حمیدرضا اقبالدوست

2022-11-21 07:15:42 (برشت)
می نویسم
پاک می کنم
خط می زنم
مچاله می شوم
کلاغ می شوم
رو سیاهی ام را قار قار می کنم
سیاه سیاه
رنگی بالاتر از سیاهی
آنقدر که خنده ام بگیرد
تا برشت به اشتباهش پی ببرد
«آنکه می خندد خبر دهشتناک رانشنیده است»

#حمیدرضا_اقبالدوست
@faraano Open / Comment

2022-11-19 09:16:48 غم‌ها زیاد بودند
غمخوار کم
هم غم هابیل را خوردیم
که شهید شده بود
و هم قابیل را
که برادرکشی کرده بود
هم غم او
که وجدان اش را فروخورده بود
و هم او
که بر شکم گرسنه‌اش سنگ می بست
خودمان هم غم کم نداشتیم
غم روی غم انباشته شد
بالا آمد
تا حنجره
غمباد شد
و ناگهان فواره زد و
شد این آتش
که با یک چشم آب و یک چشم خون
داریم دورش می رقصیم

#حمیدرضا_اقبالدوست

@faraano Open / Comment

2022-11-16 23:28:35 با سبز پوشی های دلپذیر بهار و تابستان
با اعجاز زرد و نارنجی
در پاییز
و در زمستان
 که لخت و عور
در برابر بادها می ایستد
و آن هنگام
که رنگهای آتشین
از عمق جانش زبانه می کشد
درخت زیباست
حتی آنگاه
که نرم و لطیف
سپید و خاکستری
تمام می شود

#حمیدرضا_اقبالدوست
@faraano Open / Comment

2022-11-15 09:03:54 قالیشویی
فرش ها را شست و آورد
به قیمتی که برای خرید فرش تازه
پرداخته بودم
اخبار مرتب
از فتح قله های تازه می گوید
اما از این چشم انداز
که من ایستاده‌ام
چیزی جز تپه های خراب
دیده نمی شود
زیر پاهایتان را نگاه کنید
رنگی می شوید

#حمیدرضا_اقبالدوست
@faraano Open / Comment

2022-11-13 07:43:12 زیر آفتاب کم رمق آبان ماه
در یورش باد و بوران
برای میوه دادن
شکوفه نداده درخت آلوچه
پرچم بهار را
برافراشته است
تا به سخره بگیرد
هیاهوی پاییز و
زمستانی را
که دیری نخواهد پایید

#حمیدرضا_اقبالدوست

@faraano Open / Comment

2022-11-12 08:53:35 دکترها
رگ های پاهایم را برداشتند
تا به قلب ام پیوند کنند
پاهایی که مرا به مدرسه بردند
به کوه و جنگل و دشت
به کوچه باغ های بهار
و با من دویدند دنبال توپ ها
دنبال نان و نام و زندگی
دنبال عشق و آزادی
حالا هرشب
که جای خالی رگ ها
سوزش می گیرند
از پاهایم پوزش می خواهم
مراقب قلب تان باشید
کار دست تان می دهد
کار دست پای تان می دهد

#حمیدرضا_اقبالدوست
@faraano Open / Comment

2022-11-11 14:43:09 می گوید مدتی است
شعرهای بو دار نمی نویسی
گفتم نوشته هایم را قبل از ارسال
حمام می کنم و عطر می زنم
گفت شوخی نمی کنم
کاری با شما ندارند؟
گفتم چرا مدتی است
به درون ام تبعید شده‌ام
گفت مثلا ممنوع‌الخروج نشده‌ای
گفتم خدا خیرت بدهد
ما مدتهاست نمی توانیم
به زیارت امام رضا برویم
اصلا پاسپورت نداریم
گفت.....
دیدم دارد حرف های بودار می زند
دماغ ام را گرفتم و رفتم

#حمیدرضا_اقبالدوست
@faraano Open / Comment

2022-11-10 11:10:35 به نام خدا
به نام قانون
به نام عشق
به نام ناموس
به نام خلق
به نام آزادی و دموکراسی
با طناب
با داس و تبر
با توپ و تفنگ و موشک
با بمب اتم
دیگر بس است
اشتباه آمده ایم
برای آغازی دوباره
باید به غارها برگردیم

#حمیدرضا_اقبالدوست
@faraano Open / Comment

2022-11-08 08:39:29 یکصد پرنده
روی درختی نشسته اند
اگر یکی شکار شود
چند تا باقی می ماند؟
حسنی گفت نود و نه تا
صفری خندید و گفت هیچی
بقیه از ترس فرار می کنند
من اما خیال می کنم
همه ی این محاسبه ها
ممکن است درست باشد
حتی اگر بگوییم
هزار پرنده
آنگاه که هجوم می آورند
تا چشم شکارچی را بیرون بیاورند

#حمیدرضا_اقبالدوست
@faraano Open / Comment

2022-11-07 09:13:35 کسی نمی داند
از دل این آتش
چه پرنده ای
بال خواهد گشود
ققنوسی خوش آواز
که با پرهایش
آتشی جاودانه بیافروزد و
هربار از دل شعله ها
ققنوسی جوان تر بال بگشاید و
نور در پی نور
به تاریکی ها بتاباند
و یا اژدهایی شرور و هولناک
که با شراره های درون اش
تمام هستی را بسوزاند و
در سیاهی ها فرو برد
نمی دانم چه خواهد شد
اما خوب می دانم
این حرف ها
این افسانه‌ها و اسطوره ها
برای هم روزگاران من
برای نسل های سوخته
به هیچ کاری نمی آید
جز دلخوش کنکی
میان کابوس های خواب و بیداری

#حمیدرضا_اقبالدوست
@faraano Open / Comment