Get Mystery Box with random crypto!

نادر پنهانی به اردوی ذوالفقار خان رسید و از تحرکات لشگر افغانه | روز نوشت های محمدطاهر کنعانی(دکتری حقوق دانشگاه تهران)

نادر پنهانی به اردوی ذوالفقار خان رسید و از تحرکات لشگر افغانها پی برد حمله به شهر مشهد طی یکی دو روز آینده ، قطعی است لذا با دو نفر همراهش ، سریعا به سمت اردوی خود بازگشت تا بدون حتی یک لحظه تاخیر ، دستور حرکت صادر کند


بقال یکی از روستاهای سرِ راه نادر می گوید ، سواری را بهمراه دو نفر که بعدا فهمیدم نادر است دیدم که جلوی دکان من توقف کرد ، در حالی که علاوه بر اینکه بسیار گرسنه بود عجله زیادی هم در رفتارش مشاهده می شد ، او از من درخواست مقداری آرد و روغن و شیره کرد که به وی دادم ، بعد از پرداخت پول آن ، ظرفی را هم از من طلب کرد که فی الفور برایش حاضر کردم ، سپس در کمال تعجب دیدم نادر ، روغن و آرد و شیره را در ظرف ریخته و با دستان خاک آلود خود آنها را با هم مخلوط و آنرا بصورت سه گلوله توپی شکل درآورده و بلافاصله پس از تقسیم آن با همراهان ، دوان دوان در حالیکه آردهای مخلوط به شیره و روغن را گاز می زد با شتاب تمام ، سوار بر اسبان خود شده و با تاخت ، دکان مرا ترک کرده و رفتند


نادر با شتاب تمام به اردوی سپاه خود در شصت کیلومتری مشهد رسید و دستور حرکت فوری داد و طی فرمانی به تمام سربازان و سرداران خسته خود دستور داد کوله پشتی های خود را از سنگ پر کنند و هر سرباز و حتی سرداران موظف شدند پنج من (پانزده کیلو) سنگ با خود حمل کنند ، این دستور ضمن اینکه باعث اعتراض یاران نادر شده بود حیرت آنان را نیز برانگیخته بود ولی از آنجائیکه هیچکس جرات چون و چرا ، آن هم هنگام جنگ با نادر را نداشت ، بناچار اطاعت کرده و با نارضایتی تمام با کوله های سنگین بسوی مشهد براه افتادند ، نادر نیز مانند دیگران کوله پشتی خود را با سنگ پر کرد و بسوی دشمن رهسپار شد و لحظه به لحظه به مشهد نزدیکتر می شد


بهره و فایده خواندن ، و دانستن تاریخ و جانفشانی های بیشمار پدران و نیاکان ما در برهه های مختلف ، و پر فراز و نشیب ایران عزیز ما ، کمترین نتیجه اش آن است که از عمق جانمان درک می کنیم ، این آب و خاک ، چگونه و با چه سختی ها و مشقات ریز و درشت ، بدست ما رسیده و حداقل باعث خواهد شد که قدر و ارزش آنرا هر جه بیشتر بدانیم و با سربلندی و اعتماد به نفس ، به آن افتخار کنیم و در حقیقت تاریخ ما ، هویت ماست و میهن ما بواسطه بزرگان کوچک و بزرگش در کوران زمان ، مایه غبطه و حسرت و گاهی مایه حسادت ملل دیگر می باشد


واقعا حیرت انگیز است ، نادر شصت کیلومتر رفته و شصت کیلومتر بازگشته و بدون یک لحظه ای توقف ، مجددا شصت کیلومتر با کوله ای پانزده کیلوئی مانند یک سرباز زیردست خود ، به سوی دشمنان غدار این مرز و بوم تاخته ، چنین فرمانده و سربازانی در طول تاریخ ملت ها ، حکم کیمیا را داشته و واقعا نادرند


مجددا به شهر مشهد و اردوی ذوالفقار خان می رویم ، نگهبانان دژ مشهد با توجه به استحکام قلعه با آسودگی در حال نگهبانی هستند و مردم شهر ، فارغ از هر حادثه ای در گوشه ای از شهر در حال خواب بودند که ناگهان برقی جهید و صدائی مهیب و تندر آسا ، سراسر شهر را فرا گرفت و بدنبال آن گرد و غباری عظیم ، ضلع شمال شهر و پس از آن ، مرکز شهر را نیز فرا گرفت


در سپیده دم بامداد ، ولوله و غوغائی در شهر پدید آمد و با فرونشست گرد و غبار و نمایان شدن ، شکاف های عظیم در پایه دیوار قلعه مشهد ، جارچی ها از بالای برج ها و مناره های مساجد ، مردم را فرا میخواندند تا به یاری نگهبانان شهر بشتابند تا از ورود سپاه ذوالفقار خان جلوگیری کنند


از آن طرف سپاهیان افغان ، با گذاشتن پل های از پیش ساخته شده بر روی خندق ها ، به سمت مشهد هجوم آوردند


مجددا به میان لشگر نادر باز می گردیم که با رسیدن به سه کیلومتری شهر مشهد و دیدن برق انفجار باروت ، به نیت و نقشه افغانها پی برد و بلافاصله دستور داد تمامی سپاه ، کوله پشتی های سنگین و پر از سنگ را از روی دوش خود انداخته و یکصدا با تمام نیرو و یکصدا با هم ، نوا و فریاد سر داده و بسوی مشهد بتازند ، با این ابتکار منحصر به فرد این نابغه نظامی ایران و جهان ، از یک سپاه خسته ، که بمدت پانزده روز از بیراهه و از میان کوهها و جنگل و کویر و دشت و صحرا ، راه پیموده بود ، سپاهی قبراق و سر حال ، برای جنگ با دشمن آماده شده بود (این ابتکار بی بدیل نادر تا همین امروز ، در میادین ورزشی و نظامی جهان تدریس و اجراء می شود)


از این طرف ، جلوداران سپاه افغان در حالیکه جیغ می کشیدند و هلهله می کردند در حال ورود به شهر بودند ، که ناگهان با صدا و فریادهای نادر بخود آمدند ، ذوالفقار خان که غافلگیر شده بود وقتی به پشت سر خود نگریست در کمال حیرت مشاهده کرد نادر به سان برق و باد ، با تبر زین معروفش مستقیما بسوی او می تازد ، او حتی از دور نادر را شناخت و سراسیمه به سپاه خود دستور داد که از حمله به جلو ، یعنی به سمت مشهد منصرف شده و فقط برای نجات جان خود و رویاروئی با نادر به سمت عقب بازگردند و از