Get Mystery Box with random crypto!

واژه پانصد و یکم) lethargic /lɪ'θɑ:dʒɪk/ adj. بی حال، سُست، | 1100WordsCoding

واژه پانصد و یکم)
lethargic
/lɪ'θɑ:dʒɪk/
adj.

بی حال، سُست، کسل، رخوتناک، بی رمق، خموده، وارفته، لش

کد lethargy (به معنی "سستی و بی حال"):
یه آدم سست و بی حال و (لِه ترجیح) میده هیچ کاری نکنه و توی همون سستی و بی حالیش بمونه!

a sluggish and lethargic economy
یک اقتصاد کساد و بی رمق

The patient is weak and lethargic.
بیمار ضعیف و بی رمق است.

This inspired my lethargic teammates to start playing harder.
این مشوقی شد برای هم تیمی های بی حال من تا دستی بجنبانند و محکم تر بازی کنند.

I felt really lethargic after the generous meal.
بعد از آن غذای مُفَصل، واقعاً احساس سُستی (و بی حالی) می‌کردم.

Hot, humid weather makes me lethargic.
هوای گرم و مرطوب مرا کسل و بی حال می‌کند.

He felt too miserable and lethargic to get dressed.
چنان مفلوک و بی حال بود که نای لباس پوشیدن نداشت.

Bullfrogs became lethargic with the first cold nights.
گاوغوک ها با فرارسیدن نخستین شب های سرد بی حال شدند.

Although Henry seems to have a lethargic attitude, he’s really quite a go-getter.
با این که هِنری در ظاهر حالت سست و رخوتناکی دارد، اما در واقع آدم بسیار پرتکاپویی است.

The reviews were not very complimentary, saying that the lead actor’s portrayal of his character was lethargic and unimaginative.
نقدها خیلی ستایش آمیز نبودند و به این نکته اشاره داشتند که بازی بازیگر نقش اصلی برای به تصویر کشیدن شخصیت وی فاقد انرژی و قدرت خلاقه بود.

Just about any time of day, you can find my lethargic cat curled up asleep in the warmest spot she can find.
تقریباً در کل روز گربه خموده من را می‌توانی در گرم ترین نقطه‌ای که گیرش بیاید ببینی که چنبره زده و خوابیده است.

Even though the tortoise kept up a lethargic pace throughout his race with the hare, his persistence paid off in the end.
اگرچه لاکپشت کل مسیر مسابقه‌اش با خرگوش را با سرعتی کُند طی کرد، اما پشتکارش در آخر کار نتیجه داد.

A dose of chocolate is my favorite remedy when I’m feeling lethargic.
وقتی بی حالم دوای درد مورد پسندم یک مقدار شکلات است.

If he has been feeling lethargic and disinterested in everything for more than two weeks, you had better take him to a doctor.
اگر الان بیش از دو هفته است که احساس بی حالی می‌کند و نسبت به همه چیز بی علاقه است، بهتر است او را ببرید دکتر.

After a long day on the slopes, the lethargic skiers were content just to sit around the fire exchanging stories about their adventures.
اسکی بازان وارفته بعد از گذراندن یک روز طولانی روی پیست، فقط دلشان می‌خواست دور آتش بنشینند و از ماجراجویی هایشان برای هم حرف بزنند.

Scampi was uncharacteristically lethargic after her rabies vaccination which the vet said was normal.
اسکمپی بعد از واکسن هاری اش بر خلاف معمول سست و بی حال بود که دامپزشک گفت این حالت عادی است.

Syn: sluggish, lazy, indifferent, drowsy, lacking energy

lethargy (n.)
سستی، کندی، بی علاقگی، رخوت

@WordsCodes