2022-07-13 09:04:55
دایی فریدون
از تهران به صومعه سرا که می آمد
همیشه یک ساک سنگین داشت
پر از کتاب و مجله و روزنامه
در بالا تلار خانه ی مادر بزرگ
ولو می شدیم و می خواندیم
شعرها سهم من بود
نقدها و داستان ها مال او
من زود خسته می شدم
اما او
آنقدر می خواند که خوابش می برد و
خاکستر سرخ سیگار
لای انگشتان اش را می سوزاند و باز
ادامه می داد
چشم های دایی ضعیف شده اند
اما همچنان می خواند و می نویسد و
می سوزد و می سوزاند
حال خوش اش پر دوام باد
که همیشه برایم
حال خیام را تداعی می کند
آنگاه که می سراید
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
#حمیدرضا_اقبالدوست
@faraano
14 views06:04