ویلیام جیمز در کتاب اصول روانشناسی، ایدة هیجاناتِ تمایزگذارانة | من ابژه نیستم
ویلیام جیمز در کتاب اصول روانشناسی، ایدة هیجاناتِ تمایزگذارانة تجربة آگاهی را به سرتاسر قلمرو جانوران تسری میدهد. این ایده در اثر الوید مورگان تحت عنوان مقدمهای بر روانشناسی تطبیقی (1894) هم مطرح شده است. روش مورگان روشی است موسوم به استقرای دوگانه/دو ارزشی (double inductive method ) که حاوی استنتاجاتی استقرایی بر روی رفتارهای حیوانات است، البته با توجه به شناخت دروننگرانة اذهان خود ما انسانها.
دونالد گریفین بر تطبیقپذیری و انعطافپذیری رفتاری، به مثابة منبع اصلی گواهیدهنده به سود آگاهی (آگاهی به عنوان حالت سوبژکتیوِ احساسکردن یا اندیشیدن در باب ابژهها یا رخدادها) تأکید میکرد. او حتی حشرات از جمله زنبور عسل را نیز برخوردار از آگاهی میدانست.
موضوعات متافیزیکی و معرفتشناسانه
آگاهی حیوانات غیرانسانی، عمدتاً دلبستگی فیلسوفان ذهن است. در اینجا دو پرسش کمی و کیفی مطرح است:
1. به جز انسان، کدام حیوانات از آگاهی برخوردارند؟ (پرسش درباره گستردگی)
2. تجربیات حیوانات، دارای چگونه کیفیتی هستند؟ (پرسش پدیدارشناختی)
تامس نیگل، پرسش دوم را غیرقابل پاسخ میداند. برخی نیز هر دو پرسش را.
هیوم میگوید: «برای من هیچ حقیقتی آشکارتر از این نیست که جانوران نیز همانند انسانها از اندیشه و استدلالورزی/عقل (reason ) بهرهمندند». هیوم از آنجا که فکر میکرد چنین چیزی از طریق مشاهده، واضح است، استدلالهای تجربی یا فلسفی پیچیده طرح نمیکرد. جان سرل (1998) نیز میگوید: «همانگونه که هنگام ورود به این اتاق دست به استنتاج نزدم (و پیشفرض گرفتم) که مردم حاضر در اینجا از آگاهی برخوردارند، همانگونه هم دست به استنتاج نمیزنم که آیا سگ من از آگاهی برخوردار است (یا خیر). من به سادگی، آنچنان که شایستة موجوداتِ برخوردار از آگاهی است، به آنها پاسخ میدهم و با آنها رفتار میکنم و آنها را، فقط، به مثابة موجوداتِ برخوردار از آگاهی تلقی میکنم، همین و بس».
دنیل دنت آگاهی را تنها منحصر در انسان میداند و مدعی است که کیفیات یا صفات شهودی حالات ذهنی، غیرقابل اعتمادند.
کراترز ابتدا حتی مخالف هزینههای حمایتی از حیوانات میشد و میگفت این هزینهها باید برای انسانها پرداخت شوند. او بعدها نگاه اخلاقی خود را کمی تعدیل کرد و گفت که حیوانات نیز علیرغم فقدان آگاهی، باید شایستة برخی ملاحظات اخلاقی باشند.
درتسکه (Dretske ) میگوید آگاهی پدیداری، از استعداد یک موجود برای ادراک حسی و پاسخگویی به محرکهای پیرامون خویش، جداناشدنی است. پس آگاهی پدیداری در قلمرو حیوانات غیرانسانی، بسیار شایع است. به عقیده تای (Tye ) (2000 ) حتی در زنبورهای عسل.
فقدان گواه، گواه فقدان نیست.