«پیش از من هلن با لباسخواب به پشت دراز کشیده بود... کنارش زا | CINEMANIA | سینمانیا
«پیش از من هلن با لباسخواب به پشت دراز کشیده بود... کنارش زانو زدم و بهسمت بدنش خم شدم تا بتوانم گردنش را ماساژ بدهم... دو انگشت شستم را در گودی گوشتی که درست در بالای جناغ سینه قرار دارد فشار میدهم و سپس با کمی زور، بهآرامی یک انگشت شستم را بهسمت راست، و دیگری را با زاویه بهسمت چپ میبرم تا جاییکه به ناحیهی سفتتر زیر گوشها برسند. ناگهان ترس برم میدارد: چشمان او ملالتبار و بیوقفه به سقف دوخته شدهاند و مهمتر از آنها نوک زبانش است که، بسیار نامعمول اما با فراغت، لای دندانها و لبانش قرار گرفته است. چه اتفاقی دارد میافتد؟ بلند میشوم میایستم و فریاد میزنم: هلن را خفه کردم!»
اینها را لویی آلتوسر پنج سال پس از آنکه همسرش هلن رایتمن را در خواب خفه کرد، در خودزندگینامهاش؛ آینده دیر میپاید نوشت، در بیمارستان روانی سنتآن. کتابی که ثمرهی اصرار دو تن از دوستانِ نزدیک فیلسوف بود، ژان گیتون و رژی دبره. آنها در واقع از آلتوسر خواسته بودند تا دفاعیاتی را که نتوانسته در دادگاه ارائه بدهد در این کتاب بنویسد. یعنی مشخصاً هر آن چیزی را که سازوکار حقوقی دادگاه جنایی درک نمیکرد، ایثارِ جان؛ یا چنانکه گیتون توصیف میکرد: «جنایتی از سر عشقی باطنی و رمزی». بهزعم این دو، آلتوسر هرگز نمیتوانست یک «جانی» باشد، چرا که میلِ پیشبرندهی جنایت نفرت است، حال آنکه آلتوسر از هلن نفرت نداشت. دبره حتی پایش را از این هم فراتر میگذاشت و میگفت آلتوسر با این کار خواسته تا همسرش را از عذابکشیدن برهاند چراکه او [هلن] دیوانه بود. آنچه دبره خود «گواهی زیبا از عشق» میخواند. «اینکه یکی بخواهد عوضِ آسودهزیستن، خود را فدای دیگری بکند و همهی رنجهای او را به دوش بکشد، نهایتِ زیباییست.» اما برخلاف گیتون و دبره شخص آلتوسر ــلااقل در صفحات آغازین کتابــ چندان در این باره مطمئن نبود. بااینحال هماو جایی از خودزندگینامهاش نوشت که بهطور محوی به یاد میآورد که هلن یکبار از او خواسته تا او را بکشد. «از شنیدنِ این واژه وحشتی غیرقابلتصور و طاقتفرسا بر من مستولی شد. وحشتی که همهی بدنم را به رعشه انداخت. هر دوی ما ــدهان فروبستهــ در صومعهی دوزخی که خود ساخته بودیم، زندگی میکردیم.» این بهظاهر توهم البته رفتهرفته در ذهن فیلسوف رنگ حقیقت به خود گرفت، چنانکه در نهایت به این نتیجه رسید که گرچه در حین ارتکاب جرم در درونِ بحرانِ هرجومرجی ذهنی غوطهور بود اما هلن نیز هرگز در مقابل او مقاومت نکرد. «من همه چیزم را در طی یک بحران عمیق ذهنی کشتم. هلن مرا دوست داشت اما میخواست بمیرد و بیشک من در وضعیتی ناهشیار و درهمآشفته این خدمت را به او کردم و [البته] او هرگز مانع من نشد.»
[ On the word & image (Philosophy, Art)]. [ All the content in this channel is original ]. [ Ari Sarazesh, Ramin Alaei ]. [ Our first post link: b2n.ir/x69237 ]. [ Instagram: www.instagram.com/cine.ma...