2021-06-11 21:57:31
یاساشین آذربایجان!
همانجا که رفته بودیم کنار دریاچه ی ارومیه. خیس و شنی، رسیدیم به کنار آب. گفتی: «حال میکنی چه قدر دریاچهمون خوشگله؟!»
نگاهت کردم. از آن نگاه ها که یعنی خودت خوشگلی، گور بابای دریاچه.
گفتم: «اینارو ولش کن، بیا ۷ تا آرزو کنیم و سنگ بندازیم توی آب»
آرزوی اولمان این بود که همیشه عاشق باشیم، بعدی سلامتی، بعدی پول... آخری، آبادی ایران...
یاساشین آذربایجان!
همانجا که گردنت روی لب هایم بود و با هم مشاعره بازی میکردیم. لب هایم را آوردم بالا و توی گوشت خواندم که من زیاد شعر ترکی بلد نیستم ولی:
«ای شوخ کمر باریک، تو ترکی و من تاجیک، جانیم سن قوربانا! الف بده»
نگاهم کردی و گفتی: «ایران! ای سرای امید. بر بامت، سپیده دمید. دال بده»
گفتم: «عاشق اینم که عاشق ایرانی!»
گفتی : «این چه حرفیه؟! من خود ایرانم»
راست هم میگفتی، مثل ما کرد ها، مثل ما لُر ها. مثل تمام قومیت ها، تو خود خود خود ایران بودی. زیبا، قشنگ، خوش خنده...
یاساشین آذربایجان!
همانجا که دیگر نیستم، همانجا که دیگر نیستی، ولی هستند گرگهایی که پشت اسمش قایم شوند و ببرند مسابقه ی دروغگوییشان را.
چه قدر دلم رونق بازار تبریز میخواهد،
چه قدر دلم تنگ شده برای حوصله کردن و خواندن شعر های شهریار، کنار شاهگلی،
چه قدر آبتنی توی گامیش گلی و هزارتا جای دیگر و لذت دیگر را ندارم، چون خرابش کردند.
همین ها که هر وقت از آنها یاشاسین خواستیم، یاساشین تحویلمان دادند.
چه قدر دلتنگم، دلتنگیم و دلتنگاند...
#پرهام_جعفری
@parhamneveshteh
4.6K views18:57