واژه چهارصد و بیست و هشتم) connubial /kəˈnjuː.biəl/, US: / | 1100WordsCoding
واژه چهارصد و بیست و هشتم)
connubial
/kəˈnjuː.biəl/,
US: /kəˈnuː.biəl/
adj.
مربوط به زناشویی، نکاحی، زن و شوهری
(خونه با یار) که توش زندگی زن و شوهری و زناشویی جریان داره دیگه!
[خانه با یار و همسر که ...]
connubial rites
مراسم زناشویی
connubial bliss
سعادت (و خوشبختی) زناشویی؛
سعادت و خوشبختی در ازدواج
connubial bed
بستر زناشویی
connubial argument
بحث و مشاجره زناشویی
John and Mary lived in connubial bliss for over 50 years.
جان و مری بیش از پنجاه سال زندگی مشترک سعادتمندی داشتند.
Some women attribute their addiction to connubial stress.
بعضی زنان اعتیاد خود را به استرسِ زندگیِ زناشویی منتسب میکنند؛ بعضی زنان استرسِ زندگیِ زناشویی را عامل اعتیاد خودشان میدانند.
The inmate was not allowed connubial visits with his wife.
زندانی مجاز به ملاقات زناشویی با زنش نبود.
As a symbol of their connubial love, the couple always took a weekend vacation around their anniversary.
زوج به نشانه عشق زناشویی شان همیشه حوالی سالگرد ازدواجشان آخر هفته به تعطیلات میرفتند.
Syn: related to marriage, marital, conjugal, married, nuptial
@WordsCodes