🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

ح- عبادیان

Logo of telegram channel ebadian1352 — ح- عبادیان ح
Logo of telegram channel ebadian1352 — ح- عبادیان
Channel address: @ebadian1352
Categories: Uncategorized
Language: Not set
Subscribers: 155

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


The latest Messages 9

2022-08-24 18:43:24 آنان تاختند و در چشم بهم زدنی خود را به آنان رسانیدند ، که ناگهان صداهائی مهیب و سفیر هزاران گلوله ، سپاهیان مهاجم در حالی بخود آورد که دیگر دیر شده بود ، آوای فریاد و ناله نیروهای غافلگیر شده ، شرزه خان و دیدبانهای بالای برج ها را در بهت و حیرت فرو برد و با خشم آمیخته با اندوه ، نظاره گر از دست دادن نیروهایشان شدند


در روز ششم محاصره کابل ، برج و باروی غربی دژ کابل بنام دژ عقابین ، بر اثر شدت انفجار گلوله های توپخانه فرو ریخت ، هنگ صف شکن کردها و لرها ، از شکاف ایجاد شده بدرون دژ تاخته و در این اثناء ، هنگامه ای عظیم از چکاچک شمشیرها و شلیک تفتگ ها بهمراه فریاد جنگاوران و ناله مجروحان در جنگی تن به تن میان ایرانیان و هندیان برپا شد ، نیروهای هندی به سختی دفاع می کردند و یکقدم عقب نمی نشستند ، در این هنگام بدستور نادر ، هنگ ویژه بختیاری ها و ترکمن ها ، به یاری لرها و کردها که در زیر فشاری خرد کننده قرار گرفته بودند شتافتند ، پس از نیم ساعت توان مقاومت هندیان رفته رفته ، ضعیف و ضعیف تر می شد ، در این هنگام هنگ ویژه ترکمن ها که وارد شهر شده بودند بسوی دروازه های دیگر شهر هجوم آورده و با از پای درآوردن مدافعان دروازه ها ، درب های آنان را گشوده و سپاهیان ایران مانند سیلی عظیم و بنیاد برانداز ، وارد کابل شدند ، در این میان شرزه خان و عده ای از همراهانش به سختی توانستند خود را از آن مهلکه عظیم رهانیده و بگریزند ، در نهایت نیز کابل مانند غزنین ، سقوط کرد و شهر به تصرف ایران درآمد


نادر بلافاصله پس از تسخیر کابل ، فرماندار خود را برای اداره شهر منصوب و فرمان داد با مردم با مهربانی و مدارا رفتار کنند و خود نیز بی درنگ بسوی هند حرکت کرد و پس از دو روز راهپیمائی ، به محلی بنام هِندَک رسید و ده نفر را همراه با نامه ای ، مبنی بر تصرف کابل و اتمام حجت با محمد شاه گورکانی ، بسوی دهلی روانه کرد



*پایان قسمت سی و هشتم*
43 views15:43
Open / Comment
2022-08-24 18:43:24 نادر بلافاصله پس از فتح قندهار ، بدون اینکه به پایتخت بازگردد کوتاه ترین و سخت ترین مسیر ، یعنی راه کوهستانی غزنین و کابل (کابل در آنزمان تحت تسلط هند بود) و جلال آباد و گردنه خیبر و پیشاور (دومین شهر بزرگ پاکستان امروزی) و عبور از رودخانه های بزرگ و خروشان سند و پنجاب را برگزید و با آن همه بار و بنه بسوی هند حرکت کرد (و این همان راهی بود که اسکندر برای فتح هندوستان انتخاب کرده بود)


نادر طبق معمول زیرکانه ، در ابتدا شش هزار سوار را با پشتیبانی چهار هزار سوار دیگر ،که به فاصله دو ساعت از یکدیگر فاصله داشتند را برای فتح شهر غزنین به آنجا فرستاد ، مدافعان شهر که ده هزار نفر بودند بی خبر از نیروهای پشتیبان نادری ، با جلوداران سپاه درگیر شدند و در کشاکش نبرد ناگهان چهار هزار سوار تازه نفس نیز به آنان رسیده و در اندک مدتی ، آنان را تار و مار و با دادن تلفات زیاد از معرکه گریختند ، مردم شهر که خود را ایرانی میدانستند بدون پایداری تسلیم شدند و بسیاری از مدافعان را تحویل نیروهای ایران نمودند ، در این اثناء ، سیل سپاهیان اصلی نادر نیز به غزنین رسیدند ، فرمانده مدافعان غزنین نیز گریخت و به کابل رفت تا به یاری فرماندار کابل بتواند در مقابل نادر پایداری نماید


فرماندار کابل بنام ناصر خان ، پیکی به دهلی فرستاد و درخواست کمک کرد ، این بار نادر شخصا با پنج هزار نفر از سپاهیانش بهمراه چند قبصه توپ ، پس از عبور از گردنه های سخت عبور آلوهک و شیر دهان و کوه بابا ، به مدافعان کابل که در بالای ارتفاعات بلند منطقه سنگر گرفته بودند رسیدند ، سربازان ناصر خان با دیدن سپاهیان ایران بی محابا شروع به تیراندازی و پرتاب سنگهای بزرگ و کوچک بسوی سپاه جلودار که نادر نیز در میان آنان بود نمودند ، دود حاصل از تیراندازی ها محل سنگرهای سپاه ناصر خان را مشخص کرد ، در این هنگام توپهای پشتیبان پیاده های ایران شروع به غرش نمودند ، برخورد گلوله های توپ ، تعدادی از مدافعان هندی را از ارتفاعات سرنگون می کرد ولی با این همه جان پناه های فراوانی در دل کوه ، از جان مدافعان حفاظت می کرد


نادر دستور داد شلیک توپها ادامه یابد تا توجه همه آنها فقط به روبرو باشد ، مدافعان هندی سرخوش از اینکه توانسته بودند جلوداران سپاه نادر را زمین گیر کنند کماکان به تیراندازی و پرتاب سنگ ادامه می دادند در حالیکه خبر نداشتند پانصد نفر از افراد زبده و بی باک و جنگاور سپاه نادر ، شب گذشته به دستور وی ، مانند پلنگ ، آهسته و با کوهنوردی و بالا رفتن از ارتفاعات سخت گذر منطقه ، آرام آرام از پشت سر در حال نزدیک شدن به آنان هستند


افراد یاد شده پس از استقرار در نقاط حساس کوهستان ، پس از علامت نادر از پشت سر به نیروهای ناصر خان تاختند و از اینطرف نیز سپاه زمین گیر شده نادر بهمراه یکدیگر از دو طرف به هندیان که تا این زمان ، خوش خیال در خواب خرگوشی فرو رفته بودند تاخته و آنها را مانند دو لبه قیچی در میان گرفتند ، روز هنوز به نیمه نرسیده بود که از سپاه ناصر خان ، جز افراد کشته شده و زخمی و فراری ، احدی در تنگه باقی نمانده بود ، در این زمان سپاه اصلی به جلوداران لشگر رسیده و متفقا بسوی کابل براه افتادند


ناصر خان سراسیمه به کابل رفت و پسرش بنام شرزه خان را به حکومت دژ کابل گماشت و به او توصیه کرد بهیچوجه از دژ خارج نشود تا وی با نیروهای تازه نفس هندی بازگردد ، سپس خود بهمراه چند نفر از همراهانش برای تدارک سپاهی تازه نفس بسوی دهلی رهسپار شد ، در این زمان سپاه نادر بدون حتی یکساعت استراحت ، به کابل رسید و توپخانه نادری بیدرنگ ، دژ کابل را زیر آتش شدید قرار داد


توپخانه از هر دو طرف شروع به غرش می کرد ولی نادر سپاه خود را از تیررس توپ های دژ کابل خارج کرده بود و هیچ آسیبی به آنها نمی رسید ولی ساکنان دژ کابل ، به مشقت و سختی دچار شده بودند ، نادر در نهایت خاموشی و پنهان کاری در هنگام شب ، دو هزار نفر از نیروهای آزموده و جنگاور خود را در اطراف توپخانه سپاه مستقر کرده بود ، مردم شهر کابل که از اصابت گلوله توپ سپاه ایران در سختی و مشقت زیادی قرار گرفته بودند بهمراه بزرگان شهر به نشانه اعتراض ، به فرمانداری رفتند ، شرزه خان به آنان قول داد بزودی توپخانه ایران را از کار خواهد انداخت ، پنج روز از غرش پی در پی و بدون وقفه توپخانه سپاه ایران می گذشت ، و قسمت هائی از برج و باروهای دژ در حال فروریختن بود


شب هنگام در حالیکه ستارگان زیبا و درخشان ، در آسمان کوهستانی منطقه کابل در منتهای زیبائی در حال درخشیدن بودند ، سه هزار سوار هندی در نهایت سکوت ، در حالیکه بر سم اسبان خود نمد پیچیده بودند دروازه های دژ کابل را گشوده و به تصور و به زَعم خود ، بسوی توپخانه و خدمه بی دفاع آن به آهستگی راه پیموده و پس از نزدیک شدن به آنان ، ناگهان با هلهله و نعره های هول انگیز به قصد تخریب لوله های توپ و کشتن توپچی ها به
32 views15:43
Open / Comment
2022-08-24 18:43:23 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت سی و هشتم*


خبر کشته شدن محمد خان ترکمن به نادر آباد رسید ، هیچکس جرات نمی کرد این خبر را مستقیما به نادر بگوید زیرا نادر ، سرداران خود را با نام می شناخت و آنها را بسیار دوست داشت ولی از میان آنان ، به چند نفر منجمله محمد خان ترکمن دلبستگی شدیدی داشت زیرا او به گواهی خود نادر ، در جنگاوری و رشادت همانند او بود و همتائی نداشت ، در این میان سرداران نادر ، یکی از مشاوران کهنسال نادر را که احترام زیادی نزد وی داشت ، راضی کردند که این خبر ناگوار را بگوش نادر برساند ، پیرمرد کهنسال پس از صغری و کبری چیدن زیاد در نهایت خبر کشته شدن محمد خان را به گوش نادر رسانید


سرداران نادر که در بیرون از چادر بودند با فریادهای هراس انگیز نادر ، متوجه شدند مشاور پیر ، ماموریت خود را به نحو احسن به انجام رسانیده ولی به روی خود نیاوردند و سراسیمه بداخل چادر نادر ریختند ، نادر از عمق جان فریاد می کشید و می گفت ، این مردک (محمد شاه گورکانی) خیال می کند من شاه سلطان حسین هستم ، چنان انتقام خون محمد خان را از این بدبخت خواهم گرفت که شرح آن تا ابد در تاریخ پابرجا بماند


در جلسه ای که نادر با سرداران و مشاوران خود برگزار کرد همگان نادر را از حمله به هند برحذر داشتند ولی نادر زیر بار نمی رفت تا اینکه آنقدر اصرار کردند تا وی راضی شد نامه ای بدین مضمون برای محمد شاه گورکانی بفرستد


*در نتیجه بی انضباطی و بر خلاف رسم و آئین مردانگی و جوانمردی ، سفیر عزیز ما در پایتخت کشور شما کشته شد ، و به حیثیت و اعتبار ما لطمه شدیدی وارد آمد ، هنوز فرصت جبران باقی است ، برای اینکه از حمله اشرار به خاک ایران جلوگیری شود لازم است فوراً ، قسمتی از خاک هندوستان به ایران واگذار شود و مبلغ ده کرور تومان (هر کرور معادل پانصد هزار تومان نادری ، واحد قدیمی پول و جمعیت در ایران) بعنوان خسارت و خون بهای سفیر ما بدون هیچگونه بحث و گفتگو به نمایندگان کشور بزرگ و معظم ایران تسلیم گردد ، کلب آستان ولایت - نادر*


پیام نادر توسط پیکی تندرو به دهلی رسید و باعث خنده و تمسخر درباریان هند گردید ، محمد شاه گورکانی نظر مشاوران و صاحب منصبان و سرداران بی شمار خود را در این زمینه جویا شد ، همگی آنان متفق القول گفتند ، *صرفنظر از اینکه جمعیت و ارتش ما چندین و چند برابر ارتش ایران است علاوه بر آن ، هندوستان کشور پهناوری است و حتی بدون اینکه بخواهیم از نیروی نظامی قابل توجهی استفاده کنیم موانع طبیعی و کوههای سخت گذر هیمالیا و تنگه هراس انگیز خیبر و شاخه های گوناگون و بسیار پر آب و خروشان رودخانه های گَنگ و سِند ، دمار از روزگار هر متجاوزی را در می آوَرَد و حتی یک سرباز ایرانی از این ورطه های هولناک جان سالم بدر نخواهد برد ، پادشاه خاطرشان آسوده باشد ، چنان درسی به نادر می دهیم که تا پایان جهان ، در تاریخ ایران و هند زبانزد خاص و عام گردد* محمد شاه که از مشورت با مشاورانش قانع شده بود دستور داد این بار هم نامه نادر بدون پاسخ بماند و پیک نادر ، دست خالی نزد وی بازگشت


در بعضی از کتب تاریخی آمده دو تن از مقامات بزرگ دربار هند بنام سعادت خان و نظام الملک ، ایرانی بودند و بطور پنهانی با نادر در ارتباط بودند ، البته سعادت خان در کشاکش جنگ با سپاه ایران کشته شد


نادر دستور داد از شهرهای دور و نزدیک ، خواربار و علوفه و اسب و استر (قاطر) و شتر بخرند و به نادر آباد بفرستند و سپاهی به استعداد هفتاد و پنج هزار پیاده و چهل و پنج هزار سوار تدارک دید که در میان آنان ، هزار تن توپچی ، پنج هزار تن بُنه دار (مسئول تدارکات) ، دوهزار تن تیمارگر اسب ها و استرها و شترها ، دو هزار تن پزشک و پرستار و داروساز و شکسته بند ، هزار نفر خدمتکار و آشپز ، که همگی مرد بودند


علاوه بر این ، شصت هزار اسب و هزار و پانصد شتر و ده هزار استر (قاطر) را باید اضافه کنیم که تنها برای بارکشی بکار میرفت ، با نگاهی کوتاه پی می بریم چه عزم و اراده ای در وجود این مرد بزرگ موج می زد که بتواند نیروئی چنین گسترده و عظیم را ، با تجهیزات سبک و سنگین ، برای یک هدف معین ، سازماندهی و هدایت کند و این شگفتی هنگامی به اوج خود می رسد که با امکانات محدود آن زمان ، از راههای سخت گذر کوههای مرگ آفرین هیمالیا و *تنگه هراس انگیز خیبر* با آن همه جنگاور و مدافع تا بُن دندان مسلح هندی بگذراند و به دشت پهناور هندوستان برساند ، بیهوده نیست که *تمامی تاریخ نگاران ، نادر را ، یکی از دو تن نابغه نظامی جهان دانسته اند*
39 views15:43
Open / Comment
2022-08-23 19:27:01 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت سی و هفتم*


نادر قبل از فتح کامل شهر قندهار ، یکی از سرداران خود بنام علیمراد خان را به هندوستان فرستاد ، یکی از ماموریت های علیمرادخان این بود که محمد شاه گورکانی را از تاجگذاری نادر مطلع سازد *(محمد شاه گورکانی از نوادگان تیمور لنگ و از قوم تاتار بود که دویست سال پس از چنگیز مغول ، به ایران حمله کرد و ویرانی و خرابی زیادی ببار آورد ، از کشته پشته ساخت و میلیونها نفر را کشت و و از سر مردم ، از زن و مرد و کودک در شهرهای مختلف ایران ، دهها و صدها مناره بلند ساخت ، و چشمهای زیادی را از حدقه بیرون آورد ، تیمور به گفته خودش ، هنگامی که جهش خون از رگ های بریده گردن قربانیان را می دید نشاط و لذت زائدالوصفی به وی دست می داد)*


دومین وظیفه علیمراد خان این بود که دولت هندوستان با افزایش مرزبانان ، مرزهای خود را تقویت نماید تا از عبور افغانها و دیگر سرکشان و اشرار ، بداخل مرزهای شرقی ایران جلوگیری و در صورت هر گونه شرارت آنها را دستگیر و تحویل دولت ایران نماید (در آن زمان پاکستان و بنگلادش و سریلانکا جزء خاک هندوستان بود که با دسیسه های کفتار پیر بین المللی یعنی انگلیس از هندوستان جدا شد و به اصطلاح مستقل شدند)


در خواست سوم علیمراد خان ، دستگیری و استرداد هشتصد نفر از سران لشگر اشرف افغان که پس از شکست اشرف از نادر ، به خاک هندوستان پناهنده شده بودند بود ، نادر به علیمراد خان دستور داده بود حداکثر ظرف چهل روز ، پاسخ نامه خود را از محمد شاه گورکانی دریافت و نزد وی در قندهار بازگردد


محمد شاه گورکانی بیش از چهل روز علیمراد خان را در دهلی معطل کرد و پاسخ نادر را به روزهای بعد موکول می کرد ، نادر سفیر دیگری بنام محمدعلی خان آغاسی را به دهلی فرستاد و بر درخواست خود پافشاری کرد


اطرافیان و مشاوران محمد شاه گورکانی به وی توصیه می کردند از دادن پاسخ به نادر تا تعیین تکلیف شهر قندهار به تعویق بیندازد (هنگامی که علیمراد خان و بدنبال وی محمدعلی خان آغاسی به هندوستان رفته بودند هنوز شهر قندهار به تصرف نادر در نیامده بود) ، معطلی نمایندگان نادر به مدت سه ماه به طول انجامید و هر دو نفر بدون اینکه پاسخی روشنی از دربار هند گرفته باشند به دژ قندهار که هنوز مقاومت می کرد به نزد نادر آمدند


نادر از علیمراد خان پیرامون اوضاع هند پرسید ، علیمراد خان گفت به نظر من تا زمانی که نتوانیم شهر قندهار را تصرف کنیم پاسخ روشنی هم دریافت نخواهیم کرد ، ضمنا ثروتی بیکران در دربار هند دیدم که همانند افسانه های هزار و یکشب بود ، در آنجا هر شب میهمانی های بسیار بزرگ برگزار می شود ، همه ظروف غذا خوری و آبخوری ها از طلای ناب (۲۴ عیار) ساخته شده ، در هر میهمانی صدها نفر با همسران خود که غرق در زیورها و جواهرات گرانبها هستند در میهمانی های شبانه شرکت دارند ، در درون باغ دو تندیس (مجسمه) به اندازه طبیعی دو فیل ساخته شده که تماما از زر (طلا) ناب است ، همه حاضرین منجمله خدمتکاران و کنیزان با گردنبند ها و کمربندهای زرین و روسری های سکه دوزی شده سرگرم کار و جشن و پایکوبی اند ، حتی سراسر ستونهای قصر محمد شاه ، با روکش های ضخیم زر ناب پوشیده شده ، بهای انگشتر هر کدام از میهمانان و رجال سیاسی کشور ، برابر با مالیات سالانه یک شهر بزرگ ایران است ، بیشتر مردم هند هم در نعمت و ثروت غوطه ور هستند و محصولات کشاورزی آنان چشمگیر است


چهره نادر را غباری از غم و اندوه فرا گرفت و با تاسف به علیمراد خان گفت ، ملت ما که یک ملت باهوش و پرکار و بافرهنگ است چرا باید بر اثر جنگ های پی در پی و نا امنی های ناشی از شورش های داخلی و سرکشان ریز و درشت ، در نهایت تنگدستی به سر بَرَد و در هند اینهمه ثروت نهفته باشد ، نادر علیمراد خان و همراهانش را مرخص کرد و دستور داد هیچکس به چادر وی (مستقر در شهر قندهار) نیاید ، در اینگونه موقعیت ها که نادر اطراف خود را خالی می کرد همگان می دانستند عادت نادر آن است که هنگامی که قصد دارد تصمیم مهمی بگیرد اینگونه رفتار می کند
54 views16:27
Open / Comment
2022-08-22 20:04:19 چرا برادرت را از روز اول از این کارها بازنداشتی ، زینب گفت قبله عالم بسلامت باشد ، مردان معمولا سخن زنان را نمی پذیرند مگر آن که سرشان به سنگ بخورد ، نادر با صدائی بلند خندید و حرف او را تائید کرد ، در این اثناء مفتی اعظم با موذی گری به بهانه صحبت با دیگر اعضای مذاکره کننده با کسب اجازه از نادر ، چادر او را ترک کرده و نادر را با زینب تنها گذاشت ، نادر ساعتی با زینب به گفتگو پرداخت و سپس شیخ را به حضور طلبید


شیخ پس از حضور در سراپرده نادر دریافت که صحبت های آن دو ، فراتر از صحبت های سیاسی بوده و نادر ، دل در گروی زینب سپرده ، لذا رو به زینب کرد ، آیا حاضری که ملکه ایران شوی ، زینب خاموش ماند و با شرم ، نگاهش را به زمین دوخته بود و چیزی نمی گفت ، در این ببن شیخ رو به نادر گفت ، قربانت گردم از قدیم گفته اند سکوت نشانه رضایت است ، نادر به شیخ گفت ، در اینجا این ضرب المثل را قبول ندارم ، من احساس می کنم که زینب آمده تا خود را فدای برادر و همشهریانش کند ، در حالیکه احتیاجی به این کار نیست من همه را ، حتی حسین خان را بخشیده ام و نیازی به فدا شدن این فرشته معصوم ، برای مصالح سیاسی و نظامی نیست


در این حال ، زینب در مقابل نادر زانو زد و دامن نادر را گرفت و شروع به گریستن کرد و گفت ، قبله عالم به راستی جوانمردند ، من انتظار چنین برخورد کریمانه ای را از سرداری پیروز ، تا به حال از هیچکس نشنیده ام ، نادر دستش را بر روی شانه زینب گذاشت و با مهربانی به او گفت ، نمیخواهم زندگی ات را بر پایه آزادی برادرت بسازی ، زینب در همان حالی که با شرم و حیاء ، سرش پائین بود دست نادر را از شانه اش برداشت و بوسید و شرمگینانه گفت ، من میخواهم جان نثار شما باشم و همیشه در کنار شما باشم ، مفتی اعظم که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید اجازه خواست خطبه عقد را بخواند و با اشاره آن دو ، بدون معطلی و فوت وقت ، صیغه عقد را جاری کرد و زینب رسما به همسری نادر درآمد


مردم قندهار که تا این ساعت ، جرات بیرون آمدن از خانه خود را نداشتند هنگامیکه آوای جارچیان را مبنی بر خویشاوندی نادر و حسین خان هوتکی را شنیدند آرامش خود را بازیافته و به جای جنگ با سربازان نادر ، همراه آنان به جشن و پایکوبی پرداختند ، از آن سو ، حسین خان هوتکی نیز خدا را شکر می کرد که از مجازات اعدام و یا بریدن گوش و درآوردن چشم و زنده زنده پوست کندن ، رهائی یافته ، در این حال پیک نادر نیز رسید و او را به جشن ازدواج خواهرش با نادر دعوت کرد ، محل برگزاری جشن عروسی ، شهر تازه تاسیس نادر آباد در نزدیکی قندهار بود


حسین خان علاوه بر هدایای قبلی که خسارت یکسال جنگ نادر را جبران می کرد هدایای نفیس دیگری نیز به رسم قدردانی از عفو عمومی نادر پیشکش کرد ، دادشاه نیز قطعه زمین بزرگی را به رسم همکاری با نادر دریافت کرد


فتح قندهار درست شانزده سال پس از آنکه محمود افغان از قندهار براه افتاد و همه جا را کوبید و به اصفهان رسید رخ داد ، نادر پس از شانزده سال این لکه ننگ را با دلاوری و شجاعتی بی نظیر شست و این بار ، او بود که از اصفهان براه افتاد و دژ وزین و مستحکم قندهار را درهم کوبید و مرزهای ایران را مجددا به شکوفائی قبل رسانید



پایان قسمت سی و ششم
59 views17:04
Open / Comment
2022-08-22 20:04:18 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت سی و ششم*


بنا به پیشنهاد زینب ، حسین خان نماینده ای به نزد نادر فرستاد و از وی تا دو روز دیگر امان خواست ، نادر به جهت جلوگیری از جنگ و خونریزی ، بیدرنگ پیشنهاد نماینده حسین خان را پذیرفت ، در این اثناء مفتی اعظم شهر به نزد حسین خان آمد ، وی وقتی توسط زینب ، از نیت حسین خان مبنی بر کشتن تمامی خانواده اش با خبر شد او را بشدت از این کار منع کرد و گفت مرا نزد نادر بفرست تا مقدمات آشتی دو طرف را آماده کنم ، حسین خان با تردید و دودلی پیشنهاد شیخ را پذیرفت ، مفتی اعظم شهر که بعلت تحریک مردم و کافر دانستن شیعیان و واجب بودن جنگ با آنان ، باعث و بانی تمامی خونریزی ها بود و از حمله قریب الوقوع نادر نیز در بیم و هراس بود و میدانست در صورتی که بدست نادر بیفتد به شدیدترین وجه به شیوه نادر ، مجازاتی سخت در انتظارش خواهد بود


در این میان زینب نیز از برادرش درخواست کرد که همراه مفتی اعظم برای مذاکره نزد نادر برود ، حسین خان در ابتدا مخالفت کرد ولی مفتی اعظم با چیدن صغری و کبری و اینکه شاید حکمت خداوند بر این واقع شده که صلح و آشتی میان دو طرف توسط خواهر با کفایت شما واقع شود ، در نهایت حسین خان را راضی کرد و به اتفاق زینب که اینک نماینده حسین خان محسوب می شد به سوی اردوی نادر براه افتاد


دروازه های دژ کوچک قیستول گشوده شد ، مفتی اعظم شهر بهمراه زینب و هیئت همراه بیرون آمدند ، شهر هنوز حالت عادی نداشت ، خانه های خراب شده و آتش گرفته ، ضجه و زاری مادران عزیز از دست داده ، ناله های مجروحین جنگی از هر دو طرف ، و مردمی که از بیم کشته شدن ، از خانه خود بیرون نمی آمدند ، و خانواده هائی که دختر و یا زن جوان داشتند از ترس تجاوزهای احتمالی سربازان نادر ، سعی در پنهان کردن آنان داشتند ، در آنطرف مردم و عده ای از سربازان نادر نیز در حال دفن دوستان و عزیزانشان بودند ، زینب با دیدن این صحنه ها ، نگاه تندی به مفتی اعظم شهر که مسبب این حوادث هولناک بود کرد و به او گفت ، چشمان خود را خوب باز کن ، این حوادث فلاکت بار ، حاصل سخنرانی های آتشین تو و همپالگی هایت است که خون شیعه را حلال کردی و محمود افغان و اشرف افغان و اینک ، برادر مرا فریب دادی تا مثلا در راه خدا با هموطنان ایرانی خود که تنها گناهشان مذهب شیعه بود بجنگند ، و این مصیبت های عظیم و جانکاه ، گریبانگیر مردم بینوا شود ، شیخ ساکت بود و چیزی نمی گفت و به سرنوشت مبهم خود می اندیشید


فرستادگان حسین خان سرانجام به سراپرده نادر رسیدند ، برابر آئین آن زمان ، هدایای نفیس و گرانقیمتی از سوی طرف شکست خورده به طرف پیروز که نادر بود هدیه شد ، نادر به هدایا که تقریبا برابر با خسارات این جنگ خانمانسوز بود توجهی نشان نمی داد و با تعجب به زنی که با پوشش کامل همراه کاروان پیام آور بود می نگریست


در این هنگام مفتی اعظم پس از چاپلوسی با اشاره به وضع ناهنجار حسین خان ، از نادر درخواست کرد بزرگوارانه او را عفو کرده و ببخشد ، نادر با آوائی بلند و درشت رو به مفتی اعظم گفت ، خطای حسین خان بسیار بزرگ است ، او سیزده ماه وقت گرانبهای ما را که می باید صرف آبادانی کشور می شد را تلف کرده و دست به برادر کشی زده ، مفتی اعظم دوباره با چاپلوسی گفت ، قربانت شوم شنیده ام دریای بخشش قبله عالم پهناور و بسیار وسیع است و چندین بار کریمانه دشمنان خود را عفو کرده اند ، حسین خان نیز برای اثبات پشیمانی و جان نثاری به درگاه شما ، عزیزترین عضو خانواده اش را یعنی زینب خاتون (خاتون در قدیم لقب زنان اعیان و اشراف بود) را برای پوزش خواهی از شما فرستاده تا طلب گذشت کند


درست هنگامی که این سخنان از دهان شیخ بیرون آمد چشمان نادر ، مانند عقابی تیزچنگ که بر روی بره آهوئی دوخته شده با نگاه های زینب خاتون که اندام درست و شانه های پهن و بازوان نیرومند و چشمان نافذش را ورانداز میکرد تلاقی کرد ، نادر از زیبائی زینب خاتون در شگفت شده بود ولی به روی خود نیاورد و با همان صلابت و تندی با مفتی اعظم به گفتگو ادامه می داد


گفتگوها تا عصر همان روز با شدت و ضعف ادامه یافت ، در نهایت نادر گفت ، من از برادر کشی ننگ دارم و همیشه سعی کرده ام تا حد ممکن از این کار بپرهیزم ، زیرا این مردم سرمایه ما و همگی هموطنان ما هستند ، مفتی اعظم با شنیدن سخنان نادر که در حقیقت فرمان عفو بود نمی دانست از شادی چه بکند ، او بی اختیار به پای نادر افتاد و پای او را بوسید ، در این هنگام نادر رو به زینب خاتون که چهره اش از شرم سرخ شده بود کرد و گفت
48 views17:04
Open / Comment
2022-08-21 18:49:17 حسین خان پس از آگاهی از رخنه سپاهیان نادر به درون دژ ، با شتاب نیروهای خود را به این سوی دژ فرستاد ، نیروهای نادر زیر فشار شکننده و خرد کننده مدافعان دژ ، به سختی پایداری می کردند و می کوشیدند پایگاه بدست آورده را از دست ندهند ، جنگی هراس آور در آستانه درب دژ در گرفت ، جنگی تن به تن و بی رحمانه ، کشته از هر دو طرف فراوان بود ، نادر پی در پی به این قسمت دژ نیروهای کمکی و تازه نفس میفرستاد ، سربازان ایرانی غوغائی بس غریب و عظیم به پا میکردند و با فریادهای یا علی و یا محمد ، بی هراس از کشته شدن ، خود را وارد مهلکه ای بس عظیم می می کردند و مانند دانه های اسفند که بر روی آتشی بیفتد با شتابی گیج کننده ، به این سو و آنسو می جهیدند تا هدف تیراندازی و پرتاب های بی امان نیزه های دشمن قرار نگیرند و در همان حال بی آنکه لحظه ای توقف کنند بسوی مدافعان شهر تیراندازی می کردند و حملات مدافعان شهر را دفع می کردند


در این هنگامه عظیم که هر لحظه ، سینه ها سپر گلوله های آتشین و قلب ها نشیمنگاه نوکِ تیز پیکانِ نیزه ها بود ،عده ای از سربازان بختیاری با جنگ و ستیزی بی امان ، از پله های برج *دده* بالا رفته و تیراندازان و نیزه پرانان بالای برج را ، یا کشتند و یا از بالای برج سرنگون کرده و کنترل برج را بدست گرفتند و از بالای برج به دیگر همرزمان خود که منتطر بودند پیام حمله سراسری دادند


طولی نکشید که به یکباره سپاهیان نادر مانند سیلی بنیان کن و بی پایان با فریادهای رسا و دلهره آمیز ، از شکاف و رخنه باز شده دژ *دده* حمله ای سهمگین آغاز کرده و و در تمامی شهر پخش شدند ، برج ها و باروهای دژ قندهار یکی پس از دیگری به تصرف سپاهیان نادر در می آمد ، روز جمعه هنوز به پایان نرسیده بود که مدافعان شهر ، چاره ای جز تسلیم نیافتند


حسین خان که خود را شکست خورده دید با شتاب تمام حرمسرا و خویشاوندان نزدیک خود را جمع کرد و به دژ کوچک و استواری که در گوشه شهر بود پناه برد و تصمیم گرفت تا آخرین لحظه در برابر نادر بجنگد ، نادر دستور داد همه جا را جستجو کنند و زنده یا مرده حسین خان را بیاورند تا اینکه متوجه شد وی به دژ کوچک قیستول پناه برده است


از آن سو ، حسین خان که میدانست شکستش حتمی است از اینکه زنان و خواهران و خویشاوندانش بدست نادر بیقتد در اندیشه ای بس آزار دهنده فرو رفته بود ، پس از اندیشه بسیار بر آن شد که همه را بکشد و‌ پس از جنگ با نادر ، با سربلندی و مردانه کشته شود


وی هنگامی که می رفت تا در ابتدا همسرانش را قربانی تصمیم جنون آمیز خود کند خواهر زیبایش بنام زینب ، خود را به پای او انداخت و به وی گفت برادر ، کشتن فرزندان و عزیزان دردی را دوا نمی کند ، من پیشنهاد می کنم از نادر امان بخواهی ، حسین خان گفت ، نادر آنقدر به خون من تشنه است که مطمئنم به هیچکدام از شما رحم نخواهد کرد و با جسارت به شما ، مرا سرافکنده خواهد کرد زینب گفت ، اگر نادر به پیشنهاد تو جواب رد داد باز هم برای عملی کردن تصمیم خود وقت باقی است ، حسین خان قدری به فکر فرو رفت و سپس مفتی اعظم شهر را نزد خود طلبید تا با وی مشورت کند



پایان قسمت سی و پنجم
55 views15:49
Open / Comment
2022-08-21 18:49:17 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت سی و پنجم*


در اثنای آن جلسه ناگهان فرمانده محافظان نادر به داخل چادر آمد و از آمدن یکی از خویشاوندان حسین خان هوتکی بنام دادشاه خبر داد ، نادر بیدرنگ دستور داد او را بداخل چادر دعوت کنند ، دادشاه از نادر درخواست کرد بطور خصوص با وی گفتگو کند که موافقت گردید


دادشاه به نادر گفت که من از روز اول که حسین خان از اطاعت دولت مرکزی ایران سرپیچی کرد مخالف بودم و به وی تاکید کردم نادر ، شاه سلطان حسین صفوی نیست و بی گمان خاک قندهار را به توبره خواهد کشید و مردم بی نوا ، آسیب زیادی خواهند دید ، ولی حریف او و سردارانش نشدم ، از طرفی می دانم که قبله عالم تا زمانی که قندهار را تحت سلطه دولت مرکزی ایران درنیاورد از پای نخواهد نشست ، در حال حاضر هم ، بخاطر حفظ جان مردم ، با اصرار زیاد حسین خان را قانع کرده ام که با فدا کردن جان خود ، تحت عنوان مذاکره نزد شما بیایم و با خنجر ظریف و تیزی که در لباس خود پنهان کرده ام شما را می کشم و غائله محاصره و کشت و کشتار سربازان دو طرف را خاتمه خواهم داد


نادر از دادشاه پیرامون وضع آذوقه شهر و مهمات و تجهیزات جنگی حسین خان سوال کرد ، دادشاه گفت ، آذوقه شهر آن هم با وجود جیره بندی سخت ، نهایتا تا دوماه دیگر به پایان میرسد ، از لحاظ مهمات و نفرات جنگی نیز با توجه به چند درگیری کوچک و بزرگ با سپاهیان شما در ماههای گذشته ، حسین خان در مضیقه قرار دارد ، نادر در ادامه از نقطه ضعف دژ مستحکم قندهار پرسید دادشاه گفت ، همانطور که می دانید هیج توپخانه ای قادر به کوبیدن دژ قندهار نیست ولی یکی از برج های این دژ بنام *دده* که در قسمت شرقی آن قرار دارد هر چند هنوز محکم و پابرجاست ولی به لحاظ رطوبت و نشست زمین در آن ناحیه ، اندکی از برج های دیگر آسیب پذیرتر است ، نادر از دادشاه پرسید بهترین زمان حمله به دژ چه وقت است ، دادشاه گفت بهترین زمان حمله نیمروز جمعه (ظهر جمعه) است که مردم و سپاهیان شهر در حال اقامه نماز جمعه هستند ، نادر گفت ، احسن‌ بر تو ، درست گفتی


دادشاه با خبر کشتن نادر به دژ بازگشت ، حسین خان با ناباوری ، نحوه کشتن نادر را پرسید ، دادشاه گفت من بطور خصوصی و تنها با نادر گفتگو کردم و در یک لحظه از غفلت وی استفاده کرده و غذای وی را با زهری که طی دو الی سه روز اثر آن ظاهر می شود آغشته کردم ، حسین خان گفت زمان ، صحت گفتار تو را مشخص خواهد کرد


چند روزی گذشت ، فرمانده دیدبانهای دژ قندهار ، نزد حسین خان آمد و خبر عقب نشینی و تخلیه سنگرهای پیرامون دژ را به آگاهی وی رسانید ، حسین خان شخصا به بالای یکی از برج ها آمد و و با چشم خود دید سپاهیان نادر ، در حال برچیدن بار و بُنه لشگر و عقب نشینی از اطراف دژ هستند


روز جمعه فرا رسید ، در دور دست شهر قندهار در پشت تپه ای بزرگ ، نیروهای نادر خود را برای حمله ای بزرگ و سرنوشت ساز آماده می کردند ، از آن سو مردم و سپاهیان حسین خان در مسجد بزرگ قندهار ، گرد هم آمده بودند و شیخ و مفتی اعظم شهر در حال شکر گزاری کشته شدن نادر و عقب نشینی لشگریان وی بود که به یکباره صدای غرش توپ های نادری بلند شد ، در همان دقایق نخست ، بجز برج *دده* تمام برج و باروهای شهر ، آماج گلوله های توپخانه قرار گرفت


توپخانه نادر به سختی می غرید ، مردم و مدافعان شهر ، سرگردان به این سو و آن سو می دویدند ، ناگهان هزار نفر از جلوداران و پیشاهنگان سپاه نادر که از طایفه بختیاری بودند بسوی برج *دده* یورش بردند ، جلوداران بختیاری از بی باک ترین ، نیرومندترین و آزموده ترین افراد ایل بختیاری برگزیده شده بودند و نادر بیشتر آنها با اسم می شناخت ، نادر به آنها وعده داده بود در صورت گشودن درهای دژ ، به هر کدام از آنان هزار سکه نادری پاداش خواهد داد


حمله بسیار برق آسا و غافلگیر کننده بود ، با وجودی که تعداد مدافعان برج *دده* اندک بود ولی باران نیزه و تیر ، از باروهای این برج بر سر و روی نیروهای حمله کننده بختیاری فرو می ریخت ، سربازان کار آزموده نادر ، با هر گام و قدمی که پیش می رفتند با سرعت تمام یک سنگر و جان پناه می ساختند ، در حقیقت احداث هر سنگر ، به قیمت جان چند جوان دلاور و رشید بختیاری تمام می شد ، سرانجام پس از نیم ساعت تاخت و تاز ، با کشته شدن دویست نفر از سربازان بختیاری ، تمام سنگرهای قدیم و جدید پیرامون برج *دده* به تصرف نیروهای نادر درآمد ، حیرت انگیز است که بدانید سربازان ایل بختیاری در این وانفسای مخاطره آمیز ، توانستند چند قبضه توپ سبک را نیز با خود حمل نموده و در چند سنگر احداث شده مستقر کنند ، مهاجمان بختیاری سپس در میان باران تیر و تفنگ ، توپهای سبک را به نزدیک درب دژ آورده و با شلیک های بی امان ، یکی از درب های دژ را شکستند و در میان دود و گرد و خاک حاصله به درون دژ ریختند
49 views15:49
Open / Comment
2022-08-20 18:34:09 جمع آوری وسایل سپاه نادر کردند ، فردای آن روز عده بیشتری برای جمع آوری غنائم از دژ بیرون آمده و در مسیر عقب نشینی سپاه نادر هر چه بود را جمع آوری و به دژ بازگشتند ، در شهر قندهار ، مردم به تصور اینکه نادر از محاصره دست برداشته از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند و جشن و پایکوبی برقرار و شادی وصف ناپذیری سراسر شهر را در بر گرفته بود ، در این حتل سرداران حسین خان نزد وی رفتند و از او خواستند برای اطمینان بیشتر با عده ای از سربازان دژ بدنبال نادر بروند ، حسین خان هوتکی که به روحیات نادر آگاهی کامل داشت و میدانست او امکان ندارد با دست خالی میدانی را خالی کند در ابتدا مخالفت کرد ولی در نهایت با اصرار سرداران خود موافقت کرد که با پانصد نفر نیرو ، بدنبال سپاه نادر بروند تا هم از عقب نشینی وی مطمئن شوند و هم اینکه در صورت امکان ، سربازان عقب مانده سپاه نادر را کشته و تجهیزات نظامی آنها را به غنیمت بگیرند


نادر که شخصا ، لحظه به لحظه مراقب اوضاع بود دستور داد عقب ماندگان سپاه ، با دیدن مردان جنگی حسین خان ، جا خالی کرده و با بجای گذاشتن عمدی وسایل خود ، سراسیمه و هراسان فرار کنند ، سربازان مدافع دژ ، شادمان و مغرور بازگشتند و جریان پیروزی خود را بازگو کردند


بامداد روز سوم ، در حدود پنج هزار نفر از نیروهای دژ به طمع جمع آوری غنیمت بیشتر ، از شهر بیرون آمده و بی پروا و مغرور بسوی رودخانه ارغنداب پیشروی کردند که به یکباره ، نیروهای نادر از پشت سر ، راه را بر آنان بسته و حمله ای برق آسا علیه آنان آغاز کردند ، جنگی سخت درگرفت و نیمی از سپاهیان حسین خان کشته و نیم دیگر آنها اسیر شدند و حتی یکنفر از آنان نتوانست به دژ بازگردد

چون هیچیک از رفتگان بازنگشت ، مدافعان دژ تصور کردند چون میزان غنائم جنگی زیاد بوده آنها هنوز سرگرم جمع آوری غنائم شده اند ، این بود که دسته ای دیگر به طمع افتاده و آنان نیز به سادگی تار و مار و از اینها نیز ، یکتن بازنگشت


رفته رفته ، سایه های شک و تردید بر اندیشه ساکنان دژ سایه افکنده بود ، حسین خان با سرداران خود ، جلسه ای اضطراری تشکیل داد ، در آن جلسه یکی از سرداران حسین خان ، بنام اشرف سلطان رئیس قبیله ای بنام توخی ، که از حسین خان نیز دل خوشی نداشت پیشنهاد کرد شخصا بهمراه سه هزار تن از سواران خود برای بررسی و آگاهی از سرنوشت افراد دژ اقدام نماید ، حسین خان با گوشزد نمودن نهایت احتیاط لازم ، با رفتن وی موافقت کرد


اشرف سلطان که اینک احساس می کرد از زندانی بزرگ رهائی یافته با برافراشتن پرچم سفید ، به اردوی نادر رفت و با زدن زانو در مقابل وی ، درخواست بخشش و پیوستن به سپاه ایران نمود ، نادر با بزرگداشت و برخورد جوانمردانه ، او را بخشید و دستور داد تا خیمه و خرگاهی آبرومند برای وی و افرادش آماده و مهیا کنند ، اشرف سلطان نیز سوگند خورد تا لحظه مرگ در رکاب نادر بجنگد ، انتظار حسین خان برای آگاهی از سرنوشت افرادش بدرازا کشید ، او اکنون کاملا مطمئن بود که آنها در تله نادر افتاده اند ، لذا دیگر به هیچکس اجازه خروج از دژ را نداد


زمستان سخت و سرد قندهار از راه رسید ، سربازان نادر ، در شهر نادرآباد مستقر شدند و به تناوب و نوبتی در مسیر شهر جدید و دژ قندهار در رفت و آمد بودند ، یازده ماه از محاصره دژ گذشت ، پایداری سرسختانه قندهار ، روح و روان نادر را آزار می داد ، او مرد یکجا نشینی نبود ، از آن سو حسین خان هوتکی از سرسختی و یکدندگی نادر در شگفت شده بود ، در این یازده ماه نادر شخصا ، وجب به وجب ، بالا و پائین ، آجر به آجر ، و تمام نقاط و پیرامون دژ را برای آگاهی از نقطه ضعفی هر چند اندک ، بررسی کرده بود ، لذا شبی از شبها فرماندهان خود را فرخواند تا جزئیات و نقشه ، آغاز جنگی سخت و نفس گیر را با آنها در میان گذاشته و دست حمله ای برق آسا بزند



پایان قسمت سی و چهارم
56 views15:34
Open / Comment
2022-08-20 18:34:09 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت سی و چهارم*


روش کار نادر در چنین موقعیتی ، این بود که سربازان در ده صف منظم و دراز ، روبروی آن منطقه ای که دشمن قصد حمله داشت کنار هم دراز می کشیدند بطوریکه دشمن می پنداشت همه آنان در خوابند ، اما به محض اینکه سپاه دشمن به تیررس سربازان نادر می رسید ، ابتدا صف اول بلند می شد و شلیک می کرد و بلافاصله می نشست و صف دوم و سپس صف سوم و چهارم الی آخر به تناوب و نوبتی شلیک می کردند ، طوری که امواج انسانی شبیخون زننده را نابود و نظم آنان را بهم می ریختند و سپس با شمشیرهای برهنه به آنان می تاختند و دمار از روزگارشان در می آوردند ، سربازان حسین خان هوتکی در حالیکه هنوز تاریکی شب سراسر دشت را پوشیده بود به یکباره با هیاهو و هلهله کنان به اردوی نادر تاختند


در پنجاه متری اردوی نادر ، ناگهان آوای شلیک مرگبار تفنگ ها بلند شد و سربازان نادر صف به صف برمی خاستند و شلیک می کردند ، حجم آتش گسترده تفنگها ، چنان پرحجم بود که سواران پیشتاز حسین خان با اسب هایشان بر زمین می غلطیدند ، فرمانده حسین خان یکباره دریافت که در دامی خطرناک افتاده ولی دیگر دیر شده بود ، زیرا اسبهای سواران با شتاب رو به جلو در حال تاخت بودند و نگهداشتن آنان امکان پذیر نبود ، سواران حسین خان ، خواهی نخواهی به اردوی نادر رسیدند


در این هنگام‌ فریاد نادر بلند شد ، او پیشاپیش سربازان خود به میدان آمد ، جنگ با شمشیر و نیزه و گرز ، بر روی بدنهای نیمه جان سواران و اسب های مجروح آغاز شد ، سپیده صبح در حال دمیدن بود که فرمانده حسین خان با سختی زیاد تنها توانست یک سوم نیروهایش را جمع آوری و جان خود و باقیمانده افرادش را نجات دهد و با حالی زار و پریشان ، بطرف دژ قندهار عقب نشینی کند ، حسین خان هوتکی که منتظر بود سپاهیانش با پیروزی و سر بریده شده نادر بازگردند با مشاهده باقیمانده سواران شکست خورده ، امیدهایش را بر باد رفته می دید و آتش کینه و انتقام در وجودش شعله می کشید


فردای آن روز سپاه نادر بدون استراحت ، با عبور از رودخانه ارغنداب بسوی دژ قندهار براه افتاد ، و پس از محاصره دژ بفرمان نادر ، غرش توپخانه آغاز شد ، پس از مدت کوتاهی نادر پی برد اصابت توپ ها به دیواره های دژ ، هیچگونه آسیبی به آن نمیرساند ، در این بین یکی از سرداران نادر به وی گفت ، دژ قندهار در زمان اورنگ زیب ، پادشاه ایرانی تبار هندوستان ساخته شده و در آن مصالحی محکم بکار رفته که هیچ توپخانه ای قادر به ایجاد شکاف و رخنه در آن نیست ، نادر به توپخانه دستور داد از اتلاف مهمات خودداری و شلیک توپخانه متوقف شد


از ان طرف حسین خان هوتکی که متوجه شده بود حریف نادر نیست با صلاحدید سردارانش تصمیم به صبر و شکیبایی و پایداری از درون دژ گرفت ، هر دو طرف نبرد به امید پایان یافتن آذوقه و خواربار طرف مقابل ، زمان را می گذراندند ، نادر اما یک لحظه آرام و قرار نداشت ، و پیوسته به بخش های گوناگون سپاهش سر می زد و نقطه به نقطه دژ را زیر نظر می گرفت ، برنامه نادر برای تصرف دژ قندهار برنامه ای چهارماهه بود برای همین با خود می اندیشید چنانچه محاصره بیش از چهار ماه طول بکشد زمستان فرا می رسد و بسیاری از مردان جنگی وی تلف خواهند شد و آنگاه آسیب پذیر شده و شکست اش حتمی خواهد بود


یکماه از محاصره قندهار گذشت ، نادر تقریبا مطمئن شده بود که خواربار دژ به این زودی تمام نخواهد شد ، ولی او مرد بازگشت بدون پیروزی نبود ، وی روزی سرداران خود را به چادر خویش فراخواند و برای ساخت شهری جدید در نزدیکی قندهار از آنها خواست با نیروهای تحت امر خود شروع به کار و تهیه مقدمات آن نمایند ، دستور نادر بیدرنگ به انجام رسید و پنجاه هزار سرباز سپاه وی دست بکار ساخت شهری با همه امکانات شهری که در آن بازار و خیابان و کوچه و خانه و باغ های کوجک و بزرگ داشته باشد ، شدند و سی هزار نفر دیگر کماکان به محاصره دژ قندهار ادامه می دادند ، بدستور نادر هر هفته پانزده هزار تن از شهرسازان جای خود را با محاصره کنندگان عوض می کردند تا همگی در ساخت شهر جدید و محاثره دژ سهیم باشند ، به این ترتیب نادر ، هم سپاه را از بیکاری درآورد و هم جایگاهی مطمئن برای حفظ آنها از سرمای زمستان بنا کرد ، زمستان هنوز فرا نرسیده بود که شهری جدید و زیبا ساخته شد که آن را نادر آباد نام نهادند ، این شهر هنوز در نزدیکی قندهار وجود دارد و دارای سکنه و افراد محلی است


محاصره قندهار به درازا کشیده شد ، رفته رفته آثار خستگی در چهره سپاهیان نادر دیده می شد ، نادر که اینگونه دید دستور داد تا نیروهایش بظاهر عقب نشینی کرده و سنگرهای نزدیک دژ را رها کرده و اندکی دورتر مستقر و در نقطه ای پنهان شوند ، مدافعان دژ که اینگونه دیدند پنداشتند که نادر از محاصره خسته شده و قصد مراجعت دارد ، این بود که جرات کرده و با احتیاط بیرون آمده و شروع به
52 views15:34
Open / Comment