Get Mystery Box with random crypto!

واژه چهارصد و بیست و چهارم) cope /kəʊp/, US: /koʊp/ v. از پ | 1100WordsCoding

واژه چهارصد و بیست و چهارم)

cope
/kəʊp/, US: /koʊp/
v.

از پس (چیزی یا کسی) برآمدن، از عهده (کارها) برآمدن، حریف شدن، تحمل کردن، کنار آمدن

نمیتونه با مشکلات ب(کوپ) بکوپ کنه، نمیتونه با مشکلات بجنگه، حریفشون بشه و از پس مشکلات بربیاید
[نمیتونه با مشکلات بکوب بکوب کنه...]

Will she be able to cope with the work?
آیا او از عهده کار بر خواهد ‌آمد؟

It's difficult to cope with two children and a job.
سخت است که با یک شغل و دو بچه از عهده کارها بر بیایی؛
سخت است که کسی هم به دو تا بچه برسد و هم به شغلش.

The government has to cope with the problem of unemployment.
دولت باید از پس مشکل بیکاری بربیاید.

Her elderly parents can no longer cope alone.
والدین مُسِن او دیگر به تنهایی از پس کارهایشان برنمی‌آیند.

She copes very well under pressure.
تحت فشار خیلی خوب از عهده کارها بر می‌آید.

Will the prison system cope adequately with the increasing numbers of prisoners?
آیا سیستم زندان توان کافی برای تحمل تعداد فزاینده زندانیان را دارد؟

She is unable to cope with her increasing workload.
او از عهده حجم فزاینده کارهایش بر نمی‌آید؛
به انبوه فزاینده کارهایش نمی‌رسد.

He felt that he couldn't cope any longer.
احساس کرد که دیگر توان تحمل ندارد.

She had to cope without any help.
او باید بدون هیچ کمکی از پس کار بر می‌آمد.

She was struggling to cope with the demands of a new baby.
در تلاش بود تا از عهده نیازهای یک بچه جدید بر بیاید؛
می‌کوشید تا به نیازهای یک بچه جدید رسیدگی کند.

Some people find unemployment very difficult to cope with.
کنار آمدن با بیکاری برای بعضی افراد بسیار دشوار است.

It was amazing how my mother coped with bringing up three children on less than three pounds a week...
جای شگفتی بود که مادرم توانست با کمتر از سه پوند در هفته سه تا بچه را بزرگ کند....
  
The problems were an annoyance, but we managed to cope.
مشکلات دردسرآفرین بودند، اما ما توانستیم از پس آنها بر بیاییم.

Never before has the industry had to cope with war and recession at the same time...
پیشتر، این صنعت هرگز همزمان با چالش غلبه بر جنگ و رکود مواجه نبوده است...

She has had to cope with losing all her previous status and money.
باید با از دست دادن پول و موقعیت پیشین خود کنار بیاید.

The country's prisons are filled with drug-takers, and cannot cope with the numbers...
زندان های کشور مملو از مصرف کنندگان مواد هستند و تحمل این تعداد را ندارند (/و نمی‌توانند به این تعداد برسند)...
  
The speed of economic change has been so great that the tax-collecting system has been unable to cope.
شتاب تغییرات اقتصادی چنان بالا بوده که نظام وصول مالیات نتوانسته خود را با آن سازگار کند.

The farmers were unable to cope with the harsh dry weather and many of their crops died.
کشاورزان توان مقابله با هوای خشک و خشن را نداشتند و حجم زیادی از محصولاتشان از بین رفت.

Brandon didn't know how to cope with the loss of his father and spent months in bed crying.
بندون نمی‌دانست چطور با فقدان پدرش کنار بیاید و چند ماه را در بستر به گریه گذراند.

The new waitress could not cope with the rush of customers and fell behind on her orders.
پیشخدمت جدید توان رسیدگی به سیل مشتری ها را نداشت و از سفارش ها عقب افتاد.

Because of his inability to cope with the stress of everyday life, Bryce took a series of anxiety medications.
برایس به دلیل عدم توانایی در تحمل استرس زندگی روزمره، یک دوره داروی اضطراب مصرف می‌کرد.

a way of coping with bereavement
راهی برای کنار آمدن با سوگواری؛
راهی برای غلبه بر داغ فقدان کسی

Syn: to be a match for, to be able to handle, manage, deal with

@WordsCodes