2020-12-26 14:16:06
❑ از نامههای منتشرنشدهٔ احمد شاملو
آقاى وزيرى بسيار بسيار عزيزم،
با سلام و درودهاى قلبى بىپايان،
راستاش اينكه تصور كردهايد امكان دارد شما را به قول خودتان “فراموش كرده باشم” بهشدت ناراحتام كرد. دوست خوب و انسان شريف و جوان خستهگىناپذيرى با آنهمه محاسن فردى و اجتماعىيى كه شما ايد، از ياد بردناش پيش از هر چيز ديگر نشانهى عدم لياقت شخص است. از اينها گذشته آنهمه محبت دريادلانهى شما در حق آيدا و من براى كمترين درجه از ناسپاسى جائى باقى نمىگذارد.
اگر در پاسخ نامه سرشار از محبتتان تعللى رخ داده علتى جز اين نداشته است كه همه وقت و توانام را يکسره صرف ترجمهى
دن آرام ميخائيل شولوخوف كرده بودم. از شما چه پنهان آقاى وزيرى عزيزم: من با همهى وجود، خودم را مديون زبان فارسىام و اين دين هميشه بهسختى آزارم دادهاست و خودم را تا مغز استخوان متعهد اين وامگزارى مىديدهام. اما چون در خود استعداد داستانپردارى نمىيافتهام مدام وسيلهئى مىجستهام كه بتوانم از پس آن تعهد برآيم تا اينكه به ترجمهى رمان بزرگ
دن آرام برخوردم در برگردانى واقعاً افتضاح و بهراستى غيرمسئولانه، و دريافتم كه برگردان تازهئى از اين كتاب مىتواند وسيلهى پرداخت آن دين قرار گيرد هرچند كه حجم مخوف ۲۲۰۰ صفحهئى آن مىتوانست با وسواس كشندهئى كه انگيزهى اصلى كار بود متناسب نباشد و هر محاسبهى سرانگشتى مرا به اين نتيجه برساند كه عمر باقیمانده به اتمام كار وصلت نمىدهد. به هر حال بىفوت وقت به كار ترجمهى آن متن غولآسا نشستم كه پيشنويساش درست يک هفتهى پيش به آخر رسيد. ضمن كار، نه جرأت میكردم به حجم كار انجامشده نگاهى بيندازم نه به حجم صفحات باقیمانده. فقط حالا كه به قصد بازخوانى و انجام اصلاحات لازم به راهى كه پيمودهام نگاهى مىاندازم و دوباره صفحهى اول متن و صفحهى اول ترجمه را باز مىكنم سراپايم از وحشت به لرزه مىافتد و شگفتزده از خودم مىپرسم: ”چه چيز تو را به اين كار برانگيخت؟ عشق يا جنون يا تعهد انجام وامگزارى در قبال زبانى كه تا سرحد جنون دوست مىدارى؟”ـ و جوابام اين است كه:”بىگمان اين آخرى!”ـ و اين جواب وحشتناک مشكل را دهچندان مىكند:ـ پس تماماش كن! اينكه پيش رو دارى تازه طرح اوليهى كار است. هنوز كو تا به انجام آن تعهد گندهتر از دهان خود برسى؟
آقاى وزيرى بسيار عزيز، با پيش كشيدن اين مطلب خواستم به دو نكته از نامه شما جواب داده باشم: يكى اينكه وقتى ترجمهى
دن آرام را براى بازخوانى وا كردم ناگهان به ياد شما افتادم در آن لحظهئى كه مىخواستيد از قلهى اورست برگرديد! (مىبينيد كه نمىتوانستهام به يادتان نباشم يا از آن بدتر: فراموشتان كرده باشم!) در آن لحظه فكر كردم آيا شما هنگام صعود به تلخى بازگشت از آن هم انديشيده بوديد؟ چون براى من فقط بالا رفتن از قله مهم بود، فكر تلخى فلسفى بازگشتاش به سرم راه نمىيافت و در نتيجه خيال مىكنم همان بالا مىماندم! اين يكى. نكته دوم پاسخ دادن به دعوت شما براى شركت در كنفرانس دانشگاه اينسبورگ بود، كه با قراردادن شما در جريان دستهگلى كه با ترجمهى
دن آرام به آب دادهام ناچار پاسخ متأسفانه منفی مرا قبول كنيد. ممكن است بازخوانى آن عمرى باقى نگذارد، اما دنيا را چه ديدهايد: شايد هم فرصتى باقى ماند و دوباره به فيض ديدار شما نائل شديم. آيدا و من هيچكدام اهل تعارف و بخصوص تعارف مجاملهآميز نيستيم، پس يقين كامل داشته باشيد اينكه مىگويم هر دومان صميمانه از دوستى با شما و آشنائى با جوان بسيار بامحبتى كه غالباً با شما مىديديم (و قرار بود همسفر هيمالياى شما باشد و بسيار متأسفيم كه نامشان به خاطرمان نمىآيد) خاطرهى خوشى داريم سخنى است كه از ته قلب مىگوئيم. برایشان حامل سلامهاى قلبى ما باشيد.
از موفقيتتان در ريختن آب در لانهى مورچهها (با چاپ كتابهاى دوگانهتان كه متأسفانه به زبان انگليسىاست و من از خواندنشان محروم خواهم ماند) خوشحالام. توفيق همدلان توفيق متقابل است حتا اگر به دو زبان نوشته شده باشد. يادم مىآيد دربارهى بخشى از يكیشان صحبت دور و درازى با هم داشتيم.
ما را از خودتان بىخبر نگذاريد.
سلامهاى آيداى مرا بپذيريد.
احمد شاملو
■ دیگر نامههای منتشرنشدهٔ احمد شاملو را اینجا
بخوانید:
http://shamlou.org/?cat=28
■ t.me/ShamlouHouse
96.1K viewsedited 11:16