«صبح خوانان» ذوالفقار را فرود آر ! بر خواب اين ابريشم | ادبیات در وضعیت پستمدرن
«صبح خوانان»
ذوالفقار را فرود آر
! بر خواب اين ابريشم
كه از «افيليا»
جز دهاني سرودخوان نمانده است
□
در آن دَم كه دست لرزان بر سينه داري
اين منم،كه ارابه ي خروشان را از مِه گذر داده ام
□
آواز روستايي ست كه شقيقه اسب را گلگون كرده است
به هنگامي كه آستين خونين تو
! سنگ را از كفِ من مي پراند
□
با قلبي ديگر بيا
اي پشيمان
! اي پشيمان
تا زخم هايم را به تو باز نمايم
- من كه اينك
از شيار هاي تازيانه ي قوم تو
پيراهني كبود به تن دارم -
□
! اي كه دست لرزان بر سينه نهاده اي
بنگر
اينك منم كه شب را سوار بر گاو زرد
. به ميدان مي آورم
هوشنگ چالنگی
@postmodernliterature