بَعلالذُباب همان شیطان است، اما شیطان بهعنوان خداوندگارِ مگ | CINEMANIA | سینمانیا
بَعلالذُباب همان شیطان است، اما شیطان بهعنوان خداوندگارِ مگسها. گرگ از اساس یک خصیصه یا تعداد معینی از خصیصهها نیست؛ گرگ، گرگیدن است. شپش، شپشیدن است. و الی آخر. چیست فریادی جدا از جمعیتی که آن را فرامیخواند یا آن را گواهی میگیرد بر خود؟ ویرجینیا وولف خود را نه بهعنوان الاغ یا ماهی بلکه بهعنوان لشکری از الاغها و جمعی از ماهیها تجربه میکرد، آن هم بر اساس نسبتهای متغیر شدنِ خودش با مردمی که به آنها نزدیک میشد. ادعایمان این نیست که حیواناتی معین، دستهوار و گروهی زندگی میکنند. ما کاری با طبقهبندیهای مضحک لورنز نداریم که بر اساسش دستههای فروتر و جوامع فراتر وجود دارند. آنچه میخواهیم بگوییم از این قرار است: هر حیوانی ذاتاً یک دسته، گله یا گروه است و اساساً با وضعیتهای دستهای[گلهای]اش بازشناسی میشود و نه با خصیصههایش. مشخصاً اینجاست که انسان با حیوان مواجه میشود. ما بدون اینکه فریفتهی دستهها یا کثرتها شویم، حیوانشدن را تجربه نخواهیم کرد. مجذوبِ خارج شدن؟ یا [مجذوبِ] کثرتی که ما را از پیش متوجه کثرتی نهفته در درون خودمان میکند؟ اچ. پی. لاوکرفت، در یکی از شاهکارهایش، داستان راندولف کارتر را بازگو میکند. راندولف کارتر احساس میکند که "خود"اش گیج میخورد و هراسی بدتر از هراس نابودی بر او مستولی میگردد: «کارترهای متعدد در فرمهایی انسانی و ناانسانی، مهرهدار و بیمهره، آگاه و فاقد ذهن، حیوانی و گیاهی. و بیشتر، کارترهایی که هیچ شباهتی به زندگی زمینی نداشتند، بلکه در اعماق دیگر سیارهها و منظومهها و کهکشانها و کیهانها و ... ول میچرخیدند...» درهمآمیختن با نیستی همان فراموشیست؛ اما آگاهبودن از وجود و همچنین درک اینکه دیگر یک هستی مشخص و معین، یک موجود متمایز از دیگر موجودات، و از همهی شدنهای درون ما، نیستی، «همان اوج بینام وحشت است.»
□ قطعهای از فلات دهم هزار فلات؛ ۱۷۳۰: شديد-شدن، حيوان-شدن، نامحسوس-شدن، نوشتهی ژیل دلوز، فلیکس گتاری
[ On the word & image (Philosophy, Art)]. [ All the content in this channel is original ]. [ Ari Sarazesh, Ramin Alaei ]. [ Our first post link: b2n.ir/x69237 ]. [ Instagram: www.instagram.com/cine.ma...