ای (داد ring) از دستش لرزانش افتاد، از بس که پیر و پاتاله و دستش رعشه داره! [ای داد! رینگ (حلقه) از دستش افتاد....]
His mother was doddering and frail. مادرش (پیر و) لرزان و فرتوت بود.
The doddering old man decided to make his will before it was too late. پیرمرد لرزان (و رعشه ای) تصمیم گرفت پیش از آن که دیر شود وصیت کند.
I had expected him to be a doddering ninety-year-old. انتظار داشتم او یک آدم نود ساله رعشهای باشد.
He pretended to his family and friends that his doddering gait was due to old soccer injuries. پیش خانواده و دوستانش وانمود میکرد که دلیل لرزان و لنگان راه رفتنش مصدومیت های کهنه فوتبال است.
My grandmother is doddering to the point that her shaking hands can no longer hold a fork. مادربزرگم چنان رعشهای (/لقوهای) دارد که دستان لرزانش قادر به نگه داشتن یک چنگال نیستند.
Syn: trembling, shaking, old and feeble
dodder (v.) رعشه داشتن، لرزیدن (به ویژه در اثر پیری)