🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

ح- عبادیان

Logo of telegram channel ebadian1352 — ح- عبادیان ح
Logo of telegram channel ebadian1352 — ح- عبادیان
Channel address: @ebadian1352
Categories: Uncategorized
Language: Not set
Subscribers: 155

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


The latest Messages 7

2022-09-01 19:08:42 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت چهل و ششم*


جنگ با شدت هر چه تمام تر تا نزدیک نیمروز (ظهر)ادامه یافت و هر دو سوی نبرد ، بی رحمانه و بی باکانه می جنگیدند ، نادر از دور همه پهنه نبرد را زیر نظر داشت ، در آن سوی میدان ، سردار خانِ دوران ، پیاده نظام و فیل های جنگی را آماده نگهداشته بود تا پس از خسته شدن سپاهیان ایران ، که از همه طرف زیر فشارهای طاقت فرسائی بودند ، حمله اصلی را توسط فیل ها ، آغاز کند تا پیادگان هندی پشت سر فیل ها ، زخمی ها و فراریان ایرانی را تار و مار ، و یا به اسارت در آوَرُند


نادر که از دور تمام تحرکات میدان را زیر نظر داشت به سردار جلایر ، فرمان آماده باش داده بود ، روز به نیمه رسیده بود که سواران هندی در یک اقدام هماهنگ ، ناگهان عقب نشستند و به یکباره ستون فیل های جنگی به حرکت درآمد ، غوغائی دلهره آور به پا شد ، در پشت سر فیل ها ، پیادگان هندی آرام آرام به پیش می آمدند و به خط دفاعی ایران نزدیک و نزدیک تر می شدند ، سواران هندی نیز پشت سر پیادگان ، برای حملات بعدی آماده می شدند


با هجوم فیل ها بدستور نادر ، توپخانه ایران با شدت شروع به شلیک به ستون فیل ها نمود که اثر چندانی نداشت و دو هزار فیل جنگی جیغ کشان با خرطوم هائی که شمشیرهای دو دم بر آن بسته شده بود به پیش می آمدند


بدستور نادر غرش توپخانه ایران متوقف و پاتیل های بسته شده بر پشت شتران را که (تشت های بزرگ) مملو از بوته های خشک و هیزم آغشته به نفت و قیر بود را آتش زده و با ایجاد سر و صداهای ناهنجار ، شتران را دنبال کرده و آنها را به سمت جلو و در مقابل فیل های جنگی ، رَم دادند


فریاد و هلهله سپاهیان ایران بهمراه صدای گوشخراش بوق و کوس و کرنا ، ولوله ای در سراسر دشت کرنا بر پا کرد ، لهیب و گرمای آتش به پشت شتران رسید و آنها را به جست و خیز و نعره کشیدن و این سو و آن سو دویدن واداشت ، سر و صدا ، هلهله مردان جنگی سپاه ایران ، عربده شتران ، بوی نفت و قیر و روغن ، و دود و آتش متحرک بر پشت شتران ، هراسی شدید به جان فیل ها انداخت ، هر چه فیل بانان کوشیدند نتوانستند آن ها را به جلو برانند ، دود و آتش چنان فضای دشت را آکنده کرده بود که فیلبانان نیز به هراس افتاده و آنرا ناشی از جادوی نادر پنداشتند ، هر چه شتران حامل آتش به فیل ها نزدیک تر می شدند بر وحشت آنان افزوده می شد ، تا جائی که از راه رفتن بجلو بازمانده و راه خود را کج ، و رو به سوی نیروهای خودی نهادند و بنا بر غریزه طبیعی که هنگام خطر ، گِرد یکدیگر جمع می شوند به هم نزدیک شده و چند گله بزرگ تشکیل دادند ، درست در همین زمان بدستور نادر ، توپخانه ایران گروه جمع شده فیل ها را زیر آتش شدید قرار داد


پس از نیم ساعت گلوله باران سخت ، بدستور نادر شیپور تاخت و تاز نیروهای ایران نواخته شد و بدنبال آن ، سیلی خانمان برانداز به حرکت درآمد ، سواره نظام ایران و در پشت سر آنان پیاده نظام ، حمله همه جانبه ای را آغاز کردند ، فیل ها که رسیدن شتران نعره کش را می دیدند رو بسوی پیاده نظام خودی نهادند و از همه سو ، پیاده های هندی را درو کردند ، فیل ها همه چیز را می کوبیدند و پیش می رفتند ، برای آنها سنگر و چادر و توپ و خیمه و خرگاه فرقی نداشت ، همه را لگد کوب می کردند و راه خود را می گشودند و به پیش می رفتند و از دود و آتشی که از پشت شتران زبانه می کشید می گریختند و هزاران هندی را لِه و لگدکوب می کردند


سپاهیان ایران که از جای کنده شده بودند مانند موج های بی پایان دریا ، بدنبال فیل ها به پیش می رفتند و هنگامی که به خط مقدم هندیان رسیدند ، همه چیز آنها کوفته و درهم کوبیده شده بود مجددا ، جنگ و کشتار بی رحمانه ای آغاز شد ، سواران ایرانی از کشته ، پُشته می ساختند ، محمد شاه گورکانی که از دور با حیرت صحنه نبرد را می نگریست و متوجه شده بود فیل هایش بلای جان نیروهایش شده اند بیدرنگ فرمان داد نیمی از نیروهای ذخیره یکصد هزار نفره سپاهش را وارد میدان نمایند


نیروهای ذخیره هندی که هرگز تصور نمی کردند نیازی به آنها پیدا شود بدستور محمد شاه رو به سوی میدان نهادند ، آتش جنگ هر لحظه گرم تر می شد و با ورود نیروهای ذخیره هندی ، به نقطه جوش رسید ، نادر پیشاپیش سپاهیان ایران تبرزین به دست به میدان آمد ، وی دستور اکید داده بود سواران ایرانی به هر طریق ممکن ، فرماندهان لشگر هندیان را هدف قرار داده و آنها را از پای درآوَرَند و یا به اسارت بگیرند


در میان جنگجویان هندی ، جوانی بسیار دلیر و نیرومند شمشیر می زد ، او فرزند سردار ، خانِ دوران فرمانده کل نیروهای هندی بود ، نادر متوجه او شد و از او خوشش آمد و بدون اینکه بداند او کیست چون دید وی بسیار ماهرانه ، با هر ضربت شمشیر ، سواری را از صدر زین اسب ، سرنگون می کند بیست نفر را مامور محاصره و اسارت او کرد ، گارد ویژه نادر ، جوان یاد شده را محاصره
45 views16:08
Open / Comment
2022-08-31 18:54:03 نادر که بیدی نبود ، از هر بادی بلرزد برای اینکه رده های دیگر نیروهای هندی را بحرکت وادار کند به دو دسته پانصد نفره از پیاده های سپاه خود فرمان داد از دو طرف ، به سمت ستونی که زیر نظر خانِ دوران (فرمانده سواران هندی) بود حمله کنند ، این هزار نفر سربازان پیاده ایرانی در میان سپاهیان ایران ، مثل و مانندی نداشتند و از برجسته ترین و سریع ترین و چابک ترین و نیرومندترین سربازان ارتش ایران بودند ، آنها توانستند با جنگ و گریزهای حساب شده ، سواره نظام هند را به سمتی که سواره نظام ایران کمین کرده بود بکشانند و آنها را به تله و دامی هراس آور ، که نادر برای آنان گسترده بود راهی کنند


به یکباره فریاد هلهله سواران ایرانی بلند شد و صحنه جنگ بطرز عجیبی دگرگون شد ، سواران هندی ناگهان با فریادهای تبرزین بدستی روبرو شدند که یک سر و گردن از سواران مهاجم ایرانی بلندتر بود و نعره های تندآسای او ، پهنه دشت کرنال را به لرزه درآورده بود


بدستور نادر حمله سواران ایرانی بسیار حساب شده بود و هر پانزده دقیقه دویست سوار تازه نفس به میدان می آمدند و سواران خسته ، میدان را ترک می کردند ، سواران هندی که پیروزی را در یکقدمی خود می دیدند بخود آمدند و متوجه شدند موج ، پشت موج از سواران تازه نفس ایرانی با شدت و صلابتی که تا آن روز ندیده بودند به میدان می آیند و با هر تاخت آنان ، آرام آرام از شمار نیروهایشان کاسته می شود ، هندیان روحیه خود را باخته ناگزیر به عقب نشینی شدند ، بدستور نادر سواران ایرانی بدنبال فراریان هندی تاخته و بیشتر آنان را از پای درآورده و بسرعت به جایگاه های خود بازگشتند


در اولین روز جنگ ، گروه چشمگیری از هندیان کشته شدند و مظفر خان ، سردار دلاور و نام آور هندی نیز در خاک و خون غلطید و مراد خان سردار خوشنام و دلیر هندی نیز زخمی و از همه مهم تر ، سردار شیر جنگ خان و شماری از سربازانش به اسارت سپاه ایران درآمدند ، هوا آرام آرام رو به تاریکی می رفت ، نادر که از نتیجه جنگ بسیار خشنود و خرسند بود شبانگاه ، به میان پیادگانی که دلاورانه ، سواران هندی را به سوی دام سپاه ایران کشیانیده بودند رفت و یکایک آنان را مورد تشویق و محبت قرار داد


فردای آن روز با طلوع خورشید در دومین روز نبرد ، توپخانه بزرگ هندیان ، با شدت تمام شروع به غرش کرد و سنگرهای ایرانی ها را زیر آتش گرفت و پس از یک ساعت سواران هندی ، دست به حمله ای سخت و همه جانبه زدند و از پهلوی چپ و راست و میانی به سپاهیان ایران تاختند و عرصه را بر نیروهای نادر تنگ کردند


نبردی سخت و هراس انگیز از سوی دو طرف آغاز شد ، هر دو طرف به سختی با هم به مقابله پرداختند ، سراسر میدان را گرد و غباری غلیظ پوشانده بود و هبچکدام از دو طرف میدان را خالی نمی کردند و قدمی به عقب نمی گذاردند ، صدای شیهه اسبان و نعره دلاوران و ناله مجروحان ، لحظه ای قطع نمی شد ولی دو طرف هر کاری می کردند تا دیگری را از میدان بِدَر کنند


در آن سوی میدان ، خانِ دوران (فرمانده کل ستون دوم سپاه هند) ، پیاده نظام و فیلان جنگی را آماده نگهداشته بود تا پس از شلیک توپخانه و کوبیده شدن سنگرهای ایرانیان و خسته شدن سواران ایران ، حمله اصلی را آغاز کند تا پس از اینکه پیلان جنگی ، سربازان و سواران خسته ایرانی را تار و مار و فراری دادند ، پیادگان هندی در پشت سر فیل ها ، فراریان و زخمی ها کشته و یا به اسارت بگیرند


*پایان قسمت چهل و پنجم*
49 views15:54
Open / Comment
2022-08-31 18:54:02 صبح روز بعد ، سپاه ایران همانند دریائی که بر ساحل گسترده و پهناور خود بکوبد و موج های خود را به خشکی برساند به یکباره از جای خود جنبید و دشت و بیابان را سیاه کرده ، بسوی دشت کرنال براه افتاد و در نقطه ای که درست روبروی ارتش عظیم و مجهز هند بود به فرمان نادر به صف آرائی پرداخته و آرایش جنگی گرفت ، ناگفته پیدا بود که ارتش هند از تمام جهات از لحاظ نفرات و تجهیزات و خواربار ، یک سر و گردن بالاتر بود


نادر نیروهای خود را به جهار بخش تقسیم کرد ، *ستون اول* شامل پیاده نظام و زنبورکچی ها بود (زنبورکچی ها افرادی بودند که گونه ای توپ کوچک را بر پشت شتران سوار می کردند و پیادگان دشمن را بطور سیار زیر آتش می گرفتند این گروه در سپاه نادر ، درفش کاویانی و پرچم ایران که نقش شیر و خورشید بر آن زر دوزی شده بود را نیز با خود حمل می کردند) ، *ستون دوم* این ستون مربوط به جماز سواران (شترسوارانی که بدستور نادر بر پشت شترانشان پاتیل های بزرگ حاوی هیزم و بوته های آغشته به نفت را حمل می کردند بود) و فرمانده آنها سردار جلایر از شیوه ماموریت خود هیچ آگاهی نداشت و تنها منتظر فرمان نادر بود که چه باید بکند *ستون سوم* این ستون از پیاده نظام تشکیل می شد و فرماندهی آنان با نصراله میرزا پسر دوم نادر بود ، پهلوی چپ و راست پیاده ها نیز ، زیر نظر سواران بختیاری و گرجی ها بود *ستون چهارم* این ستون شامل سواران کوهستانی و گارد ویژه شاهنشاهی بود که از تیره های بلوچ و کرد و لر و افغان تشکیل شده بود و زیر نظر حاجی خان بیک ، دوست و سردار مورد اعتماد نادر قرار داشت

در برابر سپاه ایران ، سپاهیان هند نیز با بیش از دویست و پنجاه هزار نیرو (سی و پنج هزار تن از آنان ، در جنگ قبلی نادر با سعادت خان در جنگ فیروز آباد ،کشته شده بود) به چهار بخش تقسیم شده و صف آرائی کرده بودند


*ستون اول* این ستون با بیش از دو هزار فیل جنگی تربیت شده ، آرایش گرفته بود که به خرطوم های آنان شمشیرهای دو دم (از هر دو طرف برنده و تیز) بسته شده بود و تن شان با زره های تیغ دار پوشیده بود و فرمانده این ستون را ، سردار نظر خان عهده دار بود *ستون دوم* این ستون به فرماندهی سردار خانِ دوران ، از سی هزار سوار و بیست هزار پیاده و یکصد قبضه توپ تشکیل شده بود ، این ستون از زبده ترین افراد پیاده و سوار ، دست چین شده بود و سه هنگ معروف پارام و هنگ جات و هنگ سند وظیفه داشتند پس از آنکه فیل های جنگی ، سپاه ایران را درهم کوبید ، مجروحین و بازماندگان ارتش ایران را از پای درآورند و ماموریت داشتند حتی یک تن را زنده نگذارند *ستون سوم* این ستون از چهل هزار سوار و سی هزار پیاده تحت فرمان سعادت خان سردار نامدار هندی قرار داشت و وظیفه آنان پشتیبانی از دو ستون اول و دوم بود *ستون چهارم* این ستون شامل نیروی عظیم هند بود و افراد این ستون بالغ بر یکصد هزار نفر بودند (دقیقا برابر با کل سپاه ایران) و برابر پیش بینی فرماندهان ارتش هند ، اصولا نیازی به استفاده از آنان نبود و بعنوان نیروی ذخیره ، در پشت جبهه سنگر گرفته بودند


*نخستین روز جنگ بزرگ*


ارتش هند در پهنه ای به وسعت سه میلیون متر مربع پراکنده شده بود ، تا چشم کار می کرد سوار و پیاده و توپخانه و فیل و فیل سوار دیده می شد که از عظمت و شکوه آن ، دل شیر آب می شد ولی نادر مانند کوهی استوار ولی خاموش و اندیشمند از این سوی لشگر به سوی دیگر لشگر می تاخت تا مطمئن شود همه نقشه هایش بدرستی پیش می رود ، نادر دستور داده بود سپاه ایران بهیچ وجه شروع کننده حمله نباشد و تاکید می کرد اگر بی احتیاطی کنیم و شکست بخوریم ، فرار برای ما معنائی ندارد و همگی کشته خواهیم شد ، زیرا هر جائی که برویم خاک ، خاک دشمن است و دریائی از کینه توزان هندی ، که بخون یکایک ما تشنه اند


دو سپاه تا نیمروز (ظهر) یکدیگر را نظاره می کردند ، نظام الملک وزیر کاردان محمد شاه تاکید کرده بود بهیچوجه شروع کننده جنگ نباشند ولی سعادت خان که در جنگ قبلی با رسوائی تمام ، از نادر شکست خورده بود و کینه شدیدی از وی در دل داشت پیشنهاد کرد ، با سواره نظام از پهلوی راست نیروهای ایران را درهم بکوبد که در نهایت با تائید دیگر سرداران هندی ، محمد شاه دستور حمله داد


با صدور این فرمان ، توپخانه هند با شدت شروع به غرش کرد ، نادر نیز بیدرنگ به توپخانه ایران دستور داد بسوی مواضع هندیان شلیک کنند ، باریدن گلوله ها آغاز شد و در میان گرد و غبار حاصله از برخورد توپها با زمین ، سواره نظام هند با هیاهو و فریادهای کر کننده ، دست به حمله ای برق آسا زد ولی رده های دیگر ارتش هند در جای خود ماندند و منتظر دریافت فرمان شدند ، زمین در زیر سم اسبان سواران هند ، به لرزه درآمده بود
39 views15:54
Open / Comment
2022-08-31 18:54:02 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت چهل و پنجم*


نادر پس از شکست سپاه چهل هزار نفره هندیان در میان شادی و هلهله سربازان ، به اردوی خود مراجعه کرد ، ولی همگان مشاهده می کردند هیچ اثری از شادی و تغییر روحیه در نادر دیده نمی شود ، سرداران نادر به روحیات او آشنا بودند و می دانستند پیروزی و شکست ها ، تغییر چندانی در رفتار او ایجاد نمی کند ، او مانند کوهی استوار ، که نه هوای پاک ، نه هوای آفتابی و نه هوای توفانی و بارانی ، کوچکترین تکانی به آن نمی دهد بود ، نادر متفکر و اندیشمند به چادر خود رفت ، وجود بیش از دو هزار فیل جنگی در سپاه هندیان ، که برای سپاه ایران ، یک جنگ افزار ناشناخته و در عین حال بسیار مهلک بود ، نادر را سخت به خود مشغول کرده بود و بدنبال راهی می گشت که بتواند با کمترین تلفات ، این فیل های تربیت شده برای جنگ را ، که گلوله های تفنگ و ضربات شمشیر بر آنان اثر چشمگیری نداشت را بی اثر نماید


از آن سو ، نظام الملک (اجداد و نیاکان وی اصالتا ایرانی بودند) وزیر کاردان محمد شاه گورکانی برای اینکه روحیه سپاهیان ایران را متزلزل کند بیست نفر از افرادی که به زبان فارسی مسلط بودند را برگزید و به آنان آموزش داد تا به میان سپاهیان ایران آمده و وانمود کنند که از ظلم و ستم محمد شاه از دست او گریخته و به لشگر ایران پناه آورده اند و در ضمن سخنانشان پیرامون علت فرار ، در بازجوئی هائی که از آنان خواهد شد از گروه فیل های جنگی و قدرت شگفت آور و قدرت ویرانگرشان تا می توانند بزرگنمائی کنند و اضافه کنند به خرطوم فیل ها شمشیرهای آبدار و زهرآگین بسته شده و پوشش بدن آنان نیز ، مملو از اشیاء تیز و پر از دشنه و تیغ و نیزه است و هر فیل قادر است یک تنه ، دویست سرباز دشمن را از پای درآوَرَد


اینگونه اخبار ، بسرعت در میان سربازان با آب و تاب تمام پخش می شد و روحیه آنان را تضعیف مینمود ، نادر که اینگونه دید به جارچیان دستور داد در میان اردو جار بزنند و بگویند ، *مطمئن باشید همان خدائی که ما را با تحمل سختی های جانکاه تا اینجا آورده ، می تواند فیل های جنگی را نیز برای ما بی اثر کند ، به خدا ایمان داشته باشید و از هیچ چیز نترسید ، زیرا خدا با ماست*


یکی از خصوصیات اخلاقی نادر آن بود که قبل از شروع هر جنگی ، تمام جوانب امر از قبیل وضعیت جغرافیائی و دیگر نقاط قوت و ضعف دشمن را شخصا و با دقت و وسواس همه جانبه ای زیر نظر میگرفت ، وی در مسیر هندوستان نیز با توجه به اینکه شنیده بود ارتش هند از فیل های تربیت شده جنگی سود می بَرَد ، در تحقیق از اسیران هندی و افرادی که اطلاعاتی از این حیوان داشتند شنید که این پستاندار عظیم الجثه ، هنگامی که در جنگل ، آتش سوزی رخ می دهد سراسیمه شده و برای فرار از آتش به میان روستاهای سر راه آمده و تمام خانمان و اثاث مردمی که سر راهش قرار گیرند را نابود می کند و اصولا فیل از آتش هراس دارد و با دیدن شعله های آن ، به اصطلاح رَم کرده و می گریزد


از آنسو در اردوگاه محمد شاه ، وی و سردارانش آسوده دل در انتظار نادر و سپاهیان ایران بودند و با توجه توپخانه مجهز و فیل های جنگی و تعداد سربازان بی شمار خود به اندازه ای به پیروزی خود اطمینان داشتند که درباره اینکه پس از پیروزی با نادر و سربازانش چگونه رفتار کنند بحث می کردند و در آخر هم به این نتیجه رسیدند که اسیران را نکشند و از آنها در راهسازی و ساختمان سازی و کاشت درخت و کشت و ذرع و امثال این امور استفاده کنند ، در این جلسات حتی در مورد اسارت شخص نادر نیز بحث گردید و قرار شد پس از اسارت ، وی را با سخت ترین شکنجه ها از پای درآورند تا عبرت هر متجاوزی باشد


در اردوی نادر بر خلاف اردوی محمد شاه ، آرامشی همراه با خاموشی سنگین ، با کوشش هایی بی سر و صدا و برنامه ریزی های موشکافانه و دقیق در جریان بود نادر ، در عین سکوت و سکونی که به آرامش قبل از توفان می ماند یکدم آسایش نداشت و دائم از این سو به آن سو سرکشی می کرد


شب از نیمه گذشته بود که نادر سرداران سپاه را به چادر خود فراخواند و به آنان گفت ، از شما میخواهم سربازان خود را مطمئن کنید که برای از پای درآوردن فیل های جنگی ، جنگ افزار تازه ای تهیه کرده ایم و جنگ بزرگ با پیروزی ما پایان خواهد یافت


نادر در خفا و پنهانی دستور داده بود پاتیل های (تشت های بزرگ) بزرگی بسازند که حلقه هائی داشته باشد که بوسیله آن حلقه ها ، بتوان آنها را با ریسمان (طناب) بر پشت شتران بست و در درون پاتیل ها ، بوته و هیزم های فراوان که آغشته به نفت بود جای دهند و به فرمانده شتر سواران بنام سردار جلایر نیز فرمان داد تا در پشت ستون های سوار و پیاده پنهان بماند و منتظر دستور وی باشد (هیچکس حتی سردار جلایر از نقشه نادر اطلاعی نداشت)
42 views15:54
Open / Comment
2022-08-30 19:47:02 این رویداد و همچنین تصرف عظیم آباد ، دلهره ای سخت در میان سرداران هندی انداخت ، محمد شاه بیدرنگ دستور داد سرداران برجسته هند نزد وی رفته و بررسی همه جانبه ای بعمل بیاورند ، در این نشست جنجالی ، نظام الملک (وزیر ایرانی نژاد محمد شاه) گفت ، پیشنهاد می کنم ما از اینجا (دشت کرنال) که هستیم نباید حتی یک گام بجلو برداریم زیرا سنگرهای ما بسیار استوار و محکم است و سپاه ایران در نهایت مجبور به حمله خواهد شد و در آنصورت بطور قطع ، پاسخ سرنوشت ساز و دندان شکنی از ما دریافت خواهد کرد


سردار دیگری که مخالف نظام الملک بود گفت ، از روزی که نادر از مرزهای ما گذشت تا به حال ، با خوش خیالی و به امید زمین گیر شدن وی در تنگه خیبر و پنج شاخه خروشان رودخانه سِند ، به او میدان داده ایم ، او نیز پیوسته جلو آمده و توانسته شهرهایمان را بگیرد و زمین هایمان را تصرف کند و لکه ننگی بر پیشانی ما بنشاند ، اکنون دیگر خواری و ذلت بس است ، نباید بنشینیم تا او به دیدارمان بیاید ، این بار باید به رو در رویی با او بشتابیم و یکبار برای همیشه به او بفهمانیم که اینجا ، کشور بزرگ هندوستان است و تجاوز به آن ، به استقبال مرگ رفتن است ، سخنان استوار و احساسی آن سردار ، محمد شاه را مجاب کرد و دستور داد چهل هزار نفر از نیروهای زبده و آزموده هندی از دشت کرنال بسوی فیروز آباد (همان محل قبلی که هندیان شکست خورده و گریخته بودند) حرکت کنند و پنج هزار نفر نیروهای مستقر در محل را ، تار و مار نمایند


بیش از چهل هزار نفر از جنگاوران هندی ، بسان موجی خروشان که از دهانه سدی بزرگ به بیرون می ریزد به یکباره با نعره هائی گوشخراش از دشت کرنال بحرکت درآمدند و شب هنگام به نزدیکی های شاه فیروز (فیروز آباد فعلی در هند) رسیدند


از این سو به نادر خبر دادند که چهل هزار نفر ، لشگر جرار و تا دندان مسلح هندی در آنسوی رودخانه سنگر گرفته اند و قصد دارند مانع پیشروی سپاه ایران به سوی دشت کرنال شوند ، نادر دستور داد سوارانی که در فیروزآباد بر هندیان پیروز شده بودند در همانجا استراحت کنند ولی هوشیار باشند و سنگر بگیرند تا از آنها بعنوان طعمه ای آسان برای فریب فرمانده هندی سود ببرد و آنان را به تله بیندازد


نادر تصمیم گرفت در همان شب با ده هزار سرباز ، با راهپیمائی سریع بی آنکه هندیان پی ببرند آنها را دور زده و از پشت سر به آنان بتازد ، پس از دو ساعت راهپیمائی سریع ، نادر دستور توقف داد و سپس فرماندهان خود را نزد خود فرا خواند و گفت


سربازان هندی چهل هزار نفر و نیروهای ما ده هزار نفر است ، من با توکل بر خداوند ، فرماندهی دو هزار سوار را بعهده می گیرم و از پشت سر به آنان حمله می بَرَم ، با این کار ، هم راه فرارشان را می بندم و هم از رسیدن نیروهای کمکی و پشتیبان به آنان جلوگیری می کنم و هم به یکباره از پست سر بر آنان می تازم و روحیه شان متزلزل می کنم ، پیادگان سپاه و توپچیان زیر نظر شما در همین جا آماده خواهند ماند تا به محض حمله از سوی من ، وارد میدان شده و از پهلوی راست بر آنها یورِش ببرند ، پس از این گفتگو ، نادر و سوارانش ، پای بر رکاب نهادند و در نهایت سکوت و خاموشی ، نیروهای هند را دور بزنند


سپاهیان هندی که در دل شب ، انتظار برخورد با نیروهای ایرانی را نداشتند غافلگیر شده و به جنگی نامنتظره کشیده شدند ، جنگ سختی درگرفت ، سواران ایرانی که نادر را با آن فریادهای رسا و رعد آسا ، در میان خود داشتند براستی غوغائی عظیم براه انداختند ، تا نیروهای هندی آمدند آرایش جنگی بگیرند تلفات زیادی متحمل شدند و شمار فراوان و باور نکردنی از آنان کشته شدند ، در این کشاکش عظیم ، سعادت خان فرمانده نیروهای هند ناگهان از پهلوی راست نیز شاهد حملات ویران کننده پیادگان ایران قرار گرفت ، هنوز از بر آمدن آفتاب ساعتی نگذشته بود که جنگ با پیروزی ده هزار سرباز ایرانی بر چهل هزار جنگجوی هندی به اتمام رسید و غنائم فراوانی نصیب ارتش ایران شد و جبرانِ از دست رفتن ساز و برگ و خواربار سپاه ایران را در پنجمین شاخه رود سند نمود


سعادت خان که به سختی توانسته بود با پنج هزار نفر از سواران خود از آن مهلکه عظیم بگریزد ، خسته و هراسان خود را به دشت کرنال و اردوی محمد شاه گورکانی رسانید ، محمد شاه او را احضار و با تندی و پرخاش از او علت شکست خفت بارش را پرسید ، سعادت خان گفت


*اعلیحضرتا ، این ها آدمیزاد نیستند ، شیطانند ، همگی یکپارچه آتشند ، هنگامی که در نیمه های شب بر ما تاختند بوی خون می دادند ، و با نزدیک شدنشان به ما ، بوی مرگ سراسر منطقه را پوشانید ، مطمئنم آنها اهریمنند (شیطان به گویش فارسی) و آدم نیستند*



*پایان قسمت چهل و چهارم*
46 views16:47
Open / Comment
2022-08-30 19:47:02 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت چهل و چهارم*


نادر برای رسیدن به دشت کرنال دو راه در مقابل داشت ، یکی راه عظیم آباد و دومین مسیر راه انباله بود ، نادر سپاه خود را دو قسمت کرد ، نیمی از نیروهای خود را از مسیر عظیم آباد و نیم دیگر را از مسیر انباله به سوی دشت کرنال اعزام کرد ، او پنجاه سوار تیزتک را نیز برگزید تا در میان دو مسیر تعیین شده ، پیوسته در رفت و آمد باشند تا اگر یکی از دو لشگر مورد حمله هندی ها قرار گرفت بیدرنگ ستون دیگر به یاری اش بشتابد


نادر خود بهمراه لشگر ایران از مسیر عظیم آباد بسوی دشت کرنال براه افتاد ، در مسیر دشت کرنال ، دژ عظیم آباد قرار داشت ، نادر بهمراه جلوداران لشگر ، زودتر از ستون اصلی به دژ عظیم آباد رسید و بیدرنگ دستور گلوله باران دژ را صادر کرد ، توپخانه ایران بدون وقفه شروع به غرش کرد ، مدافعان دژ چندین بار شکاف های ایجاد شده را ترمیم کردند ولی شدت آتش توپخانه به حدی شدید بود که مدافعان دژ و مردم شهر ، از عهده ترمیم خرابی ها برنیامدند و به ناچار تسلیم شدند و دو هنگ از افسران و سربازان هندی مدافع دژ نیز ، به اسارت سپاه ایران درآمد


درست در همین زمان سواران رابط بین دو لشگر ایران برای نادر خبر آوردند ، سپاه بزرگی از سواران هندی در حال نزدیک شدن به ستون دیگر سپاه ایران که از مسیر انباله بسوی دشت کرنال در حرکت است می باشد و احتمال بروز یک جنگ خونین دور از انتظار نیست ، نادر بی آنکه لحظه ای توقف کند شهر و دژ عظیم آباد را به یکی از سرداران خود سپرد و بهمراه سواره نظام خود ، با شتاب رهسپار منطقه ای شد که نیروهای هندی در برابر ستون اعزامی از مسیر انباله صف آرائی کرده بودند


شب هنگام ، زمانی که نادر به ستون خود در مسیر انباله رسید متوجه شد آن سپاه بزرگ هندی ، قصد درگیری و حمله به سپاه ایران را ندارد ، بلکه آنها در راهِ رفتن بسوی دشت کرنال و پیوستن به سپاه اصلی هند هستند و آن شب را در شاه فیروز (فیروز آباد فعلی در هند) اردو زده اند تا بامداد روز بعد راه خود را بسوی دشت کرناا دنبال کنند ، نادر دستور داد پنج هزار نفر از افراد زبده و سوار سپاه ایران بیدرنگ آماده حمله به هندیان باشند ، سواران خسته سپاه ، که خود را برای استراحت آماده می کردند بدستور نادر شبانه به سوی شاه فیروز (فیروز آباد) حرکت کردند و در سپیده دم روز بعد به سواران هندی رسیدند


شمار سواران هندی دو برابر نیروهای ایران بود و شب گذشته نیز بخوبی استراحت کرده بودند و آماده و قبراق ، و با اعتماد به نفس کامل آماده نبرد شدند ، فرمانده سواران ایران به شیوه نادر رو به سربازان با فریادی بلند گفت ، این جنگ ، جنگ مرگ و زندگی و سربلندی و خواری است ، پس بکوشید تا جامه (لباس) ذلت نپوشید ، سواران هندی که صف های نخستین خود را تقویت کرده بودند جنگ سختی را آغاز کرده و بسوی سپاه ایران تاختند ، جنگ تن به تن و هراس انگیزی درگرفت ، هندیان براستی دلاورانه می جنگیدند ولی نبرد سواران خسته ایران به اندازه ای دلاورانه و دلیرانه بود که هندیان را به شگفتی وامیداشت


بطور مثال هندیان مشاهده می کردند سرباز ایرانی که دست چپش بر اثر اصابت شمشیر به پوستی آویزان بود با دست دیگرش ، دست قطع شده خود را کنده و آنرا برداشته و با همان عضو قطع شده بی محابا به این و آن یورش می بَرَد ، اینگونه واکنش های احساسی و بظاهر دیوانه وار ، روحیه سربازان هندی را متزلزل می کرد ، آنها با خود می اندیشیدند چگونه است که این سرباز ایرانی ، بجای اینکه از درد ناله کند ، فریاد میزند ، بجای اینکه زمین گیر شود ، حمله می کند


پهنه نبرد از سواران زخمی و کشته شده و فروافتاده از اسبان پوشیده شد ، بدستور سردار ایرانی ، جارچیان سپاه با زبان هندی فریاد می زدند ، بدا بحال شما ، فرمانده دلاور ما نادر ، هم اکنون در راه است و خیلی زود به ما می رسد ، به جان خود رحم کنید و تسلیم شوید


مردان جنگی ایران در دل سرزمین بیگانه ، چنان پر توان و دلاورانه می جنگیدند که به افسانه بیشتر شبیه بود تا به حقیقت ، کم کم آثار شکست و درماندگی در میان سواران هندی رخ می نمود ، چون شمار کشته و زخمی های آنان چندین برابر ایرانیان بود ، آنها به هر دری می زدند به در بسته میخوردند لذا تصمیم به عقب نشینی گرفتند ، در ابتدا آرام آرام و سپس مانند گله ای که گرگ در میانشان باشد با شتاب تمام واپس نشسته و سراسیمه ، پراکنده شده و گریختند


سواران ایرانی که پس از راهپیمائی شبانه و آن درگیری طاقت فرسا ، خسته و کوفته بودند در خود ، توان تعقیب و دنبال کردن هندیان را ندیدند و در همان دشت پهناور و خون آلود ، اسب های خود را بستند و بجز عده محدودی نگهبان ، همگی به خوابی عمیق فرو رفتند
45 views16:47
Open / Comment
2022-08-29 18:23:07 پس از گذر از رودخانه ، هیچ مانع و عارضه طبیعی وجود نداشت که جلوی لشگریان ایران را بگیرد ، ولی نادر به شیوه همیشگی اش ، لحظه به لحظه و با احتیاط تمام ، ارتش را رهبری می کرد ، شب هنگام سپاه ایران به منطقه ای بنام انباله رسید و بدستور نادر همانجا اردو زد ، همانشب سه هزار تن از سواران سپاه نادر به فرماندهی سردار حاجی خان بیک ، به پیشروی خود ادامه داد و به منطقه ای بنام تته سوز رسیدند ، در اینجا دیگر بیش از هشت فرسنگ (تقریبا پنجاه کیلومتر) به خط دفاعی عظیم نیروهای محمد شاه گورکانی نمانده بود


در آن شب سیاه ، نادر جلسه ای با سرداران ارشد خود در چادر فرماندهی برپا کرد و به طرح نقشه نهائی برای جنگ با نیروهای هندی پرداخت ، *دل زمان به کندی و با سختی تمام می تپید ، و روز و ساعت سرنوشت ، هر لحظه نزدیک و نزدیک تر می شد ، دشت کرنال بی صبرانه منتظر ورود این میهمانان ناخوانده بود و سفره و خوانی خونین رنگ ، به پهنای آن دشت وسیع ، برای آنان گسترده بود*



*پایان قسمت چهل و سوم*
51 views15:23
Open / Comment
2022-08-29 18:23:07 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت جهل و سوم*


نادر از روزی که از مرز هند گذشت تا روزی که به دروازه های لاهور رسید و شهر تسلیم شجاعت و پشتکار بی مانند وی شد چکمه های خود را از پای در نیاورده بود و شب ها و روزهای بسیاری را نخوابیده بود ولی پس از اینکه شهر لاهور تسلیم شد و نادر به باغ شالیمار رفت فرصت کرد تا اندکی بیاساید


هنگامی که نادر در لاهور به سر می برد بیکار ننشست و جاسوسان متعددی را به دهلی فرستاد تا از تعداد سپاهیان محمدشاه و تجهیزات سپاه وی آگاهی یابد ، جاسوسان مذکور پس از بیست روز به لاهور بازگشتند و گزارش دادند


*تعداد نیروهای مدافع هندی بالغ بر سیصد هزار نفر است که با هزاران قبضه توپ و صدها هزار تفنگ و بیش از دو هزار فیل جنگی (جایگزین تانک های فعلی) پشتیبانی می شوند ، اخبار تجهیزات و نفرات محمدشاه که از امتیاز حضور در خاک خود نیز بهره می بردند بسرعت در میان سپاه ایران پیچید و باعث شد زمزمه هائی مبنی بر اکتفاء کردن و بسنده کردن به پیروزی های بدست آمده شنیده شود ، نادر که اینگونه دید دستور داد سرداران و افسران سپاه در اجتماعی بزرگ گرد هم آیند و سپس اینگونه سخن راند


*سرداران دلاور ایران زمین ، بسیار شاهد بودید در جنگ های مختلف ، شمار نیروهای دشمن چندین برابر ما بوده ولی چون نترسیدیم ، کشتیم و کشته شدیم ولی در آخر پیروز شدیم ، دلاوران یکبار می میرند که آن هم مرگ نیست و سراسر حیات و جاودانگی است ولی ترسوها روزی چند بار می میرند ، فرار از میدان جنگ بزرگتربن ننگ و ذلت برای یک سرباز است و سرانجامش خواری و خِفُت و درماندگی است ، مولای ما علی علیه السلام است که از مرگ باکی نداشت ، این شجاعت ها و بی باکی شماست که توانسته ما را تا قلب کشور هند بیاورد ، من همین فردا قبل از اینکه پرتو خورشید بامدادی ، بر زمین بتابد بسوی دهلی حرکت خواهم کرد ، و مانند همیشه خواهید دید که دوشادوش شما بلکه جلوتر از جلوداران لشگر ، در کنار شما خواهم بود ، اگر کشته شوم تا زمانیکه دهلی را تصرف نکردید باز هم اجازه ندارید حتی یکقدم به عقب بازگردید* سپیده دم فردای آن روز نادر ، بهمراه یکصد هزار سپاهی ایران برای یک رویاروئی بزرگ و سرنوشت ساز بسوی دشمن خشمگین و زخم خورده و نیرومند خود براه افتاد *(*طی راهپیمائی و جنگ های کوچک و بزرگ نادر با هندیان ، نزدیک به بیست هزار نفر از سربازان ایرانی در جنگ و سقوط از ارتفاعات کوهستان و غرق شدن در رودخانه و بیماری کشته شده بودند و اینک تعداد آنها ، به یکصد هزار نفر بالغ می شد که یک سوم نیروهای هندی بودند*)


از آن سو محمد شاه گورکانی (از نوادگان تیمور لنگ) همه وزرای خود را جمع کرد و پسرش بنام احمد را بعنوان ولیعهد خود معرفی و بهمراه سپاه عظیم و بی شمار خود ، آماده جنگ و کارزاری سخت و سرنوشت ساز با نادر شد ، بنا به مصلحت بزرگان لشگر هند ، برای رو در روئی و مقابله با سپاه ایران ، دشت بیابانی کرنال بهترین مکان برای دفاع و جنگ با نادر برگزیده شد و بیدرنگ آرایش جنگی تو در توئی ، برای دفاع از دهلی و شکست دادن نادر شکل گرفت


سنگر بندی استوار و جایگزینی توپخانه هندیان ، چنان بود که احتمال هیچگونه پیروزی و گذشتن نیروهای ایران از این خط استوار و مستحکم جنگی داده نمی شد ، از این سو سپاهیان خسته نادر با نگرش به تعداد تلفاتی که در طول این مسیر طولانی داده بودند هر لحظه در حال نزدیک شدن به دشت کرنال بودند


در سر راه دهلی ، سپاه ایران به پنجمین شاخه رود سِند رسید که با توجه به بارندگی های اخیر طغیان کرده و بالا آمده بود ، نادر دستور داد سپاهیان بمدت چهار روز استراحت کنند تا آب رودخانه فروکش نماید ، حدس نادر درست درآمد و آب فرو نشست ، ولی باز هم سپاهیان ایران که از قسمت های کم عمق رودخانه ، به آن سوی ساحل می رفتند به سختی می افتادند ، ولی در نهایت موفق شدند خود را به آنسوی ساحل برسانند ولی عبور توپخانه و تجهیزات سنگین به مشکل برخورد نمود و سپاه ایران بناچار ، مجبور به احداث پل نظامی و موقت گردید


با همه پیش بینی های شایسته ای که شد پل نظامی تاب سنگینی برخی ارابه های سنگین را نیاورد و شکست و رودخانه بخشی از بار و بُنِه و خواربار و ساز و برگ جنگی ایرانیان را با خود برد ، شایان ذکر است در آنسوی ساحل ، در مدت چهار روزی که نادر در این سوی ساحل به نیروهایش تا فروکش کردن آب رودخانه استراحت داده بود گروهی از جنگجویان هندی ، در نقطه ای دور دست کمین کرده بودند تا در صورت امکان ، آماده ضربه زدن به سپاه ایران باشند ، درست هنگامیکه پل نظامی ارتش ایران شکست ، جنگجویان هندی از فرصت استفاده کردند و با تیراندازی مانع کار سرابازان شدند ، همین مسئله باعث شد خواربار و وسائل به آب افتاده از دست برود و کار از کار بگذرد
53 views15:23
Open / Comment
2022-08-28 19:52:46 در مدت کمی که نادر در لاهور به سر می برد به سربازان خود که در شهر مستقر بودند دستور اکید داده بود که از هر گونه تجاوز به جان و مال و ناموس مردم شهر دوری کنند و دویست نفر از افراد خود را برگزیده بود تا بطور پنهانی اعمال و رفتار سربازان را زیر نظر داشته باشند ، در میان سربازان ایرانی سربازی بنام احمد با هفت نفر از دوستان خود در شهر می گشتند ، آنها شنیده بودند که شخصی یهودی بنام الیاس دکان شراب فروشی دارد لذا به دکان وی رفته و با پرداخت پول ، قدحی شراب گرفته و نوشیدند و سرمست و شنگول از میخانه الیاس بیرون آمدند ، گرمی شراب در رگهای آنان چرخید و هوشیاری شان زائل و آتش شهوت را در وجودشان شعله ور کرد و در پی آن ، سراغ خانه زنان بدکاره و روسپیان شهر را گرفته و پس از اندکی پرس و جو به آنجا رسیدند ، روسپیان شهر با دیدن سربازان ایرانی وحشت زده به درون خانه های خود خزیده ، دربها را بستند ، سربازان ایرانی که نوشیدن شراب الیاس خان یهودی عقل و هوش را از سرشان پرانیده بود شمشیرهایشان را از نیام (غلاف) کشیده ، دربها را شکستند و با خشونت تمام کاچال ها (اثاث های خانه) را خرد کرده ، زدند ، دشنام دادند و با خشونت تمام به هر که بدستشان رسید تجاوز کردند و در آخر نیز بدون اینکه پولی بپردازند از آنجا بیرون آمده و به سرِ پست های خود رفتند ، ساکنان روسپی خانه نیز نزد ذکریا خان رفته و بدادخواهی پرداختند (نادر با اینکه لاهور را تصرف کرده بود و ده هزار نفر از سپاهیانش کنترل شهر را در دست داشتند ولی ذکریا خان را از فرمانداری شهر برکنار و عزل نکرد و کماکان وی با احترام تمام فرماندار لاهور بود)


فردای آن روز نادر ، ذکریا خان را احضار کرد و از اخبار روزانه شهر از وی پرسید ، ذکریا خان بدون اشاره به رویداد دیروز ، به بیان دیگر موارد بسنده کرد و از خطای سربازان ایرانی چیزی نگفت ، نادر پوزخندی زد و گفت آیا واقعا خبر دیگری بشما نرسیده ذکریا خان باز هم چیزی بازگو نکرد و گفت اخبار فقط همانها بوده که بعرض شما رسید ، نادر گفت آیا واقعا شما از جزئیات خطای سربازان من خبر ندارید ، ذکریا خان وقتی دید نادر از همه چیز خبر دارد گفت ، قبله عالم ، آنان که مورد تجاوز قرار گرفتند افراد پاکدامنی نبودند و چیز مهمی نبوده که بعرض برسانم نادر برافروخته شد و گفت *پاکدامنی برای من مهم نیست ، انضباط باید رعایت شود* ، من به شما قول دادم که جان و مال و ناموس تان در امان است و ما را میهمان خود بدانید ، شما را هم بهمین خاطر احضار کرده ام ، ذکریا خان پرسید حال شما چه مجازاتی برای این سربازان در نظر گرفته اید نادر پاسخ داد با اینکه سه تن از این سربازان از بهترین مردان جنگی و مورد علاقه من هستند دستور داده ام آنها را در میدان شهر و در حضور مردم شقه کنند (پیکر آنان را به دو نیم کنند) و از شما هم میخواهم دستور دهید هر یک نیمه از پیکر آنان را بر سر یکی از کوی و برزنها بیاویزند تا عبرت دیگران و آسودگی خیال مردم شهر باشد



*پایان قسمت چهل و دوم*
63 views16:52
Open / Comment
2022-08-28 19:52:45 با غرش توپهای سنگین ، شهر در ترس و وحشتی بزرگ قرار گرفت ، در سپیده دم بدستور نادر توپخانه خاموش شد و نامه ای با پیک به لاهور فرستاده شد ، نادر اخطار کرده بود آنچه دیشب دیدید نمونه ای کوچک از فعالیت توپخانه ماست ، ولی من مایل نیستم مردم بیگناه کشته شوند و شهر زیبایتان به ویرانه ای تبدیل شود ، یک روز مهلت می دهم اگر شهر را تسلیم نکنید آن را بر سرتان خراب می کنم ، این پیام بوسیله جارچیان سپاه نیز با بوق های بزرگ از بیرون دژ به اطلاع مردم درون شهر نیز رسید


مردم بهمراه بزرگان شهر به کوچه و بازار ریختند و درخواست تسلیم فوری شهر را کردند ، ذکریا خان به آنان گفت پیک هائی به دهلی فرستاده ام ، اگر یکهفته صبر کنید ، نیروهای کمکی از دهلی به لاهور خواهند رسید ، در این اثناء بدستور نادر ، پیک های گرفتار شده ذکریا خان را آزاد و آنها را به درون شهر فرستادند


بازگشت پیک ها به شهر ، جنجالی به پا کرد و شکاف بزرگی بین افراد نظامی و غیر نظامی ایجاد کرد و امیدهایشان به یاُس و نا امیدی مبدل شد و در نهایت تن به تسلیم دادند


ذکریا خان به ناچار با عده ای از بزرگان و ریش سفیدان شهر ، نزد نادر آمدند و به شرط امان از خونریزی و غارت ، کلید طلائی شهر را تقدیم نادر کردند ، نادر به آنان گفت ما را میهمان فرض کنید ، به شما قول می دهم اجازه ندهم خونی ریخته شود و کاشانه ای ویران شود ، هیچ خواربار و علوفه ای هم از شما نخواهم گرفت


ذکریا خان و بزرگان شهر ، شادمان بازگشتند ، نظامیان شهر خلع سلاح شدند و برج و باروهای دژ و نقاط حساس شهر نیز به اشغال ده هزار نیروی ایران درآمد ، نادر اکیدا به سپاه خود فرمان داد بدون خشونت و با مهربانی و احترام تمام با مردم شهر رفتار کنند ، به گواهی تاریخ ، چهار روز پس از اشغال شهر ، پنجاه و شش فیل جنگی که بر پشت آنان کیسه هائی بزرگ از سکه های طلا و نقره قرار داشت بعنوان پیشکش و قدردانی از امانی که نادر به آنان داده بود به ارتش ایران اهداء شد ، عظمت ارزش هدایا بقدری زیاد بود که نادر جذبه و ابهت همیشگی خود را فراموش کرده بود و با خرسندی و خوشحالی لبخند بر لبانش نقش بسته بود ، چیزی که بسیار کم اتفاق می افتاد


سرداران و سربازان ایرانی بخوبی می دانستند که همه آبرو و حتی زنده بودن آنان در گروی زنده بودن نادر است و اگر کوچکترین اتفاقی برای وی بیفتد این سپاه عظیم و بشدت منظم ، در یک چشم بهم زدن از هم خواهد پاشید و یکایک آنان بدست هندیان نابود خواهند شد ، بهمین انگیزه بدون اینکه دستوری به آنان داده شده باشد برای سلامتی فرمانده شان از هیچ تلاشی دریغ نمی کردند و حتی هنگام استراحت و خواب نیز ، رخت و لباس رزم را از تن خود بیرون نمی آوردند (البته دستور نادر بود که هیچکس حتی هنگام استراحت حق نداشت رخت جنگی خود را دربیاورد)


در این اثناء به نادر خبر دادند شخصی بنام سردار فخرالدین که فرماندار کشمیر است اجازه ملاقات با پادشاه ایران را دارد ، نادر اجازه داد و سردار فخرالدین با احترامی ویژه خود را به پای نادر انداخت و عرض ادب و ارادت کرد ، نادر از وی پرسید برای چه از مسیر طولانی کشمیر تا لاهور به خود زحمت داده و نزد او آمده ، سردار فخرالدین پاسخ داد


من یک مسلمانم و تبار و ریشه خانواده و اجداد و نیاکانم همه و همه از خاک پاک ایران است و در رگ های من ، خون ایرانی در جریان است ، هنگامی که مطلع شدم شهریار ایران زمین توانسته تا لاهور بیاید مشتاق شدم که بیایم و شهریار دلاور و نیرومند و بی نظیری که توانسته بر این همه مشکلات بزرگ پیروز شود و تا لاهور بیاید را از نزدیک ببینم (بنا به بعضی نوشته های تاریخی سردار فخرالدین دارای مذهب شیعه بوده است)


نادر از فخرالدین پرسید اوضاع کشمیر در حال حاضر چگونه است و جمعیت مسلمانان در آنجا چقدر است وی پاسخ داد ، در کشمیر نیمی از مردم مسلمان و نیم دیگر آنان هندو هستند ، نادر پرسید اگر بین مسلمانان و هندوها جنگی دربگیرد کدام طرف پیروز می شود ، فخرالدین گفت به احتمال زیاد مسلمانان پیروز میدان خواهند بود ولی در حال حاضر به تحریک بعضی از هندیان ، اوضاع کشمیر بحرانی است و شورش های گاه و بیگاهی توسط هندوها در کشمیر صورت می پذیرد و قصد آنان این است که حاکمی را از طرف خود به فرمانداری کشمیر منصوب نمایند ، در این اثناء نادر بزرگان لاهور را احضار کرد و در حضور آنان اعلام کرد ، از این لحظه سردار فخرالدین ، حاکم کشمیر است و فرمانداری وی بوسیله من که پادشاه ایران هستم تائید می شود ، هر کس از دستور او سرپیچی کند به سخت ترین شیوه گوشمالی می شود (ظاهرا در آنزمان فرمانداری کشمیر زیر نظر فرمانداری لاهور بوده است ، تردید از نگارنده است)
48 views16:52
Open / Comment