌ها یا خودشان فروش می‌روند یا شکست می‌خورند.
هرچند انگیزه‌اش از نوشتن دوری گزیدن از خودکشی و تیمارستان بوده است نه پول.
او این حرف‌ها را به خبرنگاران هم گفت اما آنها سوالهای دیگری پرسیدند:

آیا نرمان میلر را ملاقات کرده‌اید؟
نظرتان راجع به کامو، سارتر و سلین چیست؟
چرا کتابهایتان اینجا بیشتر از آمریکا فروش دارند؟
آیا واقعا در کشتارگاه کار کرده‌اید؟
به نظر شما همینگوی هم‌جنس‌گرا بود؟
آیا مواد مخدر مصرف می‌کنید؟
آیا هنگام نوشتن مشروب می‌نوشید؟
آیا شما انسان‌گریز هستید؟
نویسنده مورد علاقه‌تان کیست؟

خبرنگار بطری شراب دیگری سفارش داد.
ساعت ۱۱ و پانزده دقیقه صبح بود و در حیاط هتلی نشسته بودند.
اطرافشان میز و صندلی‌های سفید و کوچکی بود
و فقط آنها آنجا بودند؛ خبرنگار، عکاس، نویسنده و زنش.

خبرنگار پرسید: آیا با کودکان رابطه جنسی داشتید؟
نویسنده پاسخ داد: خیر.
خبرنگار گفت: توی یکی از داستان‌هاتون مردی با یه دختر بسیار کم‌سن‌وسال رابطه جنسی داره و شما خیلی اون صحنه رو با جزییات تصویرسازی کردید.
نویسنده گفت: خب که چی؟
خبرنگار گفت: انگار لذت می‌بردین.
نویسنده گفت: بله بعضی وقتا از نوشتن لذت می‌برم.
خبرنگار گفت: اما انگار از چیزی که تعریف می‌کردین لذت می‌بردید.
نویسنده گفت: من از زندگی عکاسی می‌کنم، می‌تونم راجع‌به یه قاتل با جزئیات بنویسم اما معنیش این نیست که قاتلم یا از کشتن لذت می‌برم.

خبرنگار گفت: بفرمایید، شراب هم رسید.

پیش‌خدمت چوب‌پنبه بطری را بیرون آورد و کمی در جام خبرنگار شراب ریخت.
او هم مزه کرد و سری به نشانه تایید تکان داد.
پیش‌خدمت سپس برای همه شراب ریخت.

نویسنده گفت: وقتی چهارنفریم، زود تموم میشه‌.

خبرنگار پرسید: شما چون از زندگی می‌ترسین مشروب می‌نوشید؟
نویسنده گفت: حالم از زندگی و تو به‌هم می‌خوره.

زنِ نویسنده گفت: ما تا دیروقت دیشب بیدار بودیم، و اون این سه روز زیاد مصاحبه داشته، الان خسته‌س.
خبرنگار گفت: اما من از طرف یکی از بزرگترین روزنامه‌های این شهرم.
نویسنده گفت: گاییدمت.
خبرنگار گفت: چی؟ شما نمی‌تونین این‌جوری با من حرف بزنین.
نویسنده گفت: می‌زنم.
خبرنگار گفت: همه شما فکر می‌کنین خدایین.
نویسنده گفت: خدا مُرده، فراموش کردی؟
خبرنگار گفت: این مصاحبه همین‌جا تموم شد.

عکاس شرابش را سرکشید و به همراه خبرنگار بلند شدند و رفتند.

زن نویسنده گفت: بهتره خودتو جمع‌و‌جور کنی، شب توی تلویزیون برنامه داری.
نویسنده گفت: به همه‌شون می‌گم که کونمو ببوسن.
زن گفت: نمی‌تونی این کارو بکنی.
نویسنده جام شرابش را سرکشید و گفت: عزیزم، ببین و تعریف کن.
زن گفت: تو فقط یه آدم مستی که می‌نویسه.
نویسنده گفت: این بهتر از یه آدم مسته که فقط می‌نوشه.

زن آه کشید.
دوست داری برگردی توی اتاق یا بریم یه کافه؟
بریم کافه.
هر دو برخاستند و به آرامی از حیاط هتل خارج شدند.
او در جیب کتش دنبال سیگار می‌گشت
و زن پشت سرشان را سرک می‌کشید،
انگار که کسی دنبالشان است.
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #بیا_داخل

@mahyarmaz
@charles_bukowski_poetry
6.6K viewsMahyar Mazloumi, 15:49
Open / Comment
2022-03-14 17:23:22 .
"فساد"
مدتی‌ست در این فکرم که این کشور
در حال عقب‌گرد به چندین دهه قبل است،
و تمام آن پیشرفت‌های اجتماعی،
و حس خوب مردم نسبت به هم،
از بین رفته
و جایش را به تعصب‌های قدیمی داده است.
ما بیش از پیش
خودخواهانه در پی قدرتیم،
و به ضعیفان،
سالمندان،
تهی‌دستان،
و بی‌پناهان
بی‌توجهیم.
ما خواستن را
با جنگ و درگیری
و رهایی و رستگاری را
با بردگی
جایگزین کرده‌ایم.
ما داشته‌هایمان را
هدر دادیم.
ما به سرعت
فروکاسته شدیم.
ما بمبی مخصوص خودمان داریم
و آن ترس‌مان
نفرین‌مان
و شرمندگی‌مان است.
اکنون اندوهی عمیق ما را فرا گرفته است
که آه می‌کشیم
و فریادمان در نمی‌آید.
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #لذتهای_نفرین_شده
@charles_bukowski_poetry
@mahyarmaz
11.3K viewsMahyar Mazloumi, 14:23
Open / Comment