Get Mystery Box with random crypto!

بادهٔ اقیانوسِ جهان در پیمانهٔ آدمی نمی گنجد! به زندگی، به پیر | کانال فلسفی «تکانه»

بادهٔ اقیانوسِ جهان در پیمانهٔ آدمی نمی گنجد!
به زندگی، به پیرامونِ خود، به نکبتِ جهانی که در آن می لولیم، به نابودیِ آیین ها و ارزش ها بیندیشیم. آنگاه درخواهیم یافت که این بازی های علمی چه کلاهِ گشادی است بر سرِ زندگیِ دو روزهٔ آدمی. یک جنگِ شاید بی پایان سراسرِ کره را می لرزاند و ۸ میلیارد انسان را به خاکِ سیاه می نشانَد و همان دم با چهارتا عکس از ستارگانی مرده، همهٔ جهان را در رؤیا فرومی برند و بر گردهٔ آنان سوار می گردند. در آسمان ها خدایان را می کُشند و در زیر زمین ها دنبالِ ذرّهٔ خدا می گردند. کودکانِ قد و نیم قد را در کوچه ها و دبستان ها به رگبار گلوله می بندند، عروسی ها را با بمب های خوشه ای شادباش می گویند و همان دم در رسانه ها از مِهر به خرگوش و مار و کژدم سخن می گویند. دختران، قلّادهٔ سگ به گردنِ پسران می اندازند و در کوچه ها و خیابان ها می گردانند و کودکان را با این نمایش ها و با این رفتار ها خو می دهند. مردان با مردان و زنان با زنان در می آمیزند و با هم می لولند و آنگاه آموزشِ کودکان را به این ویرانگران می سپارند. دیگر نه خدایان نیایش می شوند نه آیین ها پاس داشته می شوند نه خانواده چمی دارد و نه مِهر و عشق. جوانِ امروزی با خالکوبی در حساس ترین بخش های تن گستاخیِ خود را به نمایش می نهد. سر و صدای گوش خراشِ رپ خوان ها موسیقی و آواز را به قتلگاه می برد. ناسزاگویی ها در ریختِ شعر خوانده می شوند و دیگر نه شعرِ حافظ زمزمه می شود نه شعر دانته یا مولانا. جایی که صدها میلیون انسان هری پوتر را می شناسند و یا خوانده یا بر اکران ها دیده اند، کیستند آن هایی که «شیاطینِ»داستایفسکی و «موبی دیکِ» ملویل را می خوانند و می آموزند؟ جایی که روسپی گری پیشه ای چون دیگر پیشه ها خوانده می شود، جایی که حتا در پویا نمایی های والت دیزنی، همجنس خواهی گسترانده می شود دیگر از چه ارزش های والایی می توان سخن گفت؟ دستانِ چرکینی سدوم و عموره را در نیویورک و لندن و پاریس بازسازی کرده اند و این قتلگاه های خدایان و آیین ها به نماد های جهانِ امروز دگرگشته اند. چند نفر پای دیدنِ فیلمِ «اسبِ تورینو»ی بلاتار نشستند و به جهانِ دهشتزایی که در آن به سر می بریم اندیشیدند؟ آیا براستی هنوز هم درنمی یابیم که نه ویرژیل که خودِ شیطان است که ما را به هزارتوی دوزخ همراهی می کند، دوزخی که رهِ برون رفتی در آن نیست. آری این جاست که قاصدکِ «جیمز وب» با چهار تا عکس از ستارگانِ مرده برای فریبِ ما از راه می رسد و ما را در شگفتی فرو می برد و ما به نیایشِ خدای تکنیک دستانمان را به سوی آسمان می گشاییم. این جا سخن نه از علم ستیزی که به وارونه سخن از علم پرستی است، علمی که بردگیِ تکنیک را پذیرفته و پیشیارِ اوست. چه کسانی به دیدنِ «اودیسه ۲۰۰۱»ی کوبریک نشستند و پیامِ او را به گوشِ جان شنیدند؟ درست همان دم که پای آدمی به ماه رسید کوبریک نشان داد که بردگان و عروسکانی بیش در دستانِ تکنیک نیستیم و جز فاجعه در افقِ آدمی نیست.
علم را جای آیین ها و فلسفه نشاندیم و این نهالِ شوم را بر خاکِ دوزخ کاشتیم. میوه ای داد با برونی زیبا و نهفتی آکنده از خاکستر. میوه ای به نامِ انسانِ مدرن که خود را جای خدایان نشانده است. این انسان کاونده است و با کلنگ علم همه جا را می کاود. آسمان ها را، خشکی ها و دریاها را و زیر زمین را. در گذشته های دورِ نیاکانِ این انسانِ مدرن، آسمان از آنِ زئوس بود دریاها از آنِ برادرش پوزئیدن و زیر زمین از آنِ برادرِ دیگرش هادس. ولی انسانِ مدرن که از نیاکان بریده، از باورها و داشته های آنان نیز بریده است. او آغازگری دیگرسان است. او خود را در جهانی می بیند که نه صاحبی دارد و نه مالک و فرمانروایی. اکنون او خود را به سانِ فرمانروای جهان می پندارد. او کاوشگری است که جهان را مستعمرهٔ خود می شمارد. او کاوشگری ست که با کلنگِ علم می کاود و هر دم بر آنچه می داند و نیز بر دارایی هایش می افزاید. شگفتا که او هر دم بیش از آنچه بر خود می افزاید از خویشتنَش کاسته می شود. او هرچه از بیرون بزرگ و بزرگتر می شود از درون کوچک و کوچکتر می گردد. او تنها سری دارد بزرگ. خون او چرکین است چرا که در سینهٔ او دلی نیست که خون را بپالاید. او با دانشِ خود به سانِ تارتنکان برای به دام انداختنِ جهان، تار های بسیار بزرگ و شگرفی ساخته و پرداخته است بی آنکه بیندیشد او خود در جهان است که می زید. او گرفتارِ تار های بافتهٔ خود است و چشم به راهِ مرگی دهشتبار. سیاهچالهٔ تکنیک خودِ علم را نیز می بلعد.