Get Mystery Box with random crypto!

بیست سال یا هزار سال: | یادداشت های پراکنده - وحید کریمی پور- دانشگاه صنعتی شریف

بیست سال یا هزار سال: بهترین توجیه بی عملی سیاسی آن است که تقصیر را به گردن مردم بیندازیم و بگوییم حکومت ها برآیند رفتارها و انعکاس روحیات تک تک مردم هستند و تا وقتی که مردم اصلاح نشوند و خلق و خو و فرهنگ شان عوض نشود، وضع کلی و عمومی آنها نیز بهبود نخواهد یافت. برای اقناع شنونده نیز از نحوه رانندگی مردم یا رفتار مستبدانه آنها با زیردستان یاد کنیم. طرفداران این شیوه می گویند کشورهای پیشرفته به این دلیل پیشرفته هستند که در آنها رفتار تک تک مردم طی یک فرایند چندصدساله ارتقا یافته و در گذر قرن ها فرهنگ عمومی مردم و در نتیجه حکومت هایشان به اینجایی رسیده اند که الان هستند. این دیدگاه به نظر من به غایت اشتباه است. فرهنگ و رفتار عمومی مردم توسط حکومت و نهادهای آن شکل می گیرد نه بالعکس. برای رد این دیدگاه لازم نیست به برآمدن نازیسم در آلمان یا فاشیسم در ایتالیا اشاره کنیم. کافی است به کشور خود نگاه کنیم.

هیچ چیز مثل دو نمونه زیر برگرفته از زندگینامه خودنوشت دکتر علی اکبر سیاسی، نادرستی دیدگاه فوق را نشان نمی دهد. این دو نمونه تفاوت عمیق رفتار استادان دانشگاه تهران را به عنوان یکی از فرهیخته ترین اقشار در فاصله ای کمتر از بیست و پنج سال نشان می دهد. دکتر علی اکبر سیاسی (۱۲۷۴-۱۳۶۹ ) ‌ نخستین رئیس دانشگاه تهران است و هم او بوده که سنگ بنای استقلال دانشگاه ها را با تدوین و تصویب لایحه ای در دولت و مجلس در سال ۱۳۲۱ گذاشته و از آن به بعد ۱۵ بهمن ماه همواره روز جشن استقلال دانشگاه از دولت بوده است:


سال ۱۳۰۷: قبل از استقلال دانشگاه:

از قول پروفسور شمس چشم پزشک و استاد دانشگاه تهران: « اعتمادالسلطنه قراگزلو، وزیر معارف چشم درد داشت، دعوت کرد از او عیادت کنم. صبح زود به منزلش رفتم، در اتاق انتظارش عده ای از استادان دانشگاه را دیدم که گوش تا گوش نشسته بودند. در اتاقی که دفترش بود مرا پذیرفت. پس از این که چشمش را معاینه کردم و دستور لازم را دادم و خواستم خارج شود به او گفتم: «جناب آقای وزیر گویا امروز در اینجا کمیسیونی از استادان تشکیل می دهید؟» گفت:« کمیسیونی در کار نیست. آقایان بیشتر روزها صبح اینجا می آیند که وقتی من از دفتر خارج می شوم و به وزارت خانه بروم خودی نشان داده سلامی کرده باشند تا فراموش نشوند….»-۱

سال ۱۳۳۳: بعد از استقلال دانشگاه و در کابینه بعد از کودتا:

دکتر جهانشاه صالح، بعد از سقوط دکتر مصدق در کابینه سپهبد زاهدی وزیر بهداری شد ولی در همان حال عهده دار ریاست دانشکده پزشکی بود و به این عنوان در جلسات شورای دانشگاه که روزهای چهارشنبه در دفتر من تشکیل می یافت، حاضر می شد. روزی در باره موضوعی، برای دفاع از نظر خود در برابر نظر مخالف یکی از همکاران دیگر، صدا را از حد معمول بلندتر کرد و داشت اندکی تندی به خرج می داد که سخن اش را قطع کردم و گفتم: « شما می دانید که به عنوان وزیر نمی توانید در این شورا حضور داشته باشید تا چه رسد به این که اظهار نظر کنید. شما عضو شورا هستید و مانند سایر همکاران باید آداب معمول ما را رعایت کنید. بنابراین اگر مایل به ادامه صحبت هستید باید با ملایمت و آرامش حرف بزنید.»
گفت: « مثل این است که شما نمی خواهید من حرف بزنم، پس این جا نمی مانم، می روم» گفتم: «مانعی نخواهد داشت.» از جا برخاست، در تالار را باز کرد و بیرون رفت به این امید که یکی از همکاران با کسب اجازه از من به دنبال او رفته و بازش خواهد گردانید. هیچ کس چنین حرکتی نکرد و دنباله بحث هم چنان گرفته شد، مثل این که کوچکترین اتفاقی نیفتاده باشد. بعد از جلسه شورا، طبق گزارشی که سید آقا پیشخدمت داد، دکتر صالح پس از خروج از تالار شورا، در اتاق انتظار کمی پا به پا می کند مثل اینکه انتظاری دارد، سپس خارج می شود.-۲
( ۱و۲- خاطرات علی اکبر سیاسی، نشر ثالث، ۱۳۸۶، صفحات ۱۴۶ و ۲۳۰)
برای آنکه رفتار تک تک مردم آنچنان تکامل یاید تا خود به خود دولتی عقلانی و کارآمد از بین میلیون ها مردم ظهور کند، هزار سال لازم است اما یک دولت عقلانی می تواند در بیست سال زمینه رشد و تعالی مردم را در همه زمینه ها فراهم کند برعکس یک دولت ناکارآمد می تواند چنان عرصه را بر مردم تنگ کند که در همان بیست سال بدترین صفات آنها در زندگی جمعی به منصه ظهور رسد.