🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

💚Life&Love💙

Logo of telegram channel dreamdestiel — 💚Life&Love💙 L
Logo of telegram channel dreamdestiel — 💚Life&Love💙
Channel address: @dreamdestiel
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 58
Description from channel

Blue And Green💚💙
My Favorites...
‌‌‎‌
Written By: @MrSammyDestiel💙
:ویراستار🍀بهار🍀
🔒زیر مجموعه چنل:
@Supernaturaalfan
✉ناشناس :
https://telegram.me/dar2delbot?start=send_z1klw9Y
📁Archive (Updating) : @DreamDestielArchive
🌐Tab: @dreambanner

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


The latest Messages

2018-11-02 22:53:10 بود رو کنار زد و ب سمت در دوید...
نمیدونست میخواد چیکار کنه...ولی توی یک لحظه تنفر از سموئل کل وجودش رو پر کرد..و انگار میخواست اون رو با دستای خودش خفه کنه!
.
.
.
.
.
.
در بالاخره باز شد اما چیزی پشت در بود باعث شد دین از ترس سر جاش خشک شه...
صدای "سلام دین..دلم برات تنگ شده بود" توی گوشش پیچید...

لبخندی کریح و صدایی زجر آور...
روب روش ...
لوسیفر ایستاده بود!






.................................................
1.9K views รค๓אคг , 19:53
Open / Comment
2018-11-02 22:52:58 حال خود کستیل هم همچین خوب نبود!
امارت بزرگ سندرسون دیگه هیچ روحی نداشت..
دیگه کریسمس مهم نبود.
دیگه هالووین و عید پاک و شب های دورهمی برادرانه ای وجود نداشت!

بی روح بی روح...


مایکل نگاهی ب کستیل انداخت و با بی رغبتی گفت:مهمه؟
از صداش معلوم بود امروز از اون روز هاییه ک مایک از دنده چپ از خواب بلند شده..
کستیل اینو فهمید و میدونست ک بهتره کاری نکنه ک بحثی شروع بشه...آروم جواب داد: اوکی ولش کن!نباید میپرسیدم..

مایکل پوزخند عصبی ای کرد و گفت:آره ولش کن!چیز هایی ک از نظر تو مهم نیست نباید برای بقیه هم مهم باشه!

مایکل عصبی بود..از طرز صحبت کردن و خشونت توی چشماش قشنگ میشد اینو فهمید و میخواست با بحث کردن خودش رو خالی کنه!
بعد از سه سال...
از یک جایی ب بعد دیگه جستجو متوقف شد..
دیگه نتونست ادامه بده..
ب جایی رسید ک جلوی آیینه توی چشمای خودش نگاه کرد و گفت: چرا انقدر احساس پوچی و ناراحتی میکنی؟تسلیم شو..ایرادی نداره!برای یک مدت ساکت باش..یادته؟وقتی ک دین نبود..حرفی ک میزدی..حرفی ک ب همه میزدی..

"اگه عاشق بشی بازنده ای"
!!بوم!!
و حالا تو یک بازنده ای مایکل!

از اون روز خیلی میگذره و مایکل خیلی سکوت کرد!
رافائل نگاهی بهش انداخت و آروم و هشدار مانند گفت:مایکل..حواست باشه

مایکل نگاهش رو چرخوند و ب رافائل خیره شد و عصبی گفت:
-حواسم ب چی باشه راف؟احترام؟اوکی..
دوباره ب کستیل خیره شد و با طعنه جواب داد:متاسفم کستیل اگه بهت بی احترامی کردم..اگه نامزدم اینجا بود اجازه میدادم باهاش بخوابی..

این دفعه اولی بود ک مایکل این حرف رو انقدر بلند و واضح فریاد میکشید..
انگار آتیش از درونش زیونه میکشید..

بعد از یکسال از ناپدید شدن دین دیگه سندرسون ها قبول کردن ک دین یک جاسوس بیشتر نبوده ک هدفش نفوذ ب داخل خانواده سندرسون و جاسوسی بوده..
باورش سخت بود ولی بالاخره باور شد..
اینجوری آسون تر بود،اینجوری راحت تر میشد تمام اون لحظات رو از ذهن پاک کرد.
و خب مدتی بعد از رفتن بالاخره لو رفتن محموله ها متوقف شد.

دردناک بود..

کستیل از جاش بلند شد و ب سمت در راه افتاد.
شنیدن این حرف باعث شد حس بدی نسبت ب خودش پیدا کنه! و از طرفی نمیتونست ب مایکل چیزی بگع!
روزی ک مایکل فهمید رافائل هم از موضوع خبر داشته روز خیلی بدی بود..
وجه کستیل پیش مایکل ب کلی نابود شده بود.

بدون اینکه کیفش رو برداره ب سمت در رفت ک یکدفعه صدایی باعث شد سر جاش وایسته!

-قربان
صدای جو بود ک از پشت سرش میومد..
سرش رو برگردوند و سری ب معنی اینکه چیکار داری تکون داد..
جو دست هاش رو ب هم میمالید..انگار میخواست حرفی بزنه ولی دست دست میکرد . .
کستیل نگاهی بهش انداخت و با عصبامیت گفت:میخوای چیزی بگی ک منو اینجا نگه داشتی؟

جو از عصبانیت کستیل جا خورد و یک قدم عقب رفت
آب دهنش رو قورت داد و آروم گفت:راجب آقای دینه قربان..

دین؟
شنیدن این اسم گوش های همه رو تیز کرد.
همه نگاه ها ب سمت جو چرخید..
کستیل ب سمتش حرکت کرد و با کنجکاوی پرسید:
دین چی؟ تو راجب دین چیزی میدونی ک ب ما نگفتی جو؟
جو از ترس دست های رو ب هم میمالید و ب لکنت افتاده بود...
مایکل و رافائل و ایز از جاشون بلند شدن و ب سمت جو اومدن و دورش جمع شدن...
جو سرش رو پایین انداخته بود و سعی داشت خودش رو جمع و جور کنه و بالاخره زبونش باز شد:
من...الان شنیدم..ک آقا گفتن شما با دین..شما...

کستیل پوفی کشید و عصبی گفت:خب...
جو از صدای بلند چشماش رو بست و گفت:اگه اینو بگم آقا من رو میکشه ولی...من از بچگی تو این خانواده بزرگ شدم و الان...الان فکر میکنم ک باید اینو بگم..

مایکل رافائل رو کنار زد و کنار جو وایستاد و دستش رو گرفت و گفت:چی میخوای بگی؟ زود باش..
جو آروم جواب داد:روزی ک جودی مرد آقای دین زودتر از همه اینجا بود چون من ب خونه جناب مایکل زنگ زدم...آقا مست بود.جناب دین شعی داشت کمکشون کنن،من...من..

کستیل آروم زیر چونه جو رو گرفت و سرش رو بالا آورد و آروم گفت:تو چی جو؟
جو ب چشم های کستیل خیره شد و گفت:من دیدم ک آقا ب زور با دین...خوابید!

با تموم شدن جمله جو سکوت خونه رو پر کرد!
چشم های گشاد و متعجب...
هیچکس چیزی رو ک از دهن جو شنیده بود نمیتونست هضم کنه!
جو آروم ادامه داد:من از پشت در دیدم ک آقای دین..
تقلا کردن و سعی کردن ک آقا رو متوقف کنن ولی انگار ناتوان بودن..

صدای نفس های سنگین مایکل اتاق رو پر کرده بود
بازوی جو رو محکم گرفت و گفت:الان کجاست؟

رافائل سریع جلو رفت و دستش رو روی شونه مایکل گذاشت و گفت:آروم باش مایکل...صبر کن!سموئل داره میاد..میاد اینجا..فقط یکم صبر کن

مایکل بازوی جو رو محکم تر فشار داد و ایندفعه فریاد کشید:اون کجاست؟اون حرومزاده کجاست؟

جو با ترس جواب داد:ن ..نمیدونم..الان حتما دارن از خونه جنگلی برمیگردن!
مایکل با اخم نگاهی کرد و گفت:کلبه قدیمی ؟
جو سری تکون داد و تایید کرد..

مایکل بدون وقفه کستیل ک رو ب روش
1.3K views รค๓אคг , 19:52
Open / Comment
2018-11-02 22:52:45 پارت شماره صد و سه


دوباره برگشتن ب سمت کلبه حسس بهتری داشت!
اگه میتونست از همون اول شاید قبول نمیکرد بیاد بیرون!
کل راه ن سموئل و نه دین حرفی نزدن..
دین امیدوار بود ک سموئل نباشه!چون اگه عصبانی بود باید یک روز دیگه هم با انوع درد های مختلف میخوابید!
وقتی ب کلبه رسیدن سموئل بدون معطلی وارد خونه شد و ب سمت صندلی مورد علاقش جلوی آتیش رفت و نشست..
ب آتیش خیره شده بود..
دین آروم در رو بست و جلوی در منتظر اولین واکنش سموئل بود!
سموئل جوری ک انگار عصبانیتش رو کنترل میکرد گفت:باید اون عوضی رو میکشتم..تو..توی احمق جلوی من رو گرفتی..

دین نفس عمیقی کشید و جلو رفت..
ب سموئل ک رسید آروم جلوی پاش روی زمین نشست و بهش خیره شد..
آروم گفت:اشتباه از من بود ک پاهاش رو ندیدم و باعث شدم این وضع پیش بیاد!
سموئل سرش رو چرخوند و ب صورت دین نگاهی کرد

گوشه پایین لبش یکم خراشیده شده بود.
دستش رو جلو آورد و آروم روی زخم رو نوازش کرد..
موهای دین رو گرفت و کمی اون رو جلو کشید..
آروم گفت:سرت رو بزار روی پاهام دین..

دین آروم سرش رو روی پاهای سموئل گذاشت!
و نوازش های سم دوباره شروع شد!
چرخش انگشت هاش ب صورت نوازش وار توی موهای دین حس عجیبی برای دو طرف داشت!
از طرفی سم احساس برتری داشت!
حسی ک همیشه دنبالش بود..حسی ک یک نفر ب شدت بهش وابسته باشه!
حسی ک از خیلی وقت پیش دنبالش بود!
و برای دین..
دقیقا این حس، یکجورایی آرامش بخش بود!
آرامشی با وصف عجیب!
حس ادغام...


اون شب سرمای بیرون نمیتونست وارد اون خونه بشه!
دیگه صدای پیچش باد از لای در زیر زمین تاریک آزار دهنده نبود..
توی رخت خواب دین و سم توی آغوش همدیگه ب خواب رفتن..



خشکی بدنش کم شده بود و آروم جا ب جا شد..
از نوری ک از پشت پلکاش میتابید فهمید ک صبح شده!
دستش رو کمی روی تخت کشید..
خالی بود..
سموئل رفته بود.
چشماش رو باز کرد و کش و قوسی ب بدنش داد!
از جاش بلند شد و روی تخت نشست ...
چشم هاش رو مالید و خمیازه ای کشید..
نگاهی ب اطراف کرد..روی دراور کنار تخت سموئل موبایل رو جا گذاشته بود..
عجیبه!
سموئل هیچوقت گوشی رو جا نمیزاشت!
شاید هنوز خونه بود..
دین از روی پایین اومد و توی خونه دنبال سموئل گشت..نه!انگار خبری ازش نبود چون لباساش توی خونه نبود!
عجیبه!
نگاهی ب گوشی انداخت..الان باید چیکار کنه؟
سردرگم بود..
بالاخره با خودش کنار اومد و گوشی رو روی میز کنار شومینه گذاشت..
ب سمت آشپزخونه رفت چون حسابی گرسنه بود
وارد آشپزخونه ک شد صدای در باعث شد خشکش بزنه!
ضربان قلبش بالا رفت و ترسید..
این سموئل نبود ک در میزد...چون همیشه کلید داشت..یعنی کلید هاش رو هم جا گذاشته؟
ضربان بالای قلبش باعث شد ب نفس نفس زدن بیوفته..نبض کنار شقیقه هاش شروع کرد ب زدن!
ب سمت در رفت..
دستش رو روی دستگیره گذاشت..
هنوز دو دل بود..باید بپرسه ک کی پشت دره؟یا فقط در رو باز کنه؟
نمیدونست و در عین حال صدایی از گلوش در نمی یومد!
سعی کرد ب خودش مسلط باشه..
و آروم در رو باز کرد...



کستیل نفس عمیقی کشید و از ماشین پیاده شد!
این جلسات خانوادگی ماهی یکبار کلافه کننده و مضخرف بود..بدون هیچ چیز جدید و هیچ روحی .
انگار چندتا غریبه دور هم جمع میشن ک فقط و فقط راجب کار صحبت کنن!
و از همه بدتر...جلسه ایندفعه ک خونه سموئل هم بود و همچی رو بدتر کرده بود..سموئل جوری رفتار میکرد ک انگار هیچی براش مهم نیست و با این کاراش اعصاب همه رو بهم میریخت!
کت و شلوارش رو درست کرد و ب سمت در رفت..
زنگ رو ب صدا در اورد و منتظر موند..
بعد از چند لحظه در باز شد..
جو خدمتکار جوون ولی قدیمی خونه مثل همیشه با احترام ب کستیل سلام کرد و کستیل رو تا اتاق نشیمن همراهی کرد!
توی اتاق مایکل و رافائل و ایزریل هم زودتر رسیده بودن..ولی خبری سموئل نبود..
مثل همیشه...
کستیل نگاهی ب مایکل انداخت..چشمایی خمار و ته ریشی نامرتب..دیگه همه ب این وضع مایکل عادت کرده بودن...همه میدونن ک دیگه تقریبا اصلا ب خودش فکر نمیکنه و توی کارش غرق شده.
کار کار کار...
توی این سه سال دارایی مایکل سی و دو درصد افزایش داشت..شاید اگه قبل از همه این ماجرا ها بود این خبر واسه خانواده خیلی خوشایند بود ولی الان؟
همه میدونن تک تک درصد این سود و پول هایی ک مایکل بدست میاره هیچ لذتی نداره...

همه ب احترام کستیل از جا بلند شدن...
کستیل روی نزدیک ترین مبل نشست و پشت سرش همه نشستن..
نگاهی ب اطراف کرد و کیفش رو روی زمین گذاشت و پرسید:هنوز نیومده؟
رافائل دستی دور دهنش کشید و گفت:هرچی زنگ زدم گوشیش آنتن نمیداد..امیدوارم ک زود بیاد..

کستیل سری تکون داد و ب مایکل نگاهی انداخت..
آروم گفت:مایک..چ خبر؟

هرچقدر ک این خانواده سرد و مرده باشه بازم نمیشه احساسی ک برادر ها ب هم دارن رو از بین برد..
هنوز ک هنوزه یکی از بزرگترین نگرانی های کستیل برادر کوچیکه خانواده مایکلع!
دائم الخمر و افسرده...
دورشده و تنها...
درسته..
864 views รค๓אคг , 19:52
Open / Comment
2018-11-02 22:52:24 فقط ب احترام کسایی ک دوستشون دارم...
640 views รค๓אคг , 19:52
Open / Comment
2018-10-04 00:05:43 سلام دوستان اول از همه میخام بگم که این ویدیو دستیلی نیست تاکید میکنم دستیلی نیست
این ویدیو فقط بخشی از پیامای ممبرها و دوستانی هست من دلم خواست کنار هم بذارمشون وبه دست بهترین نویسندمون ینی سمی برسونم
و میخاستم بگم شاید کسایی باشن که از آدم ایراد بگیرن ولی در کنارش کسایی هستن که عاشقانه آدمو ستایش میکنن و دنبالش میکنن
و یه چیز دیگه این که این پیاما نشون میده بهترین دوستا همونایی هستن که حرفاشون از ته دل باشه مثل این پیاما
1.1K views , 21:05
Open / Comment
2018-10-04 00:05:35
921 views , 21:05
Open / Comment
2018-10-03 09:37:25 امروز 11 مهر تولد یکی از روانی ترین و جیگر ترین و خفن ترین دوستا و نویسنده هایی هست ک من میشناسم!
نویسنده ای ک خیلی بهش احترام میزارم و ب جرئت میگم یکی از دلایلی ک تونستم قدرتم رو جمع کنم و بگم منم میتونم فف بنویسم(والبته ازش یاد گرفتم) کسی نیست جز:

فافااااااااا رواااااااانی

تولدت مبارک رواااانی من
امیدوارم 120 ساله شی و دقیقا راس 120سالگیت بمیری و میکادو و ماکارانی سر قبرت رو خودم پخش کنم

تو یک نویسنده عالی و فوق العاده اط ما دوست داریم!برام مهم نیست ک چقدر هیت میگیری ولی اینو بدون تو نویسنده فوق العاده ای
و دیگه نگم فف #BeMine رو چقدر دوست دارم

دوستایی ک توی چنل فافا هستن تبریک یادتون نره
#من_یک_فافاتور_هستم
863 views รค๓אคг , edited  06:37
Open / Comment
2018-10-02 00:00:44
آقا خدایی برین این داستان کوتاه سمیو بخونین من بهش ایمان آوردم این پسر معرکس هرچند قبلا هم بهم ثابت شده بود هرکی فکر میکنه ما نویسنده ها نوشتن بلد نیستیم دهنشو ببنده چشماشو باز کنه اینو بخونه
805 views , 21:00
Open / Comment
2018-09-30 11:56:11 اینم نرم افزاری ک باهاش PDF میزنم
کار باهاش خیلی ساده است
امیدوارم ب دردتون بخوره

@DreamDestiel
876 views รค๓אคг , 08:56
Open / Comment
2018-09-26 15:02:57 یکجورایی اسپویله ولی ارزشش رو داره
این کست مال فف بعدیه ک بیشتر بازیگر های موجودش رو نشون دادم
فقط بدونین فف بعدی خیلی خوبه

#UnHeardStory
@DreamDestiel
881 views รค๓אคг , 12:02
Open / Comment