Get Mystery Box with random crypto!

چرا برادرت را از روز اول از این کارها بازنداشتی ، زینب گفت قبل | ح- عبادیان

چرا برادرت را از روز اول از این کارها بازنداشتی ، زینب گفت قبله عالم بسلامت باشد ، مردان معمولا سخن زنان را نمی پذیرند مگر آن که سرشان به سنگ بخورد ، نادر با صدائی بلند خندید و حرف او را تائید کرد ، در این اثناء مفتی اعظم با موذی گری به بهانه صحبت با دیگر اعضای مذاکره کننده با کسب اجازه از نادر ، چادر او را ترک کرده و نادر را با زینب تنها گذاشت ، نادر ساعتی با زینب به گفتگو پرداخت و سپس شیخ را به حضور طلبید


شیخ پس از حضور در سراپرده نادر دریافت که صحبت های آن دو ، فراتر از صحبت های سیاسی بوده و نادر ، دل در گروی زینب سپرده ، لذا رو به زینب کرد ، آیا حاضری که ملکه ایران شوی ، زینب خاموش ماند و با شرم ، نگاهش را به زمین دوخته بود و چیزی نمی گفت ، در این ببن شیخ رو به نادر گفت ، قربانت گردم از قدیم گفته اند سکوت نشانه رضایت است ، نادر به شیخ گفت ، در اینجا این ضرب المثل را قبول ندارم ، من احساس می کنم که زینب آمده تا خود را فدای برادر و همشهریانش کند ، در حالیکه احتیاجی به این کار نیست من همه را ، حتی حسین خان را بخشیده ام و نیازی به فدا شدن این فرشته معصوم ، برای مصالح سیاسی و نظامی نیست


در این حال ، زینب در مقابل نادر زانو زد و دامن نادر را گرفت و شروع به گریستن کرد و گفت ، قبله عالم به راستی جوانمردند ، من انتظار چنین برخورد کریمانه ای را از سرداری پیروز ، تا به حال از هیچکس نشنیده ام ، نادر دستش را بر روی شانه زینب گذاشت و با مهربانی به او گفت ، نمیخواهم زندگی ات را بر پایه آزادی برادرت بسازی ، زینب در همان حالی که با شرم و حیاء ، سرش پائین بود دست نادر را از شانه اش برداشت و بوسید و شرمگینانه گفت ، من میخواهم جان نثار شما باشم و همیشه در کنار شما باشم ، مفتی اعظم که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید اجازه خواست خطبه عقد را بخواند و با اشاره آن دو ، بدون معطلی و فوت وقت ، صیغه عقد را جاری کرد و زینب رسما به همسری نادر درآمد


مردم قندهار که تا این ساعت ، جرات بیرون آمدن از خانه خود را نداشتند هنگامیکه آوای جارچیان را مبنی بر خویشاوندی نادر و حسین خان هوتکی را شنیدند آرامش خود را بازیافته و به جای جنگ با سربازان نادر ، همراه آنان به جشن و پایکوبی پرداختند ، از آن سو ، حسین خان هوتکی نیز خدا را شکر می کرد که از مجازات اعدام و یا بریدن گوش و درآوردن چشم و زنده زنده پوست کندن ، رهائی یافته ، در این حال پیک نادر نیز رسید و او را به جشن ازدواج خواهرش با نادر دعوت کرد ، محل برگزاری جشن عروسی ، شهر تازه تاسیس نادر آباد در نزدیکی قندهار بود


حسین خان علاوه بر هدایای قبلی که خسارت یکسال جنگ نادر را جبران می کرد هدایای نفیس دیگری نیز به رسم قدردانی از عفو عمومی نادر پیشکش کرد ، دادشاه نیز قطعه زمین بزرگی را به رسم همکاری با نادر دریافت کرد


فتح قندهار درست شانزده سال پس از آنکه محمود افغان از قندهار براه افتاد و همه جا را کوبید و به اصفهان رسید رخ داد ، نادر پس از شانزده سال این لکه ننگ را با دلاوری و شجاعتی بی نظیر شست و این بار ، او بود که از اصفهان براه افتاد و دژ وزین و مستحکم قندهار را درهم کوبید و مرزهای ایران را مجددا به شکوفائی قبل رسانید



پایان قسمت سی و ششم