ادامه ی نقد مترسکهای بیست و سهگانه پایان دفتر از نظر ساختمان | حمیدرضا اقبالدوست
ادامه ی نقد
مترسکهای بیست و سهگانه پایان دفتر از نظر ساختمان در کوتاهترین شکل لازم و ممکن و در عین حال تکاندهنده است. ذهن خواننده در نه توی آن درگیر میشود و گاه به دلسوزی برای آنها مینشیند.
این مترسکها تشخصی یافتهاند که نمیشود آنها را جدای از زندگی بخشی از کشاورزان زحمتکش دانست که آنها را برپا داشتهاند؛ اما این شاعر است که حق مترسکها را به رسمیت میشناسد و نه کشاورز، مترسک از نظر شاعر هم میبیند، هم پاس میدارد و هم در وقت دروی محصول از هیچ سهمی بهره ندارد ... این را شاعر به نحوی بیان میکند که میتوان در کنار او ایستاد و با شعرش برای مترسکها مرثیه گفت. مترسکها گاهی با شاعر سخن میگویند و شاعر هم به ناگزیر وقتی حرف آنها به دل میگیرد، از زبان آنها شعر مینویسد، برای آنها دلسوزی میکند، به حال آنها افسوس میخورد وقتی از تنهایی آنها دم میزند، از حق ناشناسی آدمها میگوید و چه هوشمندانه هم. این حالتها در خوانش «مترسکها» به مخاطب منتقل میشود:
1 – مترسک 16
مترسک خجالت کشید
وقتی دهقان
تخم کوچک گنجشک را
از جیبهایش درآورد و
به رویش نیاورد.
**
2 – مترسک 17
جشن برداشت محصول است
صدای ساز و نقاره
همهجا پیچیده است
حتما در گوش مترسکها
که به جشن
دعوت نشدهاند.
**
3 – مترسک 14
هیچ مترسکی
شبیه گرگ ندیدهام
شبیه پلنگ یا خرس
به گمانم
ترسناکتر از آدمی زاد
نیافتهاند
مترسکسازها.
اقبال دوست در «دایناسورهای معاصر» برای نشان دادن عاطفه کم نظیرش، تمام قد ایستاده است، در هیات شاعری که در همان نگاه اول باید به باورش برخاست و برایش حساب باز کرد. شعرهای جدیدترش نشان داده است که او همچنان رو به آینده دارد و با کمی وسواس در پرداخت سطرها، الفاظ و اضافات، جای بسیار شایستهتری در جامعه شعری امروز خواهد یافت. این دورنمای تازه از هماکنون با تظاهرات جدید شعری او قابل پیشبینی است.