2021-12-21 11:00:34
موجها خوابیدهاند آرام و رام
طبلِ طوفان از نوا افتاده است
چشمههای شعلهور خشکیدهاند،
آبها از آسیا افتاده است
در مزار آبادِ شهرِ بیتپش
وایِ جغدی هم نمیآید به گوش
دردمندان بیخروش و بیفغان
خشمناکان بیفغان و بیخروش
آهها در سینهها گم کرده راه،
مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوتِ جاودان مدفون شدهست
هر چه غوغا بود و قیل و قالها
آبها از آسیا افتاده است،
دارها برچیده، خونها شستهاند
جای رنج و خشم و عصیان، بوتهها
پشکبُنهای پلیدی رستهاند
مشتهای آسمانکوبِ قوی
وا شدست و گونهگون رسوا شدهست
یا نهان سیلی زنان یا آشکار
کاسهی پستِ گداییها شدهست
خانه خالی بود و خوان بیآب و نان،
وآنچه بود، آشِ دهنسوزی نبود
این شب است،آری، شبی بس هولناک
لیک پشتِ تپه هم روزی نبود
باز ما ماندیم و شهرِ بیتپش
وآنچه کفتار است و گرگ و روبهست
گاه میگویم فغانی برکشم،
باز میبینم صدایم کوتهست
باز میبینم که پشتِ میلهها
مادرم استاده، با چشمانِ تَر
نالهاش گم گشته در فریادها
گویدم گویی که من لالم، تو کر
آخر انگشتی کند چون خامهای
دستِ دیگر را به سانِ نامهای
گویدم بنویس و راحت شو به رمز
تو عجب دیوانه و خودکامهای
من سری بالا زنم چون ماکیان
از پسِ نوشیدنِ هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس، سر
هر چه از آن گوید، این بیند جواب
گوید آخر ... پیرهاتان نیز ... هم
گویمش اما جوانان ماندهاند
گویدم اینها دروغند و فریب
گویم آنها بس به گوشم خواندهاند
گوید اما خواهرت، طفلت، زنت...؟
من نهم دندانِ غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از کوری زند
گوش کز حرفِ نخستین بود کر
گاهِ رفتن گویدم نومیدوار
وآخرین حرفش که: این جهل است و لج
قلعهها شد فتح، سقف آمد فرود
و آخرین حرفم ستون است و فرج
میشود چشمش پر از اشک و به خویش
میدهد امیدِ دیدار مرا
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزدِ مسکین بُرده سیگارِ مرا
آبها از آسیا افتاده؛ لیک
باز ما ماندیم و خوانِ این و آن
میهمانِ باده و افیون و بنگ
از عطای دشمنان و دوستان
آبها از آسیا افتاده، لیک
باز ما ماندیم و عدلِ ایزدی
وآنچه گویی گویدم هر شب زنم
باز هم مست و تهی دست آمدی؟
#مهدی_اخوان_ثالث
@yad_Dasht
18 viewsSiNa, 08:00