🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

زندگی نامه نادرع شاه افشار پسر شمشیر ، سردار نا آرام *قس | روز نوشت های محمدطاهر کنعانی(دکتری حقوق دانشگاه تهران)

زندگی نامه نادرع شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت هفدهم*


رستم پاشا که شکست مفتضحانه ای از نادر خورده بود و روی بازگشت به کشورش را نداشت پیکی به سوی نادر فرستاد و درخواست آشتی و آتش بس کرد ، نادر قبول پیشنهاد وی را منوط به قبول دربار عثمانی کرد ، رستم پاشا نیز پیکی به دربار عثمانی فرستاد و سپس بعنوان نماینده تام الاختیار دولت عثمانی ، آتش بس را تا روشن شدن وضعیت دو سپاه و رایزنی های نمایندگان دو دولت ، پیرامون تعیین تکلیف شهرهای آزاد شده ایران پذیرفت ، نادر نیز با گرفتن غرامت جنگی ، اسرای عثمانی را آزاد نمود و قرارداد آتش بس را امضاء و آتش جنگ موقتا خاموش شد


قبول آتش بس از طرف نادر ، مایه تعجب سرداران وی شد زیرا آنان به خلق و خوی نادر آگاهی کامل داشتند و می دانستند که نادر تا تعیین تکلیف قطعی جنگ و آزاد سازی تمامی شهرهایی که از پیکر وطن جدا شده بود آرام و قرار نخواهد داشت ، ولی تعجبشان وقتی از بین رفت که نادر ، نامه برادرش ابراهیم خان ، حاکم مشهد را به نظر آنان رسانید


مفاد نامه حاکی از آن بود که ذوالفقار خان افغان که در جنگ های قبلی در افغانستان از نادر شکست خورده بود با حمله به هرات ، حاکم دست نشانده نادر بنام الهیار خان (او هم قبلا از نادر شکست خورده بود ولی در حضور نادر و شاه تهماسب سوگند خورده بود که به ایران وفادار باشد ، نادر نیز جوانمردانه او را علیرغم مخالفت درباریان چاپلوس ، به حکمرانی هرات منصوب کرد) را شکست داده ، الهیار خان شبانه به مشهد گریخت و به ابراهیم خان ، برادر نادر و حکمران مشهد پناهنده شد ، ذوالفقار خان افغان که از نادر کینه ای سخت به دل داشت ، با اتحاد با چند ولایت دیگر در افعانستان ، لشگری آراسته و اکنون نیز ، شهر مشهد را به محاصره درآورده و با توجه به غیبت نادر مطمئن بود ، دیری نخواهد پائید که شهر مشهد را تصرف و با دراختیار گرفتن دژ مستحکم آنجا در صورت امکان ، به خانواده و ناموس نادر نیز اهانت و جسارت روا دارد ، نادر پس از دستور ساخت استحکامات مرزی و استقرار نیروهای مرزبانی ، با وجود خستگی نیروهای تحت امرش ، دستور داد سپاه خسته و تازه از جنگ برگشته اش با عجله تمام به سمت مشهد حرکت کند


دستور نادر در مسیر حرکت به مشهد ، بر پایه راهپیمائی سریع صادر شده بود ، یعنی خواب و‌خوراک بر روی اسب تا رسیدن به مقصد (البته در روزهایی از هفته ، بخاطر اینکه سربازان از پا نیفتند بدستور نادر ، اجازه چهار ساعت خواب بر روی زمین و دو ساعت توفف برای خوردن و آشامیدن و دیگر امور داده می شد ، یعنی سپاه ایران روزانه هجده ساعت بر روی اسب ، راه می پیمود که این از عجایب جنگهای نادر است)


نادر را از مسیر جاده های ناهموار تبریز به مشهد ، رها می کنیم و به مشهد می رویم ، ابراهیم خان ، حاکم مشهد قبل از آمدن افغانها و محاصره شهر ، آذوقه شش ماه مردم را تدارک دیده و انبار کرده بود ، ذوالفقار خان افغان که از این موضوع آگاه شده بود ، و میدانست با بازگشت نادر از مرزهای غربی آذربایجان ، توان رویاروئی با وی را ندارد ، بهمین خاطر دستور داد هر شب عده ای از سربازانش با سوار شدن بر مَشک های باد شده (خیک ، پوست گوسفند که یک سر آن را می دوختند و از سر دیگر در آن می دمیدند تا مانند بادکنک باد شده و سپس با بندی محکم ، سر دیگر آنرا هم بسته و تبدیل به جسمی شناور بر روی آب می شد) پنهانی از روی خندق های پر آب دژ مشهد عبور کرده و با رعایت سکوت کامل ، شروع به شکافتن و سوراخ کردن سطوح پائینی دیوارهای قلعه کنند ، بدستور ذوالفقار خان ، درختان تنومند روستاهای اطراف نیز بریده تا با ساختن پل بر روی خندقهای دژ ، هنگام حمله به مشهد ، برای عبور لشگریان سوار و‌ پیاده اش ، مشکلی ایجاد نشود


مدت ده روز طول کشید تا شکافهای دیوارهای دژ به اندازه کافی عمیق شده و ساخت پل های متعدد برای عبور لشگریان افغان به اتمام برسد ، در این مدت به اندازه کافی ، باروت نیز تهیه و همه چیز برای تصرف مشهد آماده شده بود ، شورای فرماندهان افغان در چادر ذوالفقار خان تجمع کرده و در خصوص چگونگی حمله و ورود به مشهد با کمترین تلفات ، به رایزنی پرداختند ، ولی ذوالفقار خان و سردارانش خبر نداشتند و اصولا هیچ عقل سلیمی باور نداشت ، نادر که همین بیست روز پیش در نزدیکی های باکو و اردبیل در حال نبرد با ابر قدرت عثمانی است در حال حاضر به شصت کیلومتری مشهد رسیده باشد (معجزه نبود ولی از معجزه هم چیزی کم نداشت)


به اردوی نادر که اینک در شصت کیلومتری مشهد اردو زده بود می رویم ، نادر برای اینکه بی گدار به آب نزده باشد در شصت کیلومتری مشهد دستور توقف داد و به سرداران لشگرش دستور داد هر کس و هر کاروانی که بسوی مشهد میرود را توقیف نمایند تا خبر آمدن وی به گوش افغانها نرسد ، سپس خود بهمراه دو نفر از یارانش ، بیدرنگ به سوی مشهد ، به تاخت حرکت کرد