واژه سیصد و هفتاد و یکم) parsimonious /pɑ:sɪ'məʊnɪəs/ adj. | 1100WordsCoding
واژه سیصد و هفتاد و یکم)
parsimonious
/pɑ:sɪ'məʊnɪəs/
adj.
خسیس، مُمسِک، زیادی صرفه جو
بابام انقدر خسیس بود که همه کتابای مدرسه م رو نمیخرید، همیشه اول سال کتاب ها رو که نگاه میکردم، میدیدم کتاب (پارسی مو نیس)!
[.. کتاب فارسی من نیست!]
میگفت فارسیه دیگه، خودت بلدی
(پارسا و مونس) زوج خسیسی هستند!
She's too parsimonious to heat the house properly.
آن قدر خسیس است که خانه را درست و حسابی گرم نمیکند.
He's so parsimonious that he forbids his family to use electricity in the evenings.
آن قدر خسیس است که نمیگذارد خانواده اش غروب ها از برق استفاده کنند.
The company is parsimonious with employee benefits.
شرکت در دادن مزایای کارکنان خِسَت نشان میدهد.
To save money, the parsimonious old man always bought used clothes.
پیرمرد خسیس برای صرفهجویی در هزینه همیشه لباس های مستعمل میخرید.
Most rich people remain rich by employing parsimonious habits.
بیشتر افراد ثروتمند با به کار بستن عادات صرفهجویانه همچنان ثروتمند باقی میمانند.
Because I have been parsimonious for over twenty years, I am now totally debt free.
بیشتر از بیست سال است که صرفهجو بودهام و به همین دلیل الان اصلا بدهی ندارم.
My parsimonious employer only pays me minimum wage.
کارفرمای خسیس من فقط حداقل دستمزد را به من میدهد.
Despite his wealth, the parsimonious millionaire refused to give any money to charity.
میلیونر خسیس علیرغم ثروتی که دارد قبول نکرد به خیریه پولی بدهد.
My mother is parsimonious and never tips more than five percent.
مادرم خسیس است و هیچ وقت بیشتر از پنج درصد انعام نمیدهد.
Syn: miserly, close-fisted, very unwilling to spend money, stingy, frugal, niggardly
@WordsCodes