Get Mystery Box with random crypto!

واژه چهارصد و پنجاه و دوم) enunciate /ɪ'nʌnsɪeɪt/ v. اعلام | 1100WordsCoding

واژه چهارصد و پنجاه و دوم)

enunciate
/ɪ'nʌnsɪeɪt/
v.

اعلام کردن، گفتن، تشریح کردن، بیان کردن، شمرده گفتن، تلفظ کردن

دو کلمه (این و آن زیاد) با هم فرق دارن. برای همین باید کلماتت رو واضح بیان کنی و شمرده حرف بزنی تا مردم متوجه بشن!

to enunciate the basic principles of his system
تشریح کردنِ اصول بنیادین یک سیستم؛
برشمردنِ (بیانِ/اعلامِ) اصولِ بنیادینِ یک سیستم

He doesn't enunciate his words very clearly.
او کلمات را خیلی واضح تلفظ نمی‌کند.

He enunciated his theory to his colleagues.
او نظریه‌اش را برای همکارانش تشریح (/بیان) کرد.

She enunciates very slowly and carefully.
او [حروف یا کلمات را] خیلی کند و با دقت تلفظ می‌کند.

He was ever ready to enunciate his views to all who would listen.
همیشه آماده بود تا دیدگاه هایش را برای تمام کسانی که شنوای حرف هایش بودند تشریح کند.

When Will was intoxicated, he was hard to understand because he did not enunciate his statements.
ویل وقتی مست بود نمی‌شد راحت از حرف هایش سر در آورد چون حرف هایش را درست ادا نمی‌کرد.

She was careful to enunciate each step of the process...
مراقب بود تا تک تک مراحل فرایند را درست بیان کند...

Because I did not enunciate the thesis statement in the first paragraph of my research paper, I lost ten points.
چون در پاراگراف اول مقاله تحقیقی ام بیان مسئله را تشریح نکردم، ده نمره از دست دادم.

As Jake could not enunciate his thoughts after his stroke, he had to write everything on a notepad.
چون جیک بعد از سکته اش قادر به بیان افکارش نبود، مجبور بود همه چیز را روی دفترچه بنویسد.

Teachers are asked to enunciate the school rules to their students on the first day of class.
از معلمان درخواست می‌شود قوانین مدرسه را در اولین روز کلاس برای دانش‌آموزانشان تشریح کنند.

The speech coach reminded the students to enunciate their words so people could comprehend what they were saying.
مربی فن بیان به دانش‌آموزان تذکر داد که باید کلمات را درست ادا کنند تا مردم بتوانند متوجه حرف هایشان بشوند.

the ability to enunciate properly...
توانایی بیان درست...

Syn: to utter, to proclaim, to pronounce, to announce

@WordsCodes