Get Mystery Box with random crypto!

||| || |||| || |

Logo of telegram channel no_colours — ||| || |||| || |
Logo of telegram channel no_colours — ||| || |||| || |
Channel address: @no_colours
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 89
Description from channel

-• چکیده‌ای از هرآنچه که می‌خوانم، می‌بینم و می‌شنوم.
- برای ارتباط : @MessrAliBot

Ratings & Reviews

4.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


The latest Messages 2

2022-06-14 20:56:59
69 views17:56
Open / Comment
2022-05-29 00:03:28 + البته که درک این چنین ظرافت های اخلاقی و رفتاری‌ای برای من امکان پذیر نبود و حتی دوستانم نیز آنقدر به شکل ناخودآگاه این رفتار ها را داشتند که خود هم احتمالا نیازمند زمان چندساله‌ای بودند، تا حدااقل در اواسط جوانی به چیستی و چگونگی این عادت های رفتاری‌شان پی‌ببرند. درحالی که این زمان برای مادربزرگم نه به درازای یک یا چند دیدار، که تا سرحد یک مکالمه بهینه شده بود تا بتواند عیار و مرغوبیت هر انسانی را بسنجد. گویا در طول سالیان عمرش ذره ذره‌ی همه‌ی انسانها را را واکاوی کرده بود، که با بروز هر نشانه‌ای در هر کدام از رفتار های ریز نقش‌شان می‌توانست الگویی ذهنی رسم کند که هر یک قرار است چه عملکرد و منشی را در پیش بگیرند.
برایم آنانی را می‌خواست که اگر نمی‌توانستند با اعمالی ساده، یک کار از روی قدرشناسی و یا لطفی بر پایه وظیفه و تعهد، منفعت رابطه دوستی را برایم بیشتر کنند، دستکم به زیان من هم دستکاری‌اش نکنند.
مثلا نخواهند بی‌خبر با میوه‌ای، شیرینی‌ای، تماسی یا هدیه‌ای، که حاصل یاد کردن یکدفعه‌ای شان است، من را به خود مدیون کرده و مرا جبرانگر دائمیِ یادکردن های تصادفی‌شان بنمایند. چرا که او به خوبی می‌دانست که حتی کاستی‌ها، نداری‌ها و ناتوانی‌هایم نیز نمی‌تواند مانعی برای آن باشد که لطف دیگران را در حقشان جبران کنم.
گویی خصیصه‌های رفتاری‌ام را مطالعه کرده باشد یا که با یقین مطلق به وراثت دی‌ان‌ای، مرا نمودی بی‌کم و کاست از خود بداند؛ هر چه بود، از درون دلم خبر داشت که آرام و قرار نخواهم داشت و شب بدون فکر خوابم نمی‌برد، اگر به لطف کسی ناسپاسی کنم و یا با یک لطف مدیون همیشگی کسی نشوم.
او مرا خوب می‌شناخت درست به مانند یک پسر که روشن‌کننده خصلت پدر است و فرزند هرچه بزرگ‌تر می‌شود پدر هم خودش را بهتر می‌شناسد.
مادربزرگم با پا به سن گذاشتن دنیا را آزموده بود و احتمالا بزرگ شدن مادرم او را با خودش آشنا کرده بود. پس می‌خواست مرا از ابعاد ناجوانمردانه دنیا و همچنین صفات رفتاری آسیب پذیرم حفظ کند، و چقدر هم موفق بود.
111 views21:03
Open / Comment
2022-05-29 00:03:28 - یادداشت‌هایی فاقد مضمون

حالا دوسالی هست که نیست. دوست ندارم اینگونه باشد اما گویی بویی از مهر نبرده‌ام که بیشتر از خاطراتش یاد کنم و با فواصل زمانی کمتر آنچه که با او تجربه کرده‌ام را مرور کنم. کاش روح و روانش در آرامش باشد.
برای مادر بزرگم اهمیت زیادی داشت که با چه کسانی رفت و آمد می‌کنم. همیشه اسم آنهارا می‌پرسید تا اگر که پدر و مادرهاشان بد سلیقه‌بوده اند و اسم درخوری برای فرزندشان انتخاب نکرده‌اند، او هنگام صداکردنشان قربانی این بحران نشود. اوایل می‌پرسید که فلان اسم، نام کدام پیر و پیغمبر یا بزرگ‌مرد است که بر روی کسی گذاشته‌‌اند. و به مرور زمان که با خیل جوانان و کودکانی آشنا شد که در نظرش اسم‌هایشان تهی از اعتبار تاریخی و دینی‌ بود، دیگر حتی متعجب هم نمی‌شد که چرا یک پدر و مادر آوایی مبهم و اصواتی فاقد پشتوانه‌ی تاریخی را به‌عنوان نام فرزندشان انتخاب می‌کنند. نام هایی که حتی شنیدن‌شان او را به پرسش دوباره وا می‌داشت تا بداند چه چیزی شنیده، چه رسد که بخواهد آنرا تلفظ کند. و در نهایت هم می‌گفت پناه بر خدا! پس از دانستن نام نوبت به آن می‌رسید که با پرسیدن چند سوال کلی، او را بهتر بشناسد، یا اگر خود متهم حضور داشت، او را با یک بازجویی ضمنی وادارش می‌کرد که خواسته ناخواسته ایل و تبارش را لو دهد. و در نهایت برای اثبات اینکه دیگر هیچ جای شکی نیست که نباید با او رفت و آمد داشته باشم، به شکلی مرموزانه که فقط خودم متوجه آن شوم و میهمان را معذب نکرده باشد، نگاهی تامل آمیز به من می‌انداخت. که نه می‌شد تاییدش کرد، نه رد. نه می‌شد به آن نگاه توضیحی ارائه داد و نه توضیحی می‌خواست. و یا در معدود دفعاتی که فرد را انسان شایسته‌ای برای معاشرت می‌دانست، ابروانش را بالا می‌انداخت، گوشت چانه‌اش را به بالا می‌کشید، سری تکان داده و به کارش ادامه می‌داد.
این حالات و رفتار مادر بزرگم با هیچ گونه احساس بدخواهانه‌ای در حق دوستانم همراه نبود و همیشه نوازشی بر موهاشان می‌نواخت و یا اگر بلندتر بودند، دست آنها را فشار کوچکی می‌داد. البته که هیچوقت شناخت تبار آنها برایش قانع کننده نبود و کند و کاو در آنها ادامه می‌یافت، تا آنها که منتخب بودند نیز در نهایت رد صلاحیت شوند. و در این مسیر هرعاملی می‌توانست دخیل باشد.
مثلا به یکی از دوستانم با علاقه گفته بود "لباس گشادش را بدهد تا خیاط آشنایش زود آنرا تنگ تر کند که آن‌طور از تنش آویزان نباشد یا می‌تواند لباس اندازه‌ای برایش تهیه کند" اما در پاسخ شنیده بود که "خیلی ممنون اما گشاد بودنش برای من اشکالی ندارد و خودم می‌خواهم در آن راحت باشم". پس از رفتن این دوست بود به من گفت "مادر جان این دوست تو که پاک دیوانه‌است. نمی‌فهمم؛ به من می‌گوید خودم خواستم لباسم گشاد باشد چون در آن راحت‌ترم. مثل عربها! عجب. آدم نباید هرکاری که راحت‌تر بود را انجام بدهد که. پس شخصیت و مردانگی چه می‌شود؟ چه چیزی از این مهم‌تر است؟ اگر آدم تا این حد فکر راحتی‌اش باشد که بی‌عار و هیز می‌شود".
یا دررابطه با دوست دیگرم چون‌که یکهو از جا پرید و خواست خودش چای دم کند تا برای بی‌بی زحمت نشود؛ به من گفت که از آدمهای فریبکار خوشش نمی‌آید. " و چطور می‌تواند آنقدر از کار افتاده به نظر برسد که میهمان غریبه در خانه‌اش کارهایش را انجام دهد؟ مگر اینکه آن غریبه تظاهر کرده باشد و بخواهد خودی نشان بدهد؟"
و یا یکی دیگرشان که چون گفته بود از تحصیلات خوشش نمی‌‌‎آید و مدرسه و دانشگاه همه جاهای بیخودی هستند، به کلی از چشمش افتاده بود و تا مدتها فکر می‌کرد که چرا آدم باید اینقدر خنگ باشد که نفهمد درس و دانشگاه و سواد داشتن اگر عالی نباشد دیگر چیز بیخودی هم نیست که انسان بخواهد اینگونه از آن متنفر باشد. آدم تا این حد احمق؟
با این همه همگی دوستانم می‌توانستند به شهرمان بیایند. اما خب عمدتا کسانی نبودند که مادربزرگم صلاح بداند با آنها معاشرت کنم. یا اینکه حداقل هنوز از چشمش نیفتاده بودند که بخواهد اینگونه فکر کند.
حالا شاید می‌توانستم به او بقبولانم که تعارف و تلاش برای دم کردن چای یک حرکت ریاکارانه نبوده. اما قادر نبودم از این دفاع کنم که این رفتار های ناگهانی تعارف گونه و گول زننده عمری ندارد و به یک بازیگری ناشیانه شبیه‌اند تا اصولی برای پایبندی.
بی‌بی با اتکا به غریزه یا تجربه به خوبی در می‌یافت که چه رفتاری در یک فرد برآمده از عادات اوست و چه کارهایی تلاش است برای خوب جلوه‌گر نمودن. او دوستانی برای من می‌خواست که ورای این خرده ایراد های نظری یا خود عزیز کردن‌هایشان، متعهد به اصول اخلاقی و برایم مفید، یا اگر هم سودمند نبودند، لااقل به چهارچوب های تربیتی و منشم لطمه نزنند.او آنانی را برای من می‌پسندید که بیش از دارا بودن عواطف و هیجان های گذرا، متعهد به عادتهایی مطمئن تر و حسن هایی باثبات اند.
95 viewsedited  21:03
Open / Comment
2022-05-29 00:01:44
79 views21:01
Open / Comment
2022-05-19 19:53:04 - یادداشت‌هایی فاقد مضمون

من هیچ وقت پولدار نبوده‌ام. ماشبن‌های خیلی گران قیمت سوار نشده‌‌ام و هنوز هم کرایه‌ی تاکسی بخش مهمی از مخارج روزانه‌ام را در بر می‌گیرد. در مدارسی تحصیل کرده‌ام که از فرط دولتی بودن هیچ شرط پذیرش و امتحان ورودی‌ای نداشته‌اند، مدارسی که شما را با هر معدل و پیشینه‌ای می‌پذیرند. مدارسی که اغلب بیست/سی‌درصد‍ دانش‌آموزان‌شان برای کمک‌های بهزیستی و کمیته‌ی امداد واجد شرایط بوده‌اند. و در جاهایی بوده‌ام که انسان مجبور می‌شود با هر مدل آدمی سروکله بزند و دم خور شود. به همین خاطر است که فکر می‌کنم پولدار بودن فرصت‌های خوبی را پیش روی آدم قرار می‌دهد. یکی بهترین ویژگی‌های پولدار بودن این است که می‌توانی بگویی هیچ پولی نداری. بدون اینکه کسی به تو بخندد. مثلا وقتی اطرافیان پیشنهاد می‌کنند بیایید فلان کار را انجام بدهیم، اگر پولدار باشی به راحتی می‌توانی بگویی "ببخشید من پولی ندارم". و این چیزی است که من هرگز نتوانسته‌ام بگویم. اگر می‌گفتم پول ندارم، واقعا تنها معنی‌اش این می‌شد که پول ندارم. ناراحت کننده‌ست! اگر یک آدم زیبا بگوید که امروز خیلی افتضاح است و به همین دلیل بیرون نمی‌رود، اشکالی ندارد. اما اگر یک آدم زشت همین را بگوید همه به او می‌خندند.
حساس می‌‎کنم در برهه‌ی فعلی همه در موقعیت مشابهی قرار داریم. همه مجبوریم با انواعِ گونه‌ی انسانها سر و کله بزنیم، همه باید اینکه اطرافیانمان پولی ندارند را بپذیریم. بسیاری‌مان درحال انجام کارهایی هستیم که در شأن خود نمی‌دانیم و بسیاری دیگر از ناشایستی‌ها که حق هیچکدام‌مان نیست.
شاید حالا که این اوضاع نابه‌سامان بر ما تحمیل شده، زمان آن رسیده باشد که تعارفات را کنار بگذاریم و بیش از این تلاش نکنیم که همه‌چیز را خوب جلوه دهیم. زمان آن فرا رسیده که بدون هیچ رودروایسی‌ای دنگ بدهید و بگیرید، زمان آن فرارسیده که بدون هیچ رودروایسی‌ای بتوانید بگویید پول ندارید، بدون هیچ رودروایسی‌ای محل قرار را کافه‌ی ارزانتری انتخاب کنید یا اینکه با اعتماد به نفس کامل، اقرار کنید که به‌خاطر ابعاد مالی توان انجام کاری را ندارید. و همه‌ی دیگران هم ملزم هستند تا حرف شما را پذیرفته و درک کنند. در این برهه که همگان روزهای نابه‌سامانی را سپری می‌کنند دیگر نه تهی‌دست بودن انسانها، که درک نشدن این تهی‌دستی‌ست که ننگ آور است و باید بر آن غلبه کرد.
شاید دست از تظاهر برداشتن گام بلندی باشد برای پذیرش این مرثیه که در شرایط خوبی به سر نمی‌بریم.
اینکه به اطرافیانمان القا نکنیم بی‌پولی مشکلی‌ست که مختص به آنهاست و شکاف طبقاتی بیشتر از این آنها را نرنجاند، کمترین کاریست که از دست ما برمی‌آید.
114 views16:53
Open / Comment
2022-05-19 19:50:01
87 views16:50
Open / Comment
2022-05-03 15:41:31 من امروز تصادفا به یه نکته‌ی جالب که به این موضوع مرتبط می‌شه برخوردم. گویا توی روانشناسی مقوله‌ای داریم به نام "مکانیزم دفاعی همانند سازی با پرخاشگر"
(identification with the aggressor)

به شکل خلاصه توی این مکانیزم دفاعی؛ فرد ساختار دفاعی‌ای که به خودش میگیره دقیقا عین کسیه که از جانبش احساس خطر می‌کنه. و این ممکنه باعث شه فرد تبدیل شه به اون کسی که مهاجمه. چون در اثر این سازو کار، بسته به میزانی که تحت تاثیره، احتمال داره حتی خودش حمله رو آغاز کنه و به دشمن فرضی آسیب بزنه.

دقیقا مصداق همین که توی جامعه‌‌ی ما آدمها فکر می‌کنن همه می‌خوان سرشون کلاه بگذارن، پس اونها هم باید سر همه کلاه بگذارن توی چنین شرایطی :) در نتیجه ما افرادی رو داریم که هیشکی تاحالا سرشون کلاه نگذاشته، اما خودشون کلاهبردار شدن!
و مثل اینکه نیچه دراین باره می‌گه: "واسه مواجهه با هیولا مراقب باش هیولا نشی"
144 viewsedited  12:41
Open / Comment
2022-04-29 11:41:15 شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمی‌داشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانه یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه برمی‌گشت، به خانه خودش که آن را هم دزد زده بود. به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند؛…
156 views08:41
Open / Comment