Get Mystery Box with random crypto!

حال خود کستیل هم همچین خوب نبود! امارت بزرگ سندرسون دیگه هیچ ر | 💚Life&Love💙

حال خود کستیل هم همچین خوب نبود!
امارت بزرگ سندرسون دیگه هیچ روحی نداشت..
دیگه کریسمس مهم نبود.
دیگه هالووین و عید پاک و شب های دورهمی برادرانه ای وجود نداشت!

بی روح بی روح...


مایکل نگاهی ب کستیل انداخت و با بی رغبتی گفت:مهمه؟
از صداش معلوم بود امروز از اون روز هاییه ک مایک از دنده چپ از خواب بلند شده..
کستیل اینو فهمید و میدونست ک بهتره کاری نکنه ک بحثی شروع بشه...آروم جواب داد: اوکی ولش کن!نباید میپرسیدم..

مایکل پوزخند عصبی ای کرد و گفت:آره ولش کن!چیز هایی ک از نظر تو مهم نیست نباید برای بقیه هم مهم باشه!

مایکل عصبی بود..از طرز صحبت کردن و خشونت توی چشماش قشنگ میشد اینو فهمید و میخواست با بحث کردن خودش رو خالی کنه!
بعد از سه سال...
از یک جایی ب بعد دیگه جستجو متوقف شد..
دیگه نتونست ادامه بده..
ب جایی رسید ک جلوی آیینه توی چشمای خودش نگاه کرد و گفت: چرا انقدر احساس پوچی و ناراحتی میکنی؟تسلیم شو..ایرادی نداره!برای یک مدت ساکت باش..یادته؟وقتی ک دین نبود..حرفی ک میزدی..حرفی ک ب همه میزدی..

"اگه عاشق بشی بازنده ای"
!!بوم!!
و حالا تو یک بازنده ای مایکل!

از اون روز خیلی میگذره و مایکل خیلی سکوت کرد!
رافائل نگاهی بهش انداخت و آروم و هشدار مانند گفت:مایکل..حواست باشه

مایکل نگاهش رو چرخوند و ب رافائل خیره شد و عصبی گفت:
-حواسم ب چی باشه راف؟احترام؟اوکی..
دوباره ب کستیل خیره شد و با طعنه جواب داد:متاسفم کستیل اگه بهت بی احترامی کردم..اگه نامزدم اینجا بود اجازه میدادم باهاش بخوابی..

این دفعه اولی بود ک مایکل این حرف رو انقدر بلند و واضح فریاد میکشید..
انگار آتیش از درونش زیونه میکشید..

بعد از یکسال از ناپدید شدن دین دیگه سندرسون ها قبول کردن ک دین یک جاسوس بیشتر نبوده ک هدفش نفوذ ب داخل خانواده سندرسون و جاسوسی بوده..
باورش سخت بود ولی بالاخره باور شد..
اینجوری آسون تر بود،اینجوری راحت تر میشد تمام اون لحظات رو از ذهن پاک کرد.
و خب مدتی بعد از رفتن بالاخره لو رفتن محموله ها متوقف شد.

دردناک بود..

کستیل از جاش بلند شد و ب سمت در راه افتاد.
شنیدن این حرف باعث شد حس بدی نسبت ب خودش پیدا کنه! و از طرفی نمیتونست ب مایکل چیزی بگع!
روزی ک مایکل فهمید رافائل هم از موضوع خبر داشته روز خیلی بدی بود..
وجه کستیل پیش مایکل ب کلی نابود شده بود.

بدون اینکه کیفش رو برداره ب سمت در رفت ک یکدفعه صدایی باعث شد سر جاش وایسته!

-قربان
صدای جو بود ک از پشت سرش میومد..
سرش رو برگردوند و سری ب معنی اینکه چیکار داری تکون داد..
جو دست هاش رو ب هم میمالید..انگار میخواست حرفی بزنه ولی دست دست میکرد . .
کستیل نگاهی بهش انداخت و با عصبامیت گفت:میخوای چیزی بگی ک منو اینجا نگه داشتی؟

جو از عصبانیت کستیل جا خورد و یک قدم عقب رفت
آب دهنش رو قورت داد و آروم گفت:راجب آقای دینه قربان..

دین؟
شنیدن این اسم گوش های همه رو تیز کرد.
همه نگاه ها ب سمت جو چرخید..
کستیل ب سمتش حرکت کرد و با کنجکاوی پرسید:
دین چی؟ تو راجب دین چیزی میدونی ک ب ما نگفتی جو؟
جو از ترس دست های رو ب هم میمالید و ب لکنت افتاده بود...
مایکل و رافائل و ایز از جاشون بلند شدن و ب سمت جو اومدن و دورش جمع شدن...
جو سرش رو پایین انداخته بود و سعی داشت خودش رو جمع و جور کنه و بالاخره زبونش باز شد:
من...الان شنیدم..ک آقا گفتن شما با دین..شما...

کستیل پوفی کشید و عصبی گفت:خب...
جو از صدای بلند چشماش رو بست و گفت:اگه اینو بگم آقا من رو میکشه ولی...من از بچگی تو این خانواده بزرگ شدم و الان...الان فکر میکنم ک باید اینو بگم..

مایکل رافائل رو کنار زد و کنار جو وایستاد و دستش رو گرفت و گفت:چی میخوای بگی؟ زود باش..
جو آروم جواب داد:روزی ک جودی مرد آقای دین زودتر از همه اینجا بود چون من ب خونه جناب مایکل زنگ زدم...آقا مست بود.جناب دین شعی داشت کمکشون کنن،من...من..

کستیل آروم زیر چونه جو رو گرفت و سرش رو بالا آورد و آروم گفت:تو چی جو؟
جو ب چشم های کستیل خیره شد و گفت:من دیدم ک آقا ب زور با دین...خوابید!

با تموم شدن جمله جو سکوت خونه رو پر کرد!
چشم های گشاد و متعجب...
هیچکس چیزی رو ک از دهن جو شنیده بود نمیتونست هضم کنه!
جو آروم ادامه داد:من از پشت در دیدم ک آقای دین..
تقلا کردن و سعی کردن ک آقا رو متوقف کنن ولی انگار ناتوان بودن..

صدای نفس های سنگین مایکل اتاق رو پر کرده بود
بازوی جو رو محکم گرفت و گفت:الان کجاست؟

رافائل سریع جلو رفت و دستش رو روی شونه مایکل گذاشت و گفت:آروم باش مایکل...صبر کن!سموئل داره میاد..میاد اینجا..فقط یکم صبر کن

مایکل بازوی جو رو محکم تر فشار داد و ایندفعه فریاد کشید:اون کجاست؟اون حرومزاده کجاست؟

جو با ترس جواب داد:ن ..نمیدونم..الان حتما دارن از خونه جنگلی برمیگردن!
مایکل با اخم نگاهی کرد و گفت:کلبه قدیمی ؟
جو سری تکون داد و تایید کرد..

مایکل بدون وقفه کستیل ک رو ب روش