🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

ح- عبادیان

Logo of telegram channel ebadian1352 — ح- عبادیان ح
Logo of telegram channel ebadian1352 — ح- عبادیان
Channel address: @ebadian1352
Categories: Uncategorized
Language: Not set
Subscribers: 155

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


The latest Messages 6

2022-09-04 18:40:34 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت چهل و نهم*


با فریاد رعد آسای نادر ، تمامی دویست نفر گارد ویژه نادر مانند پلنگی که در بیشه ای کمین کرده ناگهان به جنبش درآمده و در چشم بهم زدنی به میان انبوه جمعیت حاضر در نزدیکی مسجد و پشت بام ها تاختند و زد و خورد خونینی درگرفت


خبر این درگیری خونین در این گوشه شهر ، به گوش سید نیازخان و سردار علی محمد خان و افرادش رسید و چون از شمار همراهان نادر که فقط دویست نفر بودند آگاهی داشتند ، با دو هزار نفر بسوی محل درگیری شتافتند ، در میانه راه نیز سیل جمعیت در حمایت از آنان ، با بیل و کلنگ و دشنه و تبر و دیلم ، به آنان پیوسته و با عده قابل توجهی با سرعت تمام و اندک مدتی ، به مقابله با گارد ویژه نادر برخاستند


آوای شلیک تفنگ ها از پشت بام ها و ازدحام و هیاهوی مردم در نزدیکی مسجد ، گوش فلک را کر ، نموده بود ، گارد ویژه نادر ، خود را سپر بلای وی کرده بود تا از آسیب شلیک گلوله ها در امان بماند ، سردار جلایر که اوضاع بشدت آشفته را دید به پای نادر افتاد و او را به جان مادرش (نادر ارادت ویژه ای به مادرش داشت و همه کسی ، جرات نداشت نام مادرش را بر زبان بیاورد) قسم داد که به اردوی ارتش بازگردد و سرکوب و اداره آن هنگامه عظیم را ، به وی واگذار نماید در این میان ، دو نفر از افراد گارد ویژه نادر ، خود را به اردوی ارتش رسانیده و فرمان نادر و اوضاع آشفته شهر را به آگاهی رسانیدند ، ساعتی بعد نادر نیز تحت حمایت فدائیان خود ، وارد مرکز فرماندهی اش در باغ شالیمار شد


سواران و سربازان ایرانی که هنوز از کشته شدن پنج هزار نفر از هم سنگران و همقطاران خود تا مرز دیوانگی ، خشمگین بودند و فقط بدستور نادر خاموش مانده بودند بیدرنگ جنگ افزارهای خود را برداشته و مانند مور و ملخ بسوی شهر ، روانه شدند


جنگ و گریز خونینی درگرفت ، نبرد از روبروی مسجد روشن الدوله شروع و سپس به بازار صرافان و گورستان جیت لی و بازار تنباکو فروشان و بازار گوهر فروشان و بازار پنبه فروشان و پل میتانی و دیگر نقاط دهلی بسرعت گسترش یافت ، گارد دویست نفره نادر که اینک خیالشان از بابت محافظت از وی آسوده شده بود به میان افراد علی محمد خان و سید نیازخان که تعدادشان سی الی چهل برابر آنان بود هجوم بردند ، چیرگی و چابکی و تسلط آنان در شمشیر زنی به اندازه ای بود که در مدت پانزده دقیقه کشتار عجیب و شگفت آوری از مردم ، در پیرامون مسجد براه افتاد بطوریکه همین شمار اندک ، چنان آن قسمت شهر را زیر سم اسبان خود گرفتند که هیچ جنبنده ای در آن کوی و بَرزَن دیده نمی شد ، همگی یا کشته شده و یا گریخته بودند


در این زمان ، سواران سپاه ایران که از اردو حرکت کرده بودند و تعداد آنها با روایت های متفاوت تاریخی بین دو الی پنج هزار نفر بود وارد شهر شده و بدستور فرماندهان خود به دوازده گروه تقسیم و در نقاط مختلف دهلی شروع به درو کردن شورشیان و غیر شورشیان کردند



در ساعات اولیه ، سربازان خشمگین هر کس را ، از بزرگ و کوچک که می دیدند بدون هیچ ترحمی از دَم شمشیر می گذراندند ، سواران قزلباش حتی به دام های مردم (اسب و گاو و گوسفند) هم رحم نمیکردند (قزلباشان از معروف ترین افراد سپاه ایران بودند که در زمان شاه اسماعیل - دویست سال قبل از ظهور نادر - تشکیل و در جنگاوری کم نظیر بودند)


خبر برخوردهای خونین دهلی ، لحظه به لحظه بگوش نادر میرسید ، ولی با این همه وی که طبع نا آرامی داشت نتوانست درون باغ شالیمار بنشیند و مجددا بهمراه عده ای از شمشیر زنان که از وی نگهبانی می کردند به پشت بام مسجد روشن الدوله رفت و آنجا را مرکز فرماندهی ، برای نظارت بر فرمان قتل عام عمومی خود قرار داد


سواران ایرانی از ده الی دوازده نقطه شهر دهلی به پیش می رفتند ، در این برخوردها بسیاری از زنان و کودکان شهر نیز ، یا زیر دست و پای شورشیان و یا ، زیر سم اسبان سواران ایرانی از میان می رفتند


در این بحبوحه ، پیادگان ایرانی نیز با جنگ افزارهایشان به دهلی رسیدند و شاخه شاخه شده و در دسته های ده الی دوازده نفره ، در کوی و برزن براه افتادند و هر که را می دیدند بلادرنگ از دمِ تیغ می گذراندند ، خانه ها و مغازه های شهر را به آتش می کشیدند و غارت می کردند و اموال غارتی را به مسجد روشن الدوله می بردند


سه ساعت از این قتل عام همگانی گذشت و شهر دهلی بصورت گورستانی خاموش درآمد ، مردم یا بدرون خانه های خود پناه برده و درب ها را بسته بودند و یا در گوشه و کنار ، پنهان شده بودند ، هیچ صدائی در شهر بگوش نمی رسید


در نقاطی از شهر از روی پشت بام ها بسوی سربازان ایرانی تیراندازی می شد که در اینصورت ، درب های خانه ها توسط سربازان شکسته و بدرون خانه ها می ریختند و تیر انداز را مثله (تکه تکه) می کردند
39 views15:40
Open / Comment
2022-09-03 19:37:59 برگردد و مجازات شورشیان را به او واگذار نماید ، هنوز سخن سردار جلایر پایان نیافته بود گلوله ای که سر نادر را نشانه گرفته بود بگوشه کلاه وی اصابت و به سوار پشت سر او اصابت و او را از اسب ، سرنگون کرد ، پس از آن نیز پی در پی ، از چند جانب بسوی نادر و همراهانش شلیک شد ، گارد ویژه نادر خود را سپر بلای نادر کرده و با خواهش و تمنا از او میخواستند منطقه را ترک نماید


نادر نگاهی به محافظ وفادار خود که از درد به خود می پیجید کرد و به یکباره فریاد رعدآسائی از ته دل برکشید و گفت ، بزنید ، بزنید ، از این ساعت آزادید ، این بی شرف های مهمان کش را سر به نیست کنید ، همه را بکشید و به احدی امان ندهید


*پایان قسمت چهل و هشتم*
34 views16:37
Open / Comment
2022-09-03 19:37:58 مدت کوتاهی گذشت تا اینکه روزی ، عده ای از کارپردازان سپاه ایران برای خرید آذوقه لشگر ایران ، به میدان سبزی و خواربار دهلی که محلی شلوغ و پر تردد بود رفتند ، از این سو ، سید نیاز خان و علی محمدخان بهمراه بیست نفر از افراد خود که به دشنه و خنجر مجهز بودند ، بگونه ای ناشناس و جدا از هم ، به بازار سبزی رفته و به فروشندگان گفتند ، چرا با این جنایتکاران و متجاوزین به نوامیس تان ، خرید و فروش می کنید ، هتوز آخرین سخنان از دهان سید نیازخان بیرون نیامده بود که با اشاره علی محمد خان ، افرادش که با لباس مبدل در میان جمعیت بودند دست بکار شده و به کارپردازان سپاه ایران که بجز دو سه نفر ، سلاحی بهمراه نداشتند حمله ور شدند ، ایرانیان بگونه ای شایسته از خود در برابر افراد علی محمد خان و افرادش دفاع می کردند ولی لحظه به لحظه بر شمار حمله کنندگان افزوده می شد بطوریکه بعلت فشار جمعیت ، کار از دست آنان خارج شد و با آنکه با دلیری از خود دفاع می کردند تا آخرین نفر کشته و بدنهایشان مُثله (پاره پاره و قطع اعضاء بدن) و بر در دیوار بازار آویخته و آویزان شد


شورش میدان خواربار و سبزی ، دامنه گسترده تری یافت و مردم دهلی که به هیجان آمده بودند ، بسوی پیل خانه که در اختیار ایرانی ها بود رفته و در سرِ راه پیل خانه نیز ، هر سرباز ایرانی را که دیدند ، کشتند و بر در دیوار آویزان کردند ، در این روز بیش از هزار نفر از سربازان ایرانی کشته شدند


نادر پس از اطلاع از نافرمانی مردم دهلی ، ده هزار نفر از افراد خود را برای سرکوب شورشیان ، بداخل شهر فرستاد و به آنان تاکید کرد در دسته های ده و پانزده نفره در نقاط مختلف شهر مستقر و هر گونه تحرکی را شدیدا سرکوب نمایند ولی به مردم عادی آسیبی نرسانند ، سواران و پیادگان ایرانی بداخل سهر روانه شدند ولی شورشیان ، با آموزش های سید نیازخان و علی محمدخان در تاریکی شب ، با تفنگ و شمشیر و دشنه ، ضربات سخت و سنگینی به آنها وارد کردند ، این کشتار تا صبح روز بعد ادامه یافت و برابر آماری که به نادر رسید پنج هزار نفر از سربازان ایرانی در آن شب کشته شدند و شهر ، تحت سلطه شورشیان درآمده بود


آوای اذان صبح ، هنوز پایان نیافته بود که نادر سوار بر اسب با دویست نفر از گارد ویژه خود از باغ شالیمار بسوی دهلی بحرکت درآمد و به جاسوسان خود دستور داد او را به مرکز شورشیان که میدان *چاندی چرک* بود راهنمایی کنند ، سرداران نادر با التماس به پای او افتادند و از او خواستند سردار دیگری را راهی کند که نادر نپذیرفت ، آنهائی که عمری با نادر سپری کرده بودند می دانستند که او از خطر خوشش می آید و با اشتیاق و اعتماد به نفس کامل ، بسوی خطر گام بر میدارد


از باغ شالیمار تا نزدیکی های چاندی چرک ، در شهر خاموش و مرده دهلی ، مشاهده پیکرهای بی جان سربازان و سواران ، و لاشه های اسب های ارتش ایران ، شعله های خشم را در وجود نادر شعله ور کرده بود ، گارد ویژه نادر چشم بدهان نادر دوخته بودند تا دستور جنگی صادر کند ولی نادر آنان را به صبر و خویشتنداری دعوت کرد


هنگامی که نادر به میدان چاندی چرک رسید همه چیز عادی به نظر می رسید و عده کمی در حال رفت و آمد بودند ، نادر بهمراه گارد ویژه خود گشتی در شهر زد ولی با اینکه شهر را آرام می دید دریافت آتشی سوزان ، از زیر خاکستر ، در حال شعله ور شدن است


آن روز اتفاقی نیفتاد و نادر به کاخ شالیمار بازگشت ولی پیکی به دربار محمدشاه فرستاد و از او خواست برای جلوگیری از خشم سربازان ایرانی چاره ای بیندیشد ، محمدشاه پاسخ داد ، من نه سپاهی در اختیار دارم و نه جنگ افزار و سلاحی ، البته بهتر می دانم سپاهیان ایران ، کمتر در شهر رفت و آمد کنند


فردای آن روز نزدیکی های نیمروز (ظهر) ، سید نیازخان با گروه بسیاری از یاران خود ، در نزدیکی مسجد روشن الدوله برای مردم سخنرانی کرد و به آنها گفت ، دیروز که نادر به درون شهر آمده شخص ناشناسی وی را با دو گلوله هدف قرار داده و امروز خبر رسیده که نادر بر اثر جراحت گلوله ها فوت نموده است ، انتشار این خبر در کمتر از نیم ساعت مانند بمب ، در سراسر شهر پیچید و مردم برای حمله به باغ شالیمار بحرکت درآمدند


نادر که متوجه شده بود مردم شهر براستی آماده یک شورش بنیاد برانداز شده اند بیدرنگ پای در رکاب اسب نهاده و با عده ای از گارد ویژه خود بسوی مسجد روشن الدوله حرکت کرد ، در مسیر مسجد ، چند بار صدای گلوله بگوش رسید که سواران همراه نادر با حمله بسوی مهاجمین مسلح ، آنها را اسیر می کردند و یا به هلاکت می رساندند


در این اثناء ، نادر به مسجد روشن الدوله رسید و همزمان صدای شلیک چند گلوله از پشت بام های اطراف شنیده می شد ، فدائیان نادر مانند نگینی قیمتی ، از وی محافظت مینمودند ، در این زمان سردار جلایر که همراه نادر بود نتوانست ترس خود را پنهان کند ، وی دهانه اسب نادر را گرفت و با زاری و التماس از او خواست که
33 views16:37
Open / Comment
2022-09-03 19:37:58 مردم دهلی که از ورود نیروهای بیگانه به شهرشان ، دل خوشی نداشتند و با خشم و بیزاری ، برای تماشای رژه سربازان نادر آمده بودند ولی در برابر ماشین عظیم جنگی ایران که همه جا را کوبیده و پیش آمده بود چه می توانستند بکنند جز آنکه خشم خود را فرو برده و خاموش باشند


پیشاپیش این ستون پیروز و نیرومند ، نادر در حالیکه جُبِه تِرمه زیبائی بر دوش خود انداخته بود (تا پیراهن ژنده و پاره اش را بپوشاند) ، تبرزین سنگین و معروف خود را کنار زین اسب سپید رنگ و زیبایش آویخته بود و به پیش می راند ، اندام بلند بالا و کوه پیکر ، و هیبت با شکوه و پر جاذبه او ، موجب بُهت (حیرت ، تعجب) همگان شده بود و چشمان مردم را بسوی خود ، خیره کرده بود


*آبه دو کلوستره* تاریخ نگار فرانسوی ، در کتاب خود که در مورد نادر نگاشته می نویسد


*سواره نظام ایران بر بهترین سواران شرق و غرب ، برتری دارد ، شهرت و آوازه دلاوری سواران ایران در هر جنگ و با هر کشوری با ترس و هراسی سخت همراه است ، آنها مانند توفان از راه می رسند ، همه چیز را در هم می کوبند ، فرو می اندازند و می گذرند ، هیبت و قیافه آنان ، وجود هر مدافعی را به لرزه در می آوَرَد ، در دلاوری و شجاعت ، نظیر و مانندی ندارند و از مرگ نمی هراسند ، ایرانیان اسب های عظیم الجثه و سواران متناسب اندامی دارند ، سواران ایرانی ، سُبُلت های (سبیل در لفظ عامه ، موی پشت لب) خود را نمی زنند و بجای دستار (عمامه) ، کلاهی چهارگوش از پوستِ پشم دار پلنگ یا بُز ، بر سر می گذارند ، لباس های آنان گشاد و کوتاه ، به رنگ های سبز و زرد و سرخ است که نشانگر رسته و گروه هایشان است ، سلاح آنان تفنگ ، تبرزین ، خنجر ، شمشیر و سپر است که در استفاده سریع و متفاوت از سلاح های همراه خود ، مهارت شگفت انگیزی دارند*


نخستین روزی که نادر در دهلی از خواب بیدار شد مصادف با عید نوروز و عید قربان بود ، آن روز در همه مساجد شهر ، بنام نادر خطبه خوانده شد ، همچنین بدستور نادر ، سکه های نادری ، به مناسبت نوروز ضرب کردند (بر روی سکه ها حک شده بود)

*هست سلطان ، بر سلاطین جهان*
*شاهِ شاهان ، نادرِ صاحبقران*


در اقامتگاه نادر ، هفت سین زیبائی چیده شده بود و آئین های نوروزی ، با شکوه ویژه ای برگزار شد ، محمدشاه و بزرگان هند ، برای شادباش به پیشگاه نادر رفتند ، در این روز سعادت خان که توسط سرباز گارد ویژه نادر زخمی و در اردوی ایران تحت مداوا بود ، با همه پرستاری هائی که از وی بعمل آمد درگذشت و بدستور نادر ، آئین ویژه ای در میان اندوه مردم دهلی برگزار و نادر شخصا در تشییع پیکر او شرکت کرد ، این کار نادر ، تا اندازه ای از خشم مردم دهلی نسبت به او و سپاهیانش کاست و مورد استقبال مردم قرار گرفت و جو نامساعد و انفجار آمیز شهر ، تا اندازه زیادی فروکش کرد تا بدان حد که پس از دو سه روز ، سربازان ایرانی بدون جنگ افزار و آزادانه در شهر گردش می کردند و به میان مردم کوچه و بازار رفت و آمد می کردند ، البته نظامیان هندی که غرورشان جریحه دار شده بود کماکان از دیدن بیگانگان در میان خود ، رنج می بردند


سربازان ایرانی که در شهر رفت و آمد می کردند در نهایت ادب و فروتنی و تواضع با مردم رفتار می کردند ، اگر چیزی میخریدند بهای آن را به قیمت پرداخت می کردند ، راه کسی را به بهانه رفت و آمد بزرگان سپاه ایران و غیره ، سد نمی کردند و مزاحمتی برای زنان و دختران هندی ایجاد نمی کردند ، ولی عده ای از مردم و سرداران هندی ، تسلیم سپاه هند را ننگ عظیم و بزرگ ملی می دانستند و برای جبران این شکست ، منتظر فرصت بودند


در این اثناء ، یکی از بزرگان هند بنام سید نیاز خان ، پسر قمرالدین ، وزیر محمدشاه و یکی از سرداران برجسته هندی بنام علی محمد خان ، با تنی چند از بزرگان هند ، پنهانی نشستی برگزار کردند و هم قسم شدند که *نخست* اینکه راز این دیدارها را هرگز فاش نکنند *دوم* اینکه از لحاظ مالی و جانی ، هیج مضایقه و کوتاهی نکنند ، *سوم* اینکه با شایعه سازی های دروغین ، تخم کینه و مقاومت را در دل مردم بکارند و آنها را برای شورش و نافرمانی آماده کنند


در جلسات بعدی قرار بر این شد داستانهای دروغین از تجاوز سربازان ایرانی به دختران هندی در حضور پدرانشان و کشتن تمام اعضای خانواده و کتک زدن و زورگیری از مردم ساخته شده و در میان مردم ، با دادن شاخ و برگ ، پخش و انتشار یابد


شایعه پراکنی ها ، هر روز بیشتر و بیشتر می شد ، چشم و گوش های نادر (پلیس مخفی) مرتبا اخبار و شایعات را بگوش نادر که اینک در باغ بزرگ شالیمار که ستاد فرماندهی سپاه ایران شده بود بسر می برد ، می رساندند و وضع شهر را ، آتش زیر خاکستر می دانستند ، نادر که چنین دید بر آن شد هر چه زودتر ، غرامت جنگی (خسارت های جنگ) را از محمدشاه بگیرد و بسوی ایران بازگردد
25 views16:37
Open / Comment
2022-09-03 19:37:58 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت چهل و هشتم*


محمدشاه و هیئت همراه به اردوی ایران رسیدند ، نادر ضمن استقبال رسمی و با شکوه از محمدشاه ، وی را در آغوش گرفت ، پس از مراسم هر دو طرف رو در روی یکدیگر ، پیرامون پیمان نامه آشتی و صلح با یکدیگر مذاکره و در نهایت ، دبیران جلسه سرگرم نوشتن عهدنامه صلح و متارکه جنگ شدند و دو پادشاه بر آن ، دستینه (امضاء) و مُهر نهادند ، مفاد پیمان نامه صلح ، تماما همان خواسته های اولیه نادر بود که با سماجت و پافشاری وی ، نهایتا به انجام رسید


در پی این مذاکرات ، بنا به درخواست نادر ، فیل ها و فیل بانهای هندی نیز جزء جنگ افزارها به حساب آمد و تماما به نفع ارتش ایران مصادره شد ، بند دیگری نیز ، باز هم بنا بخواسته نادر ، در این پیمان نامه گنجانیده شد که بر مبنای آن ، ستاد کل فرماندهی ارتش هند نیز منحل ، و افراد آن همگی به شهرهای خود بازگردند


پس از مصادره تمامی جنگ افزارهای سبک و سنگین ارتش سیصد هزار نفره هند از قبیل توپخانه و تفنگ و غیره ، نادر با دوراندیشی تمام دستور داد جنگ افزارهای تحویل گرفته شده را هر چه سریعتر به کابل حمل کنند


یک هفته بعد از انعقاد پیمان نامه ، پس از اینکه نادر مطمئن شد جنگ افزارهای غنیمتی با فاصله ای مطمئن از دهلی ، بسوی کابل در حرکت است به سپاهیان خود دستور داد برای استراحت و زُدودن (از بین بردن) خستگی های این جنگ طولانی ، بسوی دهلی حرکت کنند


سپاهیان ایران در راه دهلی بودند که به نادر خبر رسید عده ای از سرداران ناراضی هندی ، بهمراه سربازان خود به دژ جهان آباد که در یک فرسنگی ( معادل شش کیلومتر ، واحد مسافت در ایران قدیم) دهلی قرار دارد رفته و سر به شورش و نافرمانی از دستورات محمدشاه برداشته اند


نادر به تهماسب خان جلایر ماموریت داد با چهل و پنج هزار سرباز بسوی دژ جهان آباد برود و شورشیان را در هم بکوبد ، سردار جلایر بیدرنگ با نیروهای خود بسوی دژ جهان آباد رفته و دژ را به محاصره خود درآورد


محاصره دژ ، مدت چهل روز طول کشید و در اینمدت ، دژ مذکور با شدت تمام توسط توپخانه ایران درهم کوبیده شد ، سرانجام مدافعان دژ به سُتوه آمدند (به اصطلاح عامه ، جان به لب شدند) و تسلیم شدند و با تحویل سلاح های سبک و سنگین دژ به اسارت نیروهای ایران درآمدند ، در این مدت چهل روز که جنگ در جهان آباد ادامه داشت ، نادر بدون اینکه وارد دهلی شود با حالت آماده باش ، منتظر نتیجه جنگ بود ، بدستور نادر ، خرابی های دژ جهان آباد در اسرع وقت ترمیم (بازسازی و نوسازی) و از آن بعنوان اردو و محل استقرار سپاه اصلی ایران استفاده شود


پس از فتح دژ جهان آباد بدستور نادر ، دو پیروزی نامه (فتح نامه) نوشته و تنظیم شد و یکی از آنها را برای امپراطوری عثمانی و دیگری را برای روس ها فرستاده شد (در قدیم رسم بود چنانچه پادشاهی ، کشوری و یا قسمتی از خاک کشوری را فتح می کرد فتح نامه ای می نوشت و برای همسایگان مجاور می فرستاد)


فراموش نشود در طول چهل روزی که سردار جلایر برای جنگ با شورشیان ، به دژ جهان آباد رفته بود نادر و محمدشاه ، هر دو در دشت کرنال مستقر بودند و قرار بر این شده بود که هر دو همزمان وارد شهر دهلی شوند ، شایان ذکر است نادر با هوشیاری و دوراندیشی همیشگی خود ، قرار بر ورود همزمان خود و محمدشاه را مطرح کرده بود تا به نوعی وی را در دشت کرنال زیر نظر داشته باشد ، بالاخره روز موعود فرا رسید و دو پادشاه از دشت کرنال بسوی دهلی حرکت کردند ، پیش از حرکت به دهلی ، نادر اعلامیه تند و تیزی خطاب به سربازان و ارتش ایران صادر کرد که بشرح ذیل می باشد


*سربازان و سواران افشار ، قزلباش ، ترکمن ، افغان ، کرد ، لر ، بلوچ ، بختیاری ، سیستانی ، کرمانی و دیگر قبیله های پای در رکاب همایونی ، بهوش و ملتفت باشید که ضرر و بی احترامی نسبت به مردم شهر نرسانید ، نَسَقچی ها (ماموران مخفی و غیره) مواظب امور هستند ، هر سرباز و سردار ایرانی ، به یک هندی ، مِن غِیر حق و بی جهت آزار برساند ، بسته به نوع عمل ناشایسته اش ، با بریدن گوش و بینی ، فَلَک (شلاق زدن بر کف پا) مجازات خواهد شد*


از آن سو ، محمد شاه نیز طی اعلامیه ای بوسیله جارچیان به آگاهی مردم دهلی رسانید که نیروهای ایرانی میهمان ما هستند و باید نهایت دقت و میهمان نوازی از سوی مردم بعمل آید ، مردم که بشدت خشمگین بودند بدستور پادشاهشان بناچار گردن نهاده و اطاعت کردند ، فردای آن روز نادر بهمراه بیست هنگ سواره و ده هنگ پیاده و با حفاظت گارد ویژه شاهی ، بهمراه محمدشاه ، مصادف با بیست و نهم اسفند ماه ، وارد دهلی شد
27 views16:37
Open / Comment
2022-09-02 19:40:32 سرداران گرامی من ، ما در برابر دشمنی سرسخت و خونخوار ایستاده ایم ، ارتش نادر ، عده زیادی از سربازان و سرداران ما را ، یا کشته و یا اسیر گرفته ، اگر این جنگ ادامه یابد آتش آن دامن ما بیشتر خواهد سوزاند ، من هم از اینکه غرورمان پایمال شده رنج می برم ، از اینکه سربازان ایرانی در پایتخت ما رفت و آمد کنند خشنود نیستم ، ولی واقعیت اینست که هر چه بیشتر با این گرگ بیابان بجنگیم ناتوان تر و شکست خورده تر خواهیم بود ، من به روشنی حقایق را برایتان گفتم ، حال سه پیشنهاد دارم و به نظر من باید یکی از این سه پیشنهاد را بپذیرید


*یکم* با پیشنهاد نادر مخالفت کنیم و قید همه گونه تلفات و زیان های آن را بپذیریم *دوم* شرایط نادر را در ظاهر بپذیریم و با طول دادن مذاکرات ، در خفا و پنهانی و در فرصتی مناسب ، بر او بتازیم و جبران این خواری و شکست را بنمائیم *سوم* من با خوردن زهر ، خود را بکشم ، آنگاه شما خود تصمیم بگیرید و هر گونه خواستید عمل کنید ، ضمنا این را هم بدانید ، نادری که من دیدم سخت پیمان و باشرف و جوانمرد است ، او به من قول داده که سربازانش در دهلی دست از پا خطا نخواهند کرد و در این خصوص به من قول شرف داده است


سخنان محمدشاه در میان فرماندهان ارتش ، اثری نیکو داشت ولی عده ای از آنان با حضور سربازان نادر در دهلی مخالفت کردند و پیشنهاد کردند با پرداخت غَرامت جنگ (خسارت) و تحویل سلاح ارتش به نادر ، از وی بخواهند که خاک هند را ترک و به ایران بازگردد ولی اجازه حضور در پایتخت هند را نداشته باشد


پایان جلسه بزرگان و سرداران هند ، مصادف با صدای کر کننده کوس و کرنای ارتش ایران و گرفتن آرایش جنگی سپاه ایران گردید ، نظام الملک سراسیمه از محمدشاه و بزرگان هند اجازه خواست تا فورا نزد نادر رفته و نتیجه جلسه و درخواست بزرگان هند را به نادر اعلام نماید ، لذا با عجله قبل از حمله نادر با برافراشتن پرچم سفید ، بهمراه عظیم اله خان و غازی خان ، بسوی اردگاه سپاه ایران براه افتاد


نظام الملک جریان گفتگوهای محمدشاه و سرداران هندی را به اطلاع نادر رسانید و از وی خواست از اشغال دهلی صرفنظر کند زیرا ممکن است سربازان ایرانی در برخورد با مردم عادی ، مرتکب بعضی اعمال زشت و ناشایست شده و باعث تحریک مردم شوند و کار از کار بگذرد


نادر خنده تلخی کرد و گفت ، سربازان من در طول یکسال راهپیمائی و جنگ ، خسته و فرسوده شده اند و نیاز به استراحت دارند ، از طرفی من به آنان قول داده ام و اگر نتوانم قولم را عملی کنم حاضرم چند سال دیگر هم بجنگم و سرانجام خستگی سربازانم را در دهلی بدر نمایم ، اگر می پذیرید بیائید پیمان ببندیم وگرنه کار را به شمشیرها ، واگذار کنید


نظام الملک با دستان خالی به اردوی محمدشاه بازگشت و جریان مذاکره را بازگو کرد و گفت

اعلیحضرتا ، نادر مردی سرسخت است و برای جنگیدن مصمم است و حاضر نیست حتی یکقدم از خواستهای خود بازگردد ، نیمی از بزرگان و سرداران هند گفتند حال که اینچنین است چاره ای جز جنگ برایمان باقی نمانده و باید آماده جنگ شویم ، نظام الملک گفت


در زندگی ملت ها ، روزهای سخت فراوان است ، ده سال پیس کسی نادر را نمی شناخت ولی او امروز بعنوان پادشاه ، در کنار دروازه های دهلی است ، یازده سال پیش محمود افغان از کابل و قندهار ، سر به شورش برداشت و بجای شاه سلطان حسین نشست ، امروز نه نامی از محمود افغان هست و نه نشانی از شاه سلطان حسین ، کشور ما هم ، کشور توانگر و ثروتمندی بود و در جهان همتا نداشت ولی امروز شکست خورده دچار این اوضاع شده ، لذا چاره ای نداریم تا این موج را پشت سر بگذاریم ، مسلما روزهای خوش فراوانی در انتظار هند خواهد بود ، ولی در حال حاضر جلوی ضرر و زیان را از هر جائی که بگیریم منفعت است ، سخنان نظام الملک با تائید عظیم اله خان و غازی خان و محمدشاه و نیمی از حاضران در مجلس مواجه شد و آنها در اکثریت قرار گرفتند و حرف نادر طبق معمول ، بر کرسی نشست


فردای آن روز محمدشاه با گارد ویژه خود بهمراه نظام الملک و عظیم اله خان و چند تن از یزرگان و سرداران برجسته ارتش هند بسوی اردوی نادر براه افتادند



*پایان قسمت چهل و هفتم*
42 views16:40
Open / Comment
2022-09-02 19:40:31 اعلیحضرت ، بی تفاوتی و غرور شما مرا مجبور کرد که این مسافت دور را تا اینجا طی کنم و هزینه گزافی را ، چه جانی و چه مالی متحمل شوم ، لشگر من خسته و از لحاظ آذوقه دست تنگ هستند ، باید بهمراه قشون (لشگر ، سپاه) به دهلی بیاییم تا کمی خستگی راه از تنمان بیرون شود ، ضمنا هزینه لشگرکشی ما نیز باید جبران شود ، بعد از آن از کشور شما بیرون خواهم رفت تا شما ، به امور خود بپردازید


نادر با گفتن این سخنان برخاست که ناگهان جُبًه (شِنِل در گویش انگلیسی) ترمه قیمتی و گرانبهائی که در آن مراسم پیشواز ، بر دوش انداخته بود از دوشش افتاد ، چهره محمد شاه در آن حال دیدنی بود ، وی با شگفتی و حیرت مشاهده کرد رخت های جنگی (لباس) زیر جُبًه نادر ، پاره پاره و چرکین و خون آلود و بدنش نیز زخم خورده است ، قلب محمد شاه از دیدن هیبت خشونت آمیز و واقعی نادر ، با آن لباس های مندرس و پاره و خون آلود لرزید و تا مغز استخوانش تیر کشید و دانست تا چه پایه ای ، میان او و نادر فاصله است


درست در همین هنگام سرپرست تشریفات از آماده شدن نهار در چادر دیگری خبر داد ، هنگام صرف غذا ، نادر پس از خوردن یکی دو لقمه از غذای خود ، ظرف غذای خود را با محمدشاه عوض کرد تا به او نشان دهد که در غذای او زهر نریخته اند ، خوردن غذا تمام شد و مجددا طرفین به چادر فرماندهی بازگشتند ، دوباره مذاکرات شروع شد و نادر چند شرط برای متارکه مطرح کرد که بشرح ذیل است


*یکم* ، پس از متارکه ، بلافاصله همه سربازان ارتش هند که در دشت کرنال هستند جنگ افزارهای خود را بگذارند و به شهرهای خود بازگردند ، *دوم* توپخانه و جنگ افزارهای سبک و سنگین سپاه هند تسلیم ارتش ایران شود *سوم* ارتش ایران به لحاظ خستگی فراوان ، مدتی وارد دهلی شوند تا خستگی راه از تن آنان بیرون برود *چهارم* پادشاه هند بر این پیمان ، صِحِه گذاشته و بر آن مهر پادشاهی هند را بِنَهَد (بگذارد)


محمدشاه دو روز از نادر مهلت خواست تا مقدمات و خواسته های نادر را به انجام برساند ، نادر پذیرفت و محمدشاه با بدرقه رسمی و احترام آمیز ، به اردوی خود بازگشت


پس از رسیدن محمدشاه به اردوی خود ، بزرگان دربار و سرداران لشگر به دیدن او رفتند ، محمدشاه لب به سخن گشود و از راهنمائی های ابلهانه و خوش خیالانه و ندانم کاریها و تملق های بیجای وزرای خود انتقاد کرد و به آنها گفت ، مقصر اصلی شما هستید که با چاپلوسی و سبکسری و سهل انگاریهای خود مرا فریب دادید که هیچکس قادر نیست از تنگه خیبر و پنج شاخه رود سند عبور کند و پای بدرون خاک هند بگذارد و کار را به جائی رساندید که امروز ناچار شدم در خاک و سرزمین خودم ، با خفت و خواری به اردوی دشمن بروم و از او متارکه جنگ را گدائی کنم


محمدشاه اضافه کرد هر چند برایم سخت است که اینگونه سخن بگویم ولی مردی که من امروز دیدم در نهایت قدرت و نیرومندی است و از چشمانش شَرَر (آتش ، شعله سوزان) می بارُد و مانند کوه استوار است ، امروز با چشمان خود دیدم که او پیراهنی چرکین و خون آلود به تن داشت ، چندین جای بدنش را زخمی بود که مَرهَم نهاده بود ، (پانسمان کرده بود) ولی برای او هیج اهمیتی نداشت ، همه شنیده اید که این مرد یازده ماه چکمه هایش را از پای درنیاورده طوری که در آن گندم و جو سبز شده ، بنظر من ، جنگ و ستیز با چنین اعجوبه ای ، هیچ دستاوَرد و سودی بجز ویرانی و خرابی و مرگ برای ما ، در پی نخواهد داشت


فرماندهان و سرداران هندی که غرور ملی شان لگدمال شده بود از شنیدن پیشنهاد خلع سلاح و آمدن سربازان ایرانی به دهلی خشمگین و برآشفته شدند و از فرمان محمدشاه سرپیچی کردند و گفتند ما جنگ را دنبال خواهیم کرد و تا آخرین نفس و واپسین توان ، خواهیم جنگید و استقلال خود را نمی فروشیم ، آنها سپس از نزد محمدشاه خارج شده و به میان سربازان خود عزیمت و اعتراض خود را بگوش لشگریان رسانیدند ، طولی نکشید که مقدمه شورشی بزرگ در میان سپاهیان هند آغاز شد و زمزمه هائی برای برکناری محمدشاه از سلطنت ، آغاز شد


دو روز گذشت و محمدشاه بنا به قولی که به نادر داده بود به اردوی ایران بازنگشت ، نادر بیدرنگ فرمان آماده باش جنگی صادر کرد و ارتش ایران آرایش جنگی گرفت ، هنوز چند دقیقه ای از فرمان نادر نگذشته بود که آوای بوق های بزرگ و کوس و کرنا (شیپورهای بزرگ و پر سر و صدا) بصدا درآمد ، نادر دستور داد قسمت بزرگی از ارتش ایران دشت کرنال را دور بزنند و گارد ویژه و سراپرده محمدشاه و نیروهای ذخیره هندی را به محاصره خود درآوَرَند


از این سو محمدشاه و وزیرش نظام الملک ، نشستی را با فرماندهان ارشد خود برگزار کردند و محمدشاه با چهره ای گرفته و غمناک گفت
31 views16:40
Open / Comment
2022-09-02 19:40:31 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت چهل و هفتم*


پرچم داران و پیام آوران صلح و آشتی به اردوی ایران رسیدند و یکسره به سراپرده نادر رفتند و پیام محمد شاه را در خصوص متارکه جنگ و جلوگیری از خونریزی بیشتر ، به آگاهی نادر رسانیدند ، نادر به آنان گفت احترام متقابل از شرایط همسایگی است ، به محمد شاه بگویید ما هم‌ راضی به جنگ نبودیم ولی بخاطر بی توجهی دولت هند و پناه دادن به عده ای شورشی افغان که بهمراه اشرف افغان دست به جنایت زده اند و همچنین کشته شدن سردار عزیزمان محمد خان ترکمن ، ناچار و ناگزیر شدیم دست به جنگ بزنیم ، بروید به محمد شاه بگوئید درخواست او را درباره متارکه جنگ می پذیریم و چشم براه نمایندگان رسمی او هستیم


مدت زیادی طول نکشید که نمایندگان ویژه محمد شاه بهمراه نظام الملک مجددا به اردوی ایران آمدند ، نخستین شرط نادر برای متارکه و صلح ، خلع سلاح ارتش هند و حضور شخص محمد شاه ، در اردوی ایران بود


این درخواست برای هیئت هندی غیر قابل قبول و غیر منتظره بود ، لذا نظام الملک که انتظار چنین شرطی را نداشت گفت ، آمدن حضرت پادشاه ، به اردوی ایران ممکن نخواهد بود زیرا باعث سرشکستگی مقام شامخ و والای سلطنت است ، اعلیحضرت به ما اختیار تام‌ داده اند که درباره بستن پیمان صلح گفتگو کنیم ، نادر اما زیر بار نرفت و در حالیکه خشم خود را فرو میخورد گفت ، شرط متارکه جنگ همین است که گفتم و بهیچوجه ، از آن باز نمی گردم ، پادشاهتان باید شخصا به اردوی ایران بیاید در غیر اینصورت منتظر جنگ باشید ، ولی این را هم بدانید که در صورت شکست قطعی سپاه هند ، ما با محمد شاه و دیگر بزرگان هندی مانند یک اسیر جنگی رفتار خواهیم کرد


نظام الملک به نادر گفت ، محمدشاه بسیار رئوف و مهربان است و نمیخواهد خانواده های بیشتری از دو طرف داغدار شوند ، نادر با تمسخر و طعنه گفت ، ایشان خیلی زودتر ، پیش از آنکه آتش جنگ روشن شود هم ، می توانستند لطف و مهربانی خود را نشان دهند


نادر با احترام فراوان نمایندگان هندی را بدرقه کرد ، ولی هنوز آنها از اردوی نادر خارج نشده بودند که شیپور آماده باش در شرایط جنگی ، در سپاه ایران بصدا درآمد


نظام الملک شرط نادر را برای محمد شاه و درباریان بازگو کرد ، محمدشاه برآشفت و با تندی گفت ، معلوم می شود این مرد درنده ، بسیار کینه توز تمامیت خواه نیز هست ، نظام الملک که نادر را از نزدیک دیده بود کرنش و تعظیمی کرد و گفت ، البته هر دستوری که اعلیحضرت بفرمایند با دیده منت تا پای جان بر آن می ایستیم ، ولی نادری که من دیدم ، علاوه بر اندام درشت و چشمان گیرا و نافذش که تا مغز استخوان آدمی را می سوزاند ، دارای اراده و پشتکاری بسیار قوی است و لشگریانش مانند کودکی که از پدرش اطاعت می کند از وی اطاعت می کنند ، سر و وضع وی و چهره آفتاب سوخته اش ، با یک سرباز ساده ایرانی ، هیچ فرقی ندارد ، او مرد روزهای سخت است ، لذا در حال حاضر ، صلاح مُلک و سلطنت هند را ، در گروی مدارا با این اعجوبه دوران می دانم تا در آینده چه پیش آید


محمد شاه مانند مات زدگان ، نظام الملک را می نگریست و پس از مدتی خاموشی گفت ، پس با این اوصاف چاره ای نیست و باید شرایط نادر بپذیریم ، نظام الملک با شنیدن سخن شاه ، گوئی که کوهی را از دوشش برداشته باشند ، نفسی به راحتی کشید


*دو پادشاه در مقابل هم*


محمد شاه بهمراه جند تن از بزرگان هند و نظام الملک ، بسوی اردوی نادر براه افتاد ، بدستور نادر ، احترام ویژه ای در استقبال از محمد شاه بعمل آمد ، نادر حتی چند مرد تنومند را برگزیده بود تا هنگام پیاده شدن محمدشاه از پیل جنگی ، او را درون تخت روان زیبائی جای دهند و بر روی دوش خود حمل کرده و بهمراه دویست نفر گارد ویژه شاهی با لباس های زیبا و رسمی ، او را اسکورت و به چادر نادر راهنمائی کنند


قلب محمد شاه به سختی می تپید ، او داستانهای زیادی از سخت گیریها و جنگاوری نادر شنیده بود و نگران بود که نادر چگونه با او رفتار خواهد کرد ، سرانجام پرده چادر نادر بدست پرده دار کنار رفت و محمد شاه بدرون سراپرده نادر ، گام نهاد


نادر با دیدن محمدشاه از جای خود برخاست و با احترامی که بوی دوستی از آن به مشام می رسید ، به او خوش آمد گفت و محمد شاه را که اندامی لطیف و کوچکتر از او داشت را مانند کودکی در آغوش گرفت و چهره وی را بوسید ، محمد شاه اختیار از کف داد و اشک از دیدگانش سرازیر شد ، حاضران از دو طرف ، علی الخصوص بزرگان هند ، با دیدن اشک های محمدشاه ، زار زار شروع به گریستن کردند ، نیم ساعتی طول کشید تا مجلس به آرامش رسید و نادر شروع به صحبت کرد و گفت
38 views16:40
Open / Comment
2022-09-01 19:08:43 در این لحظات حساس و پرهیاهو ، یکی از افراد گارد ویژه نادری بنام حمزه ، بسوی سعادت خان فرمانده کل ستون سوم ارتش هند که بر پشت فیلی سفید ، از داخل هودَجی (هودج اتاقکی بود که بر پشت فیل ها تعبیه و نصب می کردند) افراد خود را رهبری می کرد رفت ، وی ابتدا فیلبان را با پرتاب نیزه ای به هلاکت رسانید و با چابکی تمام سوار بر فیل شد ، حمزه در ابتدا با ضربه شمشیر ، سعادت خان را موقتا از پا انداخته و با تیزهوشی تمام ، در آن هنگامه عظیم و در میان خیل محافظان و سربازان هندی موفق شد ، سعادت خان با فیلش را به اردوی ایران منتقل کند و به اسارت بگیرد ، البته حمزه نمی دانست درون هودج کیست ولی مطمئن بود شخص مهمی را اسیر نموده است ، جنگ با غروب آفتاب موقتا متوقف شد و دو طرف با آماده باش کامل به اردوهای خود بازگشتند


در دومین روز جنگ ، در میان کشته شدگان هندی ، سردار واصل خان فرمانده گارد ویژه محمد شاه و چند شخصیت مهم نظامی دیگر منجمله ، اشرف خان ، شهداد خان ، یادگارخان ، میرحسین کوکه ، اعتبار خان ، علی احمد خان دیده می شد


نادر به نزد سعادت خان ، که توسط حمزه زخمی و خون زیادی از او رفته بود رفت و ضمن احترام به وی ، دستور داد پزشک ویژه شاهی را بر بالین وی حاضر نمایند ، عاشور خان و شیر جنگ خان نیز که زخمی بودند نیز مورد تکریم و بزرگداشت نادر قرار گرفتند


نادر در آن شب تا به صبح نخوابید و لحظه به لحظه گزارش جاسوسان و دیگران را که برای بررسی اوضاع ارتش هند ، در رفت و آمد بودند مطالعه می کرد ، استقامت بدنی و پشتکار نادر ، حتی برای زیر دستانش که سالهای دراز در کنار او بودند شگفتی آور بود


از آن سو ، محمد شاه سران سپاه را به اردوی خود فراخواند ، نظام المللک سربلند خان باز هم پیشنهاد کرد نیروهای هندی در سنگرهای خود بمانند و به دفاع بپردازند زیرا با توجه به تلفات سنگینی که داده بودند هنوز از لحاظ تعداد نفرات بر سپاه ایران برتری داشتند ، یکی از معتمدین محمد شاه در آن جلسه گفت ، با توجه به اینکه اغلب سرداران و افراد موثر ارتش هند ، کشته و یا اسیر شده اند روحیه سربازان هندی بشدت تضعیف شده و هر لحظه امکان تمرد و نافرمانی ، دور از انتظار نیست ، در آن جلسه قرار بر آن شد سربازان در روز سوم جنگ ، حالت دفاعی بگیرند و به دفاع بپردازند


*سومین روز نبرد دشت کرنال*


با سر زدن آفتاب روز سوم در حقیقت ، خورشید پیش از تحرکات دو سپاه ، تیرهای زرین و گرما بخش خود را بسوی دو طرف پرتاب میکرد ، با روشن شدن هوا ، فرماندهان هندی با شگفتی تمام دیدند بسیاری از سنگرها خالی است و سربازان هندی شب هنگام ، از تاریکی سود جسته و گریخته اند ، فرماندهان هندی بیدرنگ از نیروهای ذخیره برای پر کردن سنگرها استفاده کردند ، در این اثناء خبر رسید خانِ دوران فرمانده کل ارتش هند ، بعلت زخم های عمیقی که برداشته بود جان به جان آفرین تسلیم کرده است ، انتشار خبر مرگ وی ، اثری ناگوار بر روی همه سپاهیان به ویژه بر محمد شاه گذاشت ، بدستور محمد شاه ، آئین ویژه ای برای تشییع پیکر خان دوران تدارک دیده شد ، نادر علیرغم اصرار سردارانش مبنی بر تاخت و تاز علیه هندیان به آنان گفت ، از جوانمردی به دور است که مراسم مذهبی آنان را بر هم بزنیم ، روز به نیمه رسید و آئین تشییع پیکر خان دوران پایان گرفت ، در این زمان نادر و افرادش آرایش جنگی گرفتند و با دمیدن در بوق های بزرگ و کوس و کرنا ، آماده حمله ای شدید و همه جانبه علیه هندیان شدند


محمد شاه که یکسره روحیه خود را باخته بود دوباره سردارانش را فرخواند تا پیرامون درخواست متارکه جنگ با آنان به مشورت و رایزنی بپردازد ، در این جلسه محمد شاه لب به سخن گشود و گفت


به نظر من ، جنگ و ستیز با این گرگ بیابان و پلنگ خونخوار ، بجز از میان رفتن جوانان و سربازان ما سودی ندارد ، ما در یک روز هشت سردار دلاور خود را از دست دادیم لذا پیشنهاد می کنم که درخواست متارکه جنگ بنمائیم ، چهره سرداران هندی با شنیدن این سخن از هم شکفت و جملگی پیشنهاد محمد شاه را به صلاح ملت هند دانستند ، لحظات چندانی از این فرمان نگذشته بود که نظام الملک ، وزیر محمد شاه از سرا پرده شاهی بیرون آمد و قبل از حمله نادر ، با شتاب چندین پرچم سفید برافراشته و بهمراه چند افسر بلندمرتبه بسوی اردگاه نادر براه افتاد



*پایان قسمت چهل و ششم*
52 views16:08
Open / Comment
2022-09-01 19:08:43 کردند ولی او دلیرانه می جنگید و چند تن از افراد نادر را از پای درآورد ، افراد نادر که دیدند نمی توانند او را به اسارت بگیرند نخست دست راستش را از کار انداختند و هنگامی که دیدند با وجود مجروحیت ، باز هم بسوی آنان حمله می کند ، او را از اسب سرنگون و بدنش را آماج شمشیرهای برهنه خود قرار دادند ، خانِ دوران که از دور ، پیوسته متوجه فرزند دلاورش بود هنگامیکه او را در محاصره دید با پسر دیگرش بنام عاشور خان و افراد گارد ویژه اش به کمک پسرش آمد ولی هنگامیکه به معرکه رسید با پیکر تکه تکه شده فرزند برومندش روبرو شد ، مشاهده پیکر بی جان فرزند ، پدر را دیوانه کرد و با سربازان بیشمار خود ، حمله ای سخت را آغاز کرد


جنگ سخت و انتقامحویانه ای درگرفت ، دم به دم ، گروهی از هر دو طرف به خاک و خون می غلطیدند ، عاشورخان که در کنار پدر می جنگید به تنهائی ، بلای جان سواران ایرانی شده بود ، هندیان که به خشم آمده بودند چنان شمشیر می زدند که تا آنزمان دیده نشده بود ، سواران دو طرف مانند گردابی شتابنده و چرخنده ، در هم می لولیدند و می چرخیدند ، برق شمشیرها چشمان را خیره کرده بود ، از هر دو سو ، جنگاوران از صدر زین سرنگون ، و لگد کوب سم اسب ها می شد ، نادر که در قسمت دیگری در حال نبرد بود متوجه وخامت اوضاع شد و پیشاپش دویست نفر از گارد ویژه خود ، به قلب منطقه درگیری شتافت


رسیدن نادر و فریادهای دلهره آورش ، توان و روحیه سربازان ایرانی را بالا برد ، نادر و همراهانش ، از میان جنگجویان به خشم آمده هندی ، شمشیر زنان و تبرزین کشان راه گشودند و مستقیما بسوی خانِ دوران و محافظانش حمله کردند ، حملات نادر و فدائیانش چنان شدید بود که لحظه به لحظه به خان دوران نزدیک و نزدیک تر می شدند و در نهایت نیز به او رسیدند و علیرغم محافظت شدید از وی ، چند زخم کاری بر او وارد کردند ، عاشور خان ، جوان شیردل هندی که پیشاپش پدرش شمشیر می زد مورد توجه فدائیان نادر قرار گرفت و یکی از سواران ایرانی کمندی بسوی او انداخت و او را از صدر زین اسب سرنگون ، و با همان حال او را بر روی زمین کشید و از منطقه درگیری دور کرده و در نهایت ، به اسارت نیروهای ایران درآمد ، ستون چهارم نیروهای هندی که نیمی از افرادشان را از دست داده بودند با زحمت زیاد ، خان دوران را که زخم کاری برداشته بود را از مهلکه بدر برده و عقب نشستند


در این احوالات پر فراز و نشیب ، سعادت خان نیم دیگر نیروهای تازه نفس نیروهای هندی (به استعداد پنجاه هزار نفر) که مجهز به تفنگ بودند را وارد کارزار کرد ، نیروهای ایران که مدت پنج ساعت جنگیده بودند به راستی خسته و فرسوده شده بودند ، نادر با دیدن خیل بی شمار تفنگداران هندی ، و با در نظر گرفتن خستگی بیش از حد افرادش ، دستور عقب نشینی داد


حضور تفنگداران بی شمار هندی ، وضع جنگ را عوض کرده بود و بیم شکست سواران ایرانی می رفت ، به فرمان نادر ، ستون تحت فرماندهی نصراله میرزا (پسر دوم نادر) که تا آن هنگام وارد میدان نشده بود به جای سواران خسته ایرانی ، پای بدرون میدان جنگ گذاشت


حضور نیروهای ذخیره سپاه ایران دوباره کفه ترازو را بسود ارتش ایران دگرگون کرد ، محمد شاه که از دور ، میدان جنگ را زیر نظر داشت دسته دیگری را به میدان فرستاد ، آتش جنگ دوباره شعله کشید و نبردی شگفت آور و سوزنده تر از قبل زبانه کشید


محمد شاه و نادر ، مانند دو بازیگر شطرنج ، پیوسته مهره های خود را به میدان میفرستادند ، تا یکی از آنها می رفت که نیرویش بر دیگری بچربد رقیب ، مهره دیگری را میفرستاد ، تا اینکه بعلت کثرت و فزونی نیروهای هندی ، کار برای نیروهای ایران سخت شد و هر لحظه بیم آن می رفت که سد ایجاد شده سربازان ایرانی را بشکند و هندیان مانند سیلی خروشان ، بنیاد ارتش ایران را از بیخ و بن برکنند ، نادر که اینگونه دید آخرین مهره و امید بزرگ خود را ، که گارد ذخیره و ویژه اش بود را در واپسین دقیقه های روز دوم جنگ به میدان فراخواند (گارد ویژه نادر ، دست چینی از زبده ترین و چابک ترین افراد ، از اقوام مختلف ایرانی تشکیل شده بود و یک گروه صد نفره از آنان بر هزار نفر جنگجو و حتی بیشتر ، برتری داشت)



با ورود گارد ویژه به صحنه نبرد که با نزدیک شدن به غروب آفتاب همراه شده بود ، زد و خورد دو طرف به اوج خود رسید ، بوی باروت ، جوی خون ، شیهه اسبان ، برق شمشیرها ، نعره دلاوران ، ناله مجروحان سفیر گلوله ها حتی برای یک لحظه قطع نمی شد ، گارد ویژه نادر ، آرام ولی با صلابت و شدتی مثال زدنی ، از میان هندیان به خشم آمده و انبوهی از جنگ افزارهای ریز و درشت آنان ، تونلی گشودند و خود را به پشت آنها رساندند ، سرعت عمل و نحوه جنگیدن آنان به حدی شدید بود که باعث وحشت هندیان می شد
40 views16:08
Open / Comment