🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

🌿 زیر گنبد کبود🌿

Logo of telegram channel zgkabood — 🌿 زیر گنبد کبود🌿 ز
Logo of telegram channel zgkabood — 🌿 زیر گنبد کبود🌿
Channel address: @zgkabood
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 50
Description from channel

🕊🍃زیر گنبد کبود🍃🕊
📗شعر
📘حکایت
📙سخنان بزرگان
📔مضامین عرفانی
📕داستان های آموزنده

اگر 1 سال ثمر کاری را خواستی گندم بکار،
اگر 2 سال ثمر خواستی درخت بکار
امـــّا،
اگر 100سال ثمر خواستی مردم را بیاموز
«کنفسیوس»

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


The latest Messages

2016-10-29 18:21:02
زیر گنبد کبود
@zgkabood
2.8K views15:21
Open / Comment
2016-10-29 18:20:26 #عصبانیت

استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند، صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟»

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی‌مان را از دست می‌دهیم.»

استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟»

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.»

سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.»

استاد ادامه داد: «هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.»

زیر گنبد کبود
@zgkabood
3.2K views15:20
Open / Comment
2016-10-28 19:02:59
زیر گنبد کبود
@zgkabood
1.9K views16:02
Open / Comment
2016-10-28 19:02:27 #بیماری

موسای کلیم (علیه السلام) را علتی و مرضی پدید آمد.
طبیبان گفتند: داروی این علت فلان چیز است.
موسی گفت: دارو نخورم تا اللّه خود عافیت فرستد و شفا دهد.
آن مرض بر وی دراز گشت.
گفتند: ای موسی! این دارو مُجرّب است و اگر به کار داری (مصرف کنی) در آن شفا بُوَد.
موسی نَشنید و با دارو مداوا نکرد تا از حق جلّ جلاله وحی آمد که: به عزت من که تا تو دارو نخوری من شفا ندهم. موسی دارو بخورد، در حال شفا آمد. موسی را چیزی در دل آمد که بار خدایا این چون است؟
وحی آمد که ای موسی! تو علت مپرس و سنّتی که ما نهاده ایم، اسرار ما مجوی که کسی را به اسرار ما راه نیست و گفتنِ چون و چرا، روا نیست!

(کشف الاسرار)


زیر گنبد کبود
@zgkabood
2.0K views16:02
Open / Comment
2016-10-16 19:14:12
زیر گنبد کبود
@zgkabood
2.2K views16:14
Open / Comment
2016-10-16 19:13:40 #تقوا

شاگردی از عابدی پرسید:
تقوا را برایم توصیف کن؟
عابد گفت:
اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شدی چه می کنی؟

شاگرد گفت:
پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم.

عابد گفت:
در دنیا نیز چنین کن تقوا همین است
از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار
زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.


زیر گنبد کبود
@zgkabood
2.7K views16:13
Open / Comment
2016-10-15 18:12:11
زیر گنبد کبود
@zgkabood
2.0K views15:12
Open / Comment
2016-10-15 18:11:50 #سبد_غذا

روزی ثروتمندی سبدی پر از غذاهای فاسد به فقیری داد.

فقیر لبخندی زد و سبد را گرفته و از قصر بیرون رفت.
فقیر همه آنها را دور ریخت و به جایش گلهایی زیبا وقشنگ
در سبد گذاشت و بازگردانید.

ثروتمند شگفت زده شد و گفت:
چرا سبدی که پر از چیزهای کثیف بود،
پر از گل زیبا کرده ای و نزدم آورده ای؟!
فقیر گفت: هر کس آنچه در دل دارد می بخشد!


زیر گنبد کبود
@zgkabood
3.0K views15:11
Open / Comment
2016-10-10 14:05:14
زیر گنبد کبود
@zgkabood
2.1K views11:05
Open / Comment
2016-10-10 14:04:43 #رشادت

در گرماگرم نبرد صفین، جوانی از صفوف سپاه اسلام جدا شد که نقابی بر چهره داشت.
جلو آمد و نقاب از چهره اش برداشت.

هنوز چندان مو بر چهره اش نروییده بود، اما صلابت از سیمای تابناکش خوانده می شد.
سنّش را حدود هفده سال تخمین زده اند. مقابل لشکر معاویه آمد و با نهیبی آتشین مبارز خواست.

معاویه به «ابوشعثاء» که جنگجویی قوی در لشکرش بود، رو کرد و به او دستور داد تا با وی مبارزه کند.
ابوشعثاء با تندی به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر می دانند ،اما تو می خواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟

آن گاه به یکی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ آن نوجوان برود.

پس از لحظاتی نبرد، نوجوان برومند او را در خون خود غلطاند.
گرد و غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعثاء با نهایت خشم و تعجب دید که فرزندش در خاک و خون می غلطد.
او هفت فرزند داشت.
فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییری ننمود تا جایی که تک تک فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او می فرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاکت می رساند.

در پایان ابوشعثاء که آبروی خود و پیشینه جنگاوری خانواده اش را بر باد
رفته می دید، به جنگ با او شتافت،
اما آن نوجوان با رشادت، او را نیز به هلاکت رساند، به گونه ای که دیگر کسی جرأت مبارزه با او را به خود نمی داد.

تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام نیز برانگیخته شده بود. هنگامی که نوجوان به لشکرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین علیه السلام نقاب از چهره فرزند رشیدش عباس(ع) برداشت و غبار از چهره او سترد...

 منبع: کتاب العباس (ع) ،از محمد باقر بیرجندی ص153


زیر گنبد کبود
@zgkabood
1.9K views11:04
Open / Comment