🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

ح- عبادیان

Logo of telegram channel ebadian1352 — ح- عبادیان ح
Logo of telegram channel ebadian1352 — ح- عبادیان
Channel address: @ebadian1352
Categories: Uncategorized
Language: Not set
Subscribers: 155

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


The latest Messages 8

2022-08-28 19:52:45 هنگامی که سومین شاخه رود سند تحت سلطه ایران درآمد نادر دستور داد با ریسمان های ضخیم چند رشته محکم و استوار از این سوی رود به آن سوی رود کشیده شود تا پیاده نظام در پناه آن به آنسوی رودخانه خروشان بروند ، توپخانه و ارابه ها و تجهیزات سنگین سپاه ایران نیز با مصیبت زیاد بهمین ترتیب به این سوی رود آورده شد ، پس از انتقال تمامی نفرات لشگر و آلات و ادوات جنگی ، نادر اجازه استراحت نداد و دستور حرکت بسوی شهر لاهور (شهر لاهور در آنزمان ، نگین شهرهای هند نامیده می شد و در حال حاضر نیز از شهرهای مهم و پر جمعیت پاکستان فعلی است)


پس از سه روز راهپیمایی سریع ، سپاهیان ایران به ساحل چهارمین شاخه رود سند بنام *راوی* رسیدند ، فرمانده جلوداران سپاه ایران بنام حاجی خان بیک به نادر گزارش داد ، ذکریا خان پس از گریختن از دژ کاخه سر ، در منطقه ای بین رودخانه و شهر لاهور سنگر گرفته و منتظر ورود نیروهای ایران است ، نادر تمام مسیر ساحل رود را بررسی کرد و پس از اینکه دانست بهیچوجه گذر از رود ممکن و میسر نیست دست به کار ساخت پل زد و در نهایت تیز توانست تمامی سپاهیان را با تجهیزات سبک و سنگین را از آبهای خروشان گذرانده و به آنسوی ساحل قدم گذارد


پس از عبور از رودخانه ، نادر ارتش ایران را به سه ستون بزرگ تقسیم کرد و هر سه ستون از سه مسیر بسوی لاهور براه افتادند ، ذکریا خان و سردارانش دچار سر در گمی شده بودند و نمی دانستند با کدام یک از این جبهه ها و ستون های ایجاد شده بایستی درگیر شوند تا از خطر محاصره شدن توسط دو ستون دیگر رها شوند ، هنوز رایزنی و مشورت ذکریا خان و سردارانش خاتمه نیافته بود که یکی از این ستونها به فرماندهی حاجی خان بیک با راهپیمائی سریع به آنان رسیده بود و جنگی خونین درگرفت ، باز هم زمان ، به سود ایرانیان و به زیان هندیان سپری شد زیرا هر لحظه دو ستون دیگر سپاه ایران در حال نزدیک شدن به هندیان و محل درگیری بودند و از سوی دیگر با توجه به تلفات بالای هندیان هر لحظه ، تعداد نیروهای آنان در حال کم شدن بود ، ذکریا خان درنگ را جایز ندانست و سراسیمه بسوی شهر لاهور عقب نشینی کرد ، بدستور وی دروازه های دژ لاهور را بسته شد و خندق های اطراف دژ را پر آب کرده و با گماردن سربازان بی شمار بر بالای برج و باروی دژ ، آماده دفاع شد


بامداد روز بعد هر سه ستون ارتش ایران به شهر لاهور که اینک به دژ استواری تبدیل شده بود رسید ، نخست باغ های شمالی شهر که متعلق به اشراف شهر بود به تصرف سواران ایران درآمد ، سپس باغ معروف و بی نظیر شالیمار (باغ شعله ماه) که بزرگتربن و زیباترین باغ لاهور و متعلق به پادشاهان هند بود نیز توسط سپاهبان ایران گشوده شد و نادر مرکز فرماندهی خود را در آنجا قرار داد (این باغ بی نظیر ، هنوز هم با همان شکوه و زیبائی و جلال پابرجاست)


محاصره شهر لاهور بمدت چهار روز تکمیل شد ، مشاوران نادر به وی گوشزد کردند شهر بزرگ و پهناور لاهور به اندازه ای زمین و باغ های میوه و چشمه های جوشان دارد که حتی اگر جند سال هم در محاصره بماند مردم سهر دچار تنگنای معیشت و خواربار نخواهند شد ، از آنطرف نیز ، دژ و برج و باروی آن از استحکام فوق العاده ای برخوردار است و با این اوصاف چنانچه محاصره طولانی شود احتمال رسیدن سپاه اصلی هند ، دور از انتظار نیست


از آن سو ذکریا خان در داخل دژ لاهور با بزرگان شهر و سرداران خود به مشورت پرداخت ، همگان متفق القول اذعان کردند در رویاروئی مستقیم و شبیخون با سربازان جنگ دیده و آزموده ایرانی ، بهره ای جز مرگ و نابودی نصیب آنان نخواهد شد ، لذا بنا را بر این گذاشتند نماینده ای نزد نادر بفرستند و از او ده روز مهلت بخواهند تا شهر را تسلیم وی کنند و سپس از این مهلت سود برده چند پیک تند رو و سریع به دهلی بفرستند تا هر چه زودتر ، ارتش اصلی و عظیم هند به کمک آنان بشتابد ، سپس در اجرای این تصمیم ، چندین سوار تیزتک از راهی مخفی از دژ بیرون آمده و بسوی دهلی براه افتادند ، پیک های مذکور هنوز چند کیلومتری از لاهور دور نشده بودند که به اسارت نگهبانان ایران که مانند عقاب تیز بین بودند درآمدند


نادر پس از آگاهی از اسارت پنج نفر از پیک های ذکریا خان دستور داد پیک ها زندانی و هیچکس را از دستگیری آنان مطلع نسازند ، فردای آن روز نمایندگان ذکریا خان با مرچم سفید از دروازه های شهر بیرون آمدند و از نادر خواستند تا ده روز به آنان مهلت دهد تا سهر را تسلیم وی کنند ، نادر با گرمی از آنان استقبال و سپس با احترام آنان را بدرقه کرد ، ولی به محض رفتن نمایندگان بدستور نادر ، توپهای سنگین و بزرگ در روبروی دژ مستقر و در نیمه های شب ، غرش توپخانه ایران که بی هدف شهر را به توپ بسته بود آغاز شد و تا سپیده دم صبح روز بعد ادامه یافت
41 views16:52
Open / Comment
2022-08-27 18:30:45 جنگی شدید و نابرابر بین حسینقلی خان با دوهزار نفر و نیروهای متفق و به هم پیوسته ذکریا خان و قلندر خان که بالغ بر دوازده هزار نفر بودند درگرفت ، حسینقلی خان و نیروهای اندکش بدون اینکه از نفرات بی شمار دشمن واهمه ای بخود راه دهند با دلاوری و بی باکی می جنگیدند و مطمئن بودند که فرمانده دلاورشان نادر ، کسی نیست که در این بحبوحه و وانفسای عظیم ، آنها را تنها بگذارد


این چشم به راهی زمان زیادی نپائید که نادر و هزار و پانصد نفر سوارانش رسیدند و فریاد رعد آسای وی ، در کوه و دشت پیچید و روحیه سربازان حسینقلی خان را استوار نمود ، قلندرخان و ذکریا خان و مردان جنگی شان که پیروزی را در دو قدمی خود می دیدند با وجود برتری چند برابری نیرو ، در زیر ضربات کوبنده و سنگین نیروهای نادر ، مجبور به عقب نشینی شدند ولی نادر دست بردار نبود و علیرغم اینکه نیروهایش دو شبانه روز نخوابیده بودند دستور داد به تعقیب هندیان ادامه دهند تا توان سازماندهی مجدد نداشته باشند ، سپس خود بیدرنگ به دژ کاخه سر برگشت و دستور داد تمامی نفرات و آلات و ادوات سبک و سنگین سپاه از همان گداری که وی و همراهانش گذر کرده بودند عبور کنند و بدین سان دومین شاخه رود سِند نیز ، تسلیم اراده آهنین نادر گردید


*سخنی با خوانندگان ارجمند*


نام یکایک سرداران ایرانی همراه با نادر ، در کتاب های مختلف آمده و ثبت و ضبط شده و همه ما باید بدانیم که چه مردان دلاوری ، جان برکف ، بی باک و وطن پرست ، در راه عظمت و سربلندی مام وطن ، ایران عزیز کوشیده اند و با تحمل سختی ها و دلهره های کوچک و بزرگ و طاقت فرسا و نثار جان خود ، توانسته اند این خاک گرامی و عزیز را پس از صدها و هزاران سال بدست ما بسپارند



از این گذشته ، درود های خود را نثار روان سربازان ، سواران ، توپچیان و افسران گمنامی می کنیم که در این جنگ ها ، چه در داخل مرزها و چه بیرون از آن در خاک بیگانه ، به خاک و خون غلطیدند و جان دادند و حتی هیچ نشانی از نام آنان و گورهایشان در دست نیست ، *خاک خوردند و خاک به بیگانه ندادند*



پایان قسمت جهل و یکم
23 views15:30
Open / Comment
2022-08-27 18:30:45 بیاورند (گدار ، کلمه ای است فارسی که به قسمت های کم عمق رودخانه گفته می شود)


مانور و رزمایش نیروهای ایرانی از سپیده دم روز بعد آغاز شد ، پراکنده شدن سربازان ایرانی در درازای پانزده کیلومتر طول رودخانه ، باعث پراکندگی مدافعان هندی شد ، آتش توپخانه نیز با شدت تمام آغاز شد و تا نیمه های شب فردا نیز ادامه یافت بطوریکه برای ذکریا خان هیچ شکی باقی نماند که سپاه ایران میخواهد از همان نقطه در روبروی دژ کاخه سر عبور کند ، ذکریا خان از شادی در پوست خود نمی گنجید زیرا اطمینان داشت حتی یکتن نمی تواند از رود بگذرد و زنده بماند ، بهمین انگیزه بدستور ذکریا خان ، نیروهای هندی با سرخوشی برای شکار ایرانیان ، در آنسوی ساحل و روبروی برج کاخه سر ، شروع به کندن سنگر و آماده کردن تفتگ ها شدند


ولی در دل سیاه آن شب و درست هنگامی که توپخانه ایران بشدت می غرید در دو فرسخی غوغای بی امان توپهای ویرانگر ، نادر پیشاپش همراهان دلاور و جان بر کف خود ، به نقطه ای که قبلا با طبع نا آرام و خستگی ناپذیر خود ، شناسایی کرده بود رسید ، محلی که نادر شخصا برگزیده بود دشت وسیعی بود که بستر رود در آنجا گسترده می شد و در نتیجه ، از عمق و ژرفای آن کاسته می شد ، نادر بی محابا ، پیشاپش نفرات خود بیدرنگ با اسب بدرون رودخانه راند و همانگونه که پیش میرفت آب بالا و بالاتر می آمد و کار ، هر لحظه سخت و سخت تر می شد هر لحظه ممکن بود نادر و همه همراهانش در ژرفایی ناشناخته فرو روند و به کام آبهای خروشان رودخانه درآیند ، همهمه ای همگانی ولی خاموش ، ناشی از ترس و دلهره از غرق شدن ، دلاوران همراه نادر را فرا گرفت ولی وقتی که آنها می دیدند که نادر پیشاپیش همه به آب زده ، عرق شرم بر پیشانی شان می نشست و از بیان هر حرف و سخنی بازشان می داشت و در نتیجه دل به مرگ می نهادند و بدنبال فرمانده خود رهسپار می شدند


دلاوری نادر و بی باکی او را در اینگونه مواقع سخت و دشوار می توان دید ، وقتی پادشاه کشوری بزرگ مانند ایران ، می تواند در کاخ بنشیند و با زنان و کنیزکان زیبا روی خلوت کند و به عیش و نوش بپردازد ، برمی خیزد ، شمشیر و تبرزین خود را به رخ دشمنان وطن می کِشد ، تا کمر در گل و لای راه می رود ، و شخصا دشوارترین مراحل و ماموریت های جنگی و بسیار خطرناک را خود بعهده می گیرد و دهها و صدها بار ، در سب های تار و در هولناک ترین مکانها ، در خاک بیگانه به پیشواز مرگ می رود و مرگ را به ستیز و رو در روئی فرا میخواند و بجای اینکه سربازان و سردارانش ، راه را برای او باز کنند ، او پیشقدم شده و راه را برای آنان باز کند ، آیا می توان بدنبال چنین فرماندهی نرفت و یا او را در میان خیل عظیم دشمنانش رها کرد


نزدیک به نیم ساعت طول کشید تا سُم های اسب نادر ، شن های کنار ساحل را احساس کرد ، سواران و افسران همراه نادر یکی پس از دیگری (البته با تعداد اندکی تلفات ، ناشی از غرق شدگی) به ساحل رسیدند و پس از تکانیدن خود از آب و لجن و شن ، بفرمان نادر بدون فوت وقت ، سیل آسا بسوی محافظان دژ کاخه سر تاختند


ذکریا خان و سربازانش که تمام هوش و حواسشان به رودخانه بود به یکباره زیر حملات خرد کننده و سخت سواران بی باک نادر که از پهلو و پشت سر بر آنها تاخته بودند قرار گرفتند ، تاخت و تاز مردان جنگ دیده همراه نادر تا بدان حد غیر منتظره و شکننده بود که شیرازه سپاه ذکریا خان را در دل آن شب سیاه و ظلمانی به هم ریخت ، در این اثناء توپخانه ایران نیز با شنیدن نعره های بلند و معروف نادر ، از غرش باز ایستاد تا نیروهای خودی آسیبی نبینند


در تاریکی شب ، شمشیر و تبرزین ها بود که بر آسمان می رفت و فرود می آمد و سرها را از بدن جدا می کرد و بهمراه خود ، مرگ را برای مدافعان هندی به ارمغان می آورد ، مدافعان هندی قبل از شبیخون نادر ، چنان از خود مطمئن بودند که دروازه های دژ کاخه سر را باز گذاشته بودند ، ولی کار از کار گذشته بود و نادر پس از شکست مدافعان رودخانه بهمراه سربازان خود بدرون دژ ریخته و تمامی مدافعان دژ کاخه سر یا گریختند و یا طعمه شمشیر سپاهیان نادر شدند ، ذکریا خان در تاریکی شب ، با سختی تمام توانست بهمراه اندکی از یاران خود بسوی شهر لاهور بگریزد


نادر یکی از سرداران خود را بنام حسین قلی خان را با دو هزار نفر ، مامور تعقیب ذکریا خان نمود و خود بهمراه نیروهای همراهش ، به قلع و قمع نفرات باقیمانده و پراکنده هندی پرداخت


ذکریا خان پس از رسیدن به لاهور ، وقتی متوجه تعقیب نیروهای حسینقلی خان شد به قلندر خان که بهمراه مدافعان شهر در سنگرهای خود بسر می برد فرمان داد به نیروهای همراه او پیوسته و متفقا به نیروهای اندک حسین قلی خان که بیش از دو هزار نفر نبودند بتازند
17 views15:30
Open / Comment
2022-08-27 18:30:44 ساحل رودخانه بیاورند ، فرمان نادر طی چهار روز اجراء و در کرانه ساحل رود ، انبوهی از چوب تهیه شد


بدستور نادر ، کَرَجی ها (قایق های کوچک) را یک به یک از پهلو به هم بستند و با ریسمان (طناب) آنان را به هم متصل نمودند ، هنوز کمتر از یک سوم کرجی ها و الوارها به یکدیگر متصل نشده بودند که به نادر اطلاع دادند ریسمان (طناب) به اندازه مورد نیاز وجود ندارد ، نادر مجددا در اندیشه ای عمیق فرو رفت ، سربازان ایرانی هر جه بدنبال ریسمان گشتند موفقیتی نصیبشان نمی شد تا اینکه ناگهان هوش و نبوغ نادر مانند همیشه ، راهگشای حل مشکلات گردید


نادر فرمان داد تمامی اسبان سپاه را به خط کنند ، هیچکس نمی دانست منظور نادر چیست ، ظرف چهار ساعت ، هشتاد هزار اسب در پهنه دشت آماده شدند ، نادر دستور داد فورا موهای یال و دُم اسبان را چیده و با آن ریسمان ببافند ، هنوز دو روز از صدور فرمان نگذشته بود که از موی اسبان ، چندین و چند هزار متر ، ریسمان های محکم بافته و آماده شد


نادر با اینکه مهندس و پل ساز نبود ابتدا دستور داد چند تن از سربازان بر یک کرجی بزرگ سوار شوند و یک سر ریسمان را بگیرند و به آنسوی رود ببرند و آن را به پای چند درخت تناور و کهنسال ببندند ، سپس کرجی ها را بطور موازی با ریسمان به یکدیگر متصل و تمامی آنها را طوری به ریسمان اصلی ببندند تا آب های خروشان رودخانه آنها را منحرف و غرق نکند ، پس از آن نیز دستور داد الوارها و تخته های پَهَن را بر روی کرجی ها بگذارند *پل آماده شد*


نخستین کسانی که از روی این پل گذشتند ، نادر و گروهی از سواران وی بودند ، پس از آن پیادگان و بعد ، سواران و سپس توپخانه و آذوقه و خواربار و دیگر تجهیزات جنگی ، یکی پس از دیگری از پل گذشته و در آنسوی رود ، خیمه و خرگاه خود را برپا داشتند


عبور سخت و جانفرسای سپاهیان ایران ، از روی پل دست ساز نادر ، از اولین شاخه خروشان رود سِند ، چهار روز به درازا کشید ، نادر در کناره دیگر رود ، گذر مردان جنگی خود را می نگریست ، با اینکه همگان می پنداشتند اینک پس از ده روز کار مداوم به استراحت می پردازند با شگفتی دیدند نادر ، درنگ را شایسته ندید و بلافاصله دستور پیشروی به درون خاک هند را صادر کرد و بسوی لاهور حرکت کرد (سومین شهر بزرگ پاکستان فعلی و زادگاه علامه ، اقبال لاهوری ، شاعر پارسی گوی معاصر)


در دومین روز راهپیمائی بسوی دهلی ، فرمانده جلو داران لشگر ایران ، از وجود قلعه ای مستحکم در دو فرسخی نیروهای ایران خبر داد (هر فرسخ معادل شش کیلومتر ، واحد قدیم مسافت در ایران قدیم) ، نادر بهمراه سپاه ، با رعایت احتیاط های لازم ، پس از چند ساعت راهپیمائی به نزدیکی دژ رسیدند ولی هیچ واکنشی از مدافعان دژ صورت نپذیرفت و سپاهیان ایران به راهپیمائی خود بسوی لاهور ادامه دادند و پس از دو روز و طی کردن بیست و چهار فرسخ (144 کیلومتر) به دومین شاخه رود سِند بنام *جهلوم* رسیدند ، در اینجا نادر به مردان جنگی خود استراحت داد


فرماندار دژ لاهور بنام ذکریا خان ، پنج هزار نفر را برای محافظت از دژ لاهور ، در شهر نگهداشت تا از برج و باروی شهر دفاع کنند و فرماندهی ده هزار نفر از نیروهایش را به یکی از سرداران خود بنام قلندر خان سپرد تا با سنگر بندی در اطراف شهر ، جلوی پیشروی جنگجویان ایران را بگیرند و خود نیز با ده هزار نفر از سربازانش به دژی که در آنسوی شاخه دوم رود سند *(جهلوم)* بنام دژ *کاخه سر* رفت و با سربازان تا دندان مسلح خود منتظر ورود سپاه ایران شد


نادر و ذکریا خان در این سو و آنسوی رودخانه یکدیگر را می دیدند ، فرماندار لاهور مطمئن بود که عبور نادر و سپاهیانش ، با وجود نیروهای او در آنسوی رودخانه غیر ممکن است ، زیرا با برآوردهای معمول جنگی در آن زمان ، تنها با یکصد نفر مدافع هندی ، تمام سربازان ایرانی در صورت گذر از رودخانه ، یک به یک طعمه های آسانی برای تفنگچیان و جنگجویان هندی بودند


نادر به چادر خود رفت و ساعتی با خود خلوت کرد ، این عادت نادر بود که در هنگام روبرو شدن با مشکلات بزرگ ، چند ساعتی با خود خلوت می کرد و تصمیم های بزرگ می گرفت و پس از آن ، تنی چند از فرماندهان خود را احضار و تصمیم خود را با آنان در میان می گذاشت ، در اینجا نقشه نادر چنین بود


*نخست اینکه* ، نیروهای ایرانی در درازای رودخانه به طول پانزده کیلومتر پراکنده شوند و با این ترفند ، نیروهای مدافع آنسوی رودخانه را نیز مجبور به پراکنده شدن نمایند ، *دوم اینکه* ، توپخانه ایران که دقیقا روبروی دژ کاخه سر مستقر بود ، شروع به تیراندازی به دیواره های برج نماید تا حواس نیروهای هندی معطوف و متوجه محافظت از برج و ترمیم خرابی های آن شود ، *سوم اینکه* شخص نادر بهمراه چهار هزار تن از جنگاوران جنگ دیده و بی باک و دلاور از گُداری که در مسافت دور دست رودخانه و دور از چشم هندیان قرار داشت به آب زده و از پشت سر مدافعان هندی سر در
18 views15:30
Open / Comment
2022-08-27 18:30:44 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت چهل و یکم*


خبر حرکت سپاهیان ایران به داخل خاک هندوستان ، خیلی زود از مرزهای ایران گذشت و به امپراطوری عثمانی (ترکیه فعلی) رسید ، عثمانیان که چشم نادر را از مرزهای شمال ایران دور دیدند در خفا و پنهانی ، شروع به تحریک بعضی از یاغیان و سرکشان طایفه لزگی و گرجی نموده و با مسلح کردن آنها ، مجددا شمال قفقاز را به فرماندهی سرداری بنام ابراهیم خان لزگی *(معروف به ابراهیم دیوانه*) ، درگیر شورشی گسترده نمودند ، فرماندار گرجستان بلافاصله با پیکی سریع ، نامه ای به رضاقلی میرزا (ولیعهد) در مشهد فرستاد و درخواست کمک نمود ، رضا قلی میرزا نیز ابراهیم خان (برادر بزرگ نادر و عموی رضا قلی) را مامور سرکوب شورشیان کرد و وی نیز با آراستن سپاهی پنج هزار نفره بسوی قفقاز حرکت کرد (ناحیه قفقاز هزاران سال جزئی از سرزمین ایران بوده و شامل کشورهای گرجستان ، ارمنستان ، چچن و آذربایجان فعلی می باشد)


ابراهیم خان بیدرنگ و با شتاب بسوی دربند در قفقاز حرکت کرد
، *ابراهیم خان دیوانه* با دلگرمی به پشتیبانی امپراطوری عثمانی ، تصور میکرد در غیاب نادر به آسانی می تواند در شمال قفقاز (هم مرز با شمال گرجستان امروزی) اعلام استقلال نماید با ابراهیم خان (برادر نادر) به مقابله پرداخت ، جنگی خونین درگرفت ، جنگ با شدت و ضعف ، بمدت یکهفته بدرازا کشید و سرانجام با پیروزی سپاه ایران و سرکوبی شورشیان خاتمه یافت ولی در واپسین روزهای درگیری که میان باقیمانده نیروهای *ابراهیم خان لزگی* و نیروهای ابراهیم خان رخ داد تیری بر سینه ابراهیم خان نشست ، ابراهیم خان که مانند نادر با تبرزین می جنگید اهمیتی نداد و کماکان به جنگ با لزگیان ادامه می داد تا اینکه بعلت خونریزی نیروی او کم کم رو به کاهش گذاشت و بر زمین افتاد


سرداران لشگر با زحمت زیاد او را از میدان نبرد بیرون و به چادر فرماندهی منتقل کردند ، طبیب سپاه ایران با مشاهده عمق زخم گلوله ، وخامت حال ابراهیم خان را به اطلاع بزرگان لشگر رسانید و تاکید کرد ابراهیم خان آفتاب صبح فردا را نخواهد دید و چراغ زندگی اش برای همیشه خاموش خواهد شد ، ابراهیم خان در بستر بیماری به اطرافیان خود گفت ، هیچ چیزی از شما نمی خواهم جز اینکه به برادرم نادر بگوئید ، برادرش تا لحظه آخر به او وفادار بود و از هیچ کوششی برای کیان وطن کوتاهی نکرد


خبر کشته شدن ابراهیم خان باعث تضعیف روحیه ایرانیان و تقویت روحیه لزگیان به فرماندهی *ابراهیم دیوانه* شد ، در این اثناء در شبیخونی که لزگیان به سپاهیان ایران زدند سپاه ایران مجبور به عقب نشینی به آق برج (دژ سفید) در آن نزدیکی شد و جنازه ابراهیم خان بدست *ابراهیم دیوانه* افتاد ، وی هنگامی که به پیکر ابراهیم خان دست یافت ، هم شادمان شد و هم ترسید ، زیرا مطمئن بود نادر بطور قطع و یقین بسراغ او خواهد آمد و انتقام خواهد گرفت ، لذا دستور داد پیکر بیجان ابراهیم خان را با احترام به اردوی خود ببرند و بخاک بسپارند


سپاهیان ایران را در قفقاز رها می کنیم و مجددا به نزد نادر در سرزمین هند باز می گردیم ، نخستین مسئله ای که پس از تصرف پیشاور ، پیش پای نادر قرار داشت گذشتن از پنج شاخه رود سند بود که میان پیشاور و دهلی قرار داشت (*پنج آب* در پاکستان امروزی بهمین خاطر پنجاب نامیده می شود) ، هنگامی که نادر به اولین شاخه رود سِند رسید و آب های خروشان و پهنای شگفت انگیز آن را دید (1600 متر) ، در اندیشه ای عمیق فرو رفت ، نادر یک روز به سپاه خود استراحت داد تا عقب داران سپاه نیز به جلوداران نیروهایش ملحق شوند (در جنگ های قدیم و حتی امروزه ، به جهت جلوگیری از شبیخون و غافلگیری ، عده ای جلودار و عده دیگری عقب دار ، از سپاه اصلی محافظت می کنند)


مشکلی که نادر را به خود مشغول می کرد عبور یکصد و بیست هزار نیرو ، و یکصد هزار اسب و استر (قاطر) و شتر و انتقال ارابه های سنگین جنگی و توپخانه و گلوله های سنگین توپ و آذوقه و خواربار و چادر و دیگر تجهیزات سبک و سنگین این لشگر عظیم از این رودخانا خروشان و پهناور بود ، سرداران و مهندسان ایرانی با بُهت و حیرت ، رودخانه را نظاره می کردند و عبور از آن را نشدنی و ناممکن میدانستند نادر اما ، مرد روزهای سخت بود


در طول یک روزی که عقب داران سپاه به سپاه اصلی ملحق می شدند نادر حتی یک لحظه از کوشش باز نمی ایستاد و چندین بار سوار بر اسب ، بالا و پائین رود سِند را از نظر می گذرانید ، مردم محلی با مشاهده سپاه ایران ، با رها کردن کَرَجی های (قایق های کوچک) خود در آنسوی رودخانه گریخته بودند ، ناگهان فکر بکری به ذهن نادر خطور کرد ، وی دستور داد تمامی کرجی ها را آورده و در یکجا جمع کنند ، سپس دست به کار گِردآوری چوب و الوار و تخته هائی که در رودخانه شناور بود شده و پس از آن نیز دستور داد به مقدار لازم ، درختان تناور منطقه را بریده و به
24 views15:30
Open / Comment
2022-08-26 20:32:00 دمی پس از دستور نادر ، ناصر خان را با دستان بسته نزد او آوردند ، سردار دلاور هندی که در درازای مسیر کابل تا پیشاور ، در چندین جنگ رویاروی نادر پایداری کرده بود اینک با دستان بسته ، اما مغرور و سربلند و بدون هیچ ترس و واهمه ای در برابر نادر ایستاده بود


نادر نگاهی به سراپای پیکر بلند و نیرومند و ریش سیاه و دستار (عمامه) سرخ ناصرخان کرد و وقتی در چهره این فرمانده دلاور ، هیچگونه هراس و ترسی ندید او را در دل تحسین کرد و بلافاصله دستور داد بند از دستانش بردارند ، ناصر خان پس از باز شدن دستهایش با احترام ، دست بر سینه مقابل نادر ایستاد ، خاموش ولی استوار با گردنی افراشته ، نادر رو به او کرد و گفت


ناصرخان ، از روزی که از مرز ایران گذشتم تا به امروز تو و پسرت شرزه خان مزاحم ما بودی ، مگر نمیدانستی که ایستادگی در مقابل سپاه ایران ، جز شکست بهره ای نصیب تو نمیکند ، چرا تسلیم نشدی و جان سربازان خود و ما را به هدر دادی ، ناصر خان همانگونه آرام و بی هراس پاسخ داد


بجز جنگ در تنگه خیبر ، میدانستم که حریف سپاهیان شما نخواهم شد ولی من میهنم را دوست دارم ، این سرزمین مرا پرورانده و زندگی خود و خانواده ام ، حاصل دسترنج ملت هند بوده ، من اگر در این روزگار وانفسا نتوانم پاسخ زحمات و بزرگواری هموطنانم را بدهم کِی خواهم داد ، نادر که از صراحت لهجه و سخن استوار سردار دلاور هندی در شگفت شده بود از وی پرسید


هنگامی که پی بردی جنگ ، بی فایده هست آیا حماقت نبود که باز هم با ما به جنگ و ستیز بپردازی ، ناصرخان پاسخ داد ، من سرباز هستم ، سرباز ملت هند ، سرباز به منطق نمی اندیشد بلکه به فداکاری می اندیشد من اجازه ندارم حقی که ملت هند به گردن‌ من دارد با تسلیم و بدر بردن جانم نادیده بگیرم ، جنگیدن برای نگهداشت میهن حماقت نیست بلکه اوج سرافرازی و سعادت است ، جای افسوس است ، ایکاش در جنگ با تو ، کشته می شدم و خبر اسارت خفت بار من به مردم سرزمینم نمیرسید زیرا ننگ دارم که مردم مرا ترسو بدانند و تصور کنند تسلیم شده ام


نادر زیرکانه گفت افسوس خوردن تو کاری را درست نمیکند تو در همین جا هم ممکن است هر لحظه جان خود را نثار مردمت بکنی ، ناصرخان گفت ، اگر شاهنشاه دستور دهد که دشنه ای به من بدهند هم اکنون نشان خواهم داد که نثار جانم در راه میهن هیچ ارزشی ندارد


سخنان ناصرخان چنان در نادر موثر افتاد که ناگهان بی اختیار و با فریادی بلند گفت ، آفرین ، آفرین ، تو از نظر من سرداری دلاور ، مردی شریف و پاک ، سربازی راستین ، میهن پرستی واقعی و شایسته احترام شایان هستی ، اگر غیر از این رفتار می کردی در نظر من مردی سست عنصر و بی مقدار بودی ، ناصر خان که در مورد خشونت ها و رفتار خشک و یکدندگی نادر داستانها شنیده بود هاج و واج شده بود که آوای نادر او را بخود آورد که میگفت


بله تو بنحوی شایسته به وظیفه خویش عمل کردی ، من با کسانی که مردانگی و دلاوری دارند نه تنها دشمنی ندارم که دوستشان هم دارم ، تو تا آخر دنیا نزد من عزیز و محبوب هستی ، اکنون هم آزاد هستی ، میتوانی پیش ما بمانی و یا هر جائی که دوست داری بروی ، ناصرخان از بزرگواری نادر اشک در چشمانش حلقه زد و گفت ، من اسیر جنگی هستم ، اگر شاه ایران مرا آزاد کند مرا مدیون خود کرده و رسم جوانمردی نیست که انسان با ولی نعمت خود بجنگد از طرفی من کماکان سرباز ملت هند هستم و نمی توانم با شما نجنگم چون در اینصورت به ولی نعمتی دیگر خیانت کرده ام ، لذا از شما استدعا می کنم مرا در اسارت خود نگهدارید تا از تردید و دودلی که پس از آزادی دچار آن خواهم شد رهایی یابم ، حال که امروز ، روح مرا خریدید جسم مرا نیز نزد خود نگهدارید


نادر با مهربانی دستش را بر شانه ناصرخان گذاشت و‌گفت ، از ته دل افسوس میخورم که تو سردار من نیستی و نمی توانم از تو بخواهم همراه من با ملت هند بجنگی زیرا دشمنان من برادران و دوستان تو هستند و از طرفی نمی توانم با توجه به مردانگی و شجاعتت ، تو را به چشم اسیر جنگی بنگرم ، تو از امروز در دربار ما بسیار محترم خواهی بود تا تکلیف جنگ من با محمد شاه گورکانی روشن شود ، نادر سپس با احضار مسئول تشریفات ، دستورهای شایسته در پذیرائی و ادای احترام به ناصرخان را داد و پس از سه روز ، فرمان حرکت به درون خاک هند را صادر کرد و سپاه ایران همانند سیلی بنیان کن بسوی دهلی بحرکت درآمدند



پایان قسمت چهلم
43 views17:32
Open / Comment
2022-08-26 20:32:00 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت چهلم*


پس از آنکه سازمان کمین کنندگان و سنگرنشینان هندی درهم کوبیده شد همه ساز و برگ و خواربار و تجهیزات ریز و درشت آنان به چنگ نادر افتاد ، سپاهیان ایران سرمست از این پیروزی به شادمانی پرداختند ، ولی نادر میدانست که این نخستین خوان ، از هفت خوان خطرناک پیش روست ، هر چند مهم ترین و سخت ترین آنها ، همین تنگه خیبر بود


از آن سو ناصر خان که مجددا راه گریز در پیش گرفته بود خود را به پیشاور (دومین شهر بزرگ در پاکستان فعلی) رساند و از پادگان شهر خواست که بحالت آماده باش درآیند ، نادر نیز پس از سه روز گردآوری غنائم و پاکسازی صد در صدی تنگه ، دستور حرکت سریع بسوی پیشاور را صادر و خود پیشاپیش پنج هزار نفر جلوداران سپاه براه افتاد


در بین سربازان شهر پیشاور ، دو هنگ از مدافعان افغانها به فرماندهی سعداله خان و ملامحمدافغان حضور داشتند ، روزی از روزها ، آنها افراد خود را جمع کردند تا نظر آنان را در خصوص جنگ با نادر و سپاه ایران بدانند ، سربازان یکصدا فریاد زدند ، ما ایرانی هستیم و هرگز حاضر نیستیم بخاطر بیگانگان (هندیان) بر روی هموطنان خود شمشیر بکشیم ، سعداله خان و ملا محمد افغان شادمان شده و ضمن تائید نظر سربازان تحت امر خود ، در یک فرصت مناسب پیشاور را ترک کردند و با نیروهای خود ، به اردوی نادر پیوستند و از نادر درخواست عفو نمودند که بلافاصله درخواستشان اجابت شد و سپس هر دو فرمانده ، سوگند خوردند تا پای جان در رکاب نادر جانفشانی کنند ، نادر نیز دستور داد به سربازان افعان تفنگ و ساز و برگ نو تحویل داده و حقوق سه ماه را پیشاپش بعنوان پاداش ، به آنان پرداخت نمایند


نادر بیدرنگ با پنج هزار از سواران فدائی سپاه خود که جزء جلوداران لشگر بودند از لشگر اصلی جدا شد و با تاخت و تاز ، بسوی شهر پیشاور حرکت کرد و فرماندهی سپاه اصلی را به تهماسب خان جلایر سپرد تا با رعایت احتیاط های لازم در روزهای آینده به او در پیشاور ملحق شود


نادر پس از رسیدن به پیشاور ، سپاه خود را به دوازده بخش تقسیم کرد و در سپیده دم و تاریک و روشن صبحگاهی ، با همان سپاه اندک فرمان حمله به سپاهیان پیشاور به فرماندهی ناصرخان را صادر کرد ، نیروهای ناصر خان که در آمادگی کامل بودند به دفاع پرداختند ، نیروهای ایرانی که در آغاز تصور نمی کردند با چنین پایداری سختی روبرو شوند تا آمدند روحیه خود را ببازند با مشاهده فریادها و نعره های جانسوز فرمانده خود که با تبرزین مانند یک سرباز ساده در میان خیل عظیم سربازان دشمن با حرارتی مثال زدنی می جنگید ناگهان به هیجان آمدند و روحیه خود را بازیافته و بی باکانه به قلب دشمن تاختند


پس از نیم ساعت تاخت و تاز دیوانه وار سربازان به هیجان آمده ایرانی چنان بالا گرفت که باعث ایجاد ترس و وحشتی عظیم در نیروهای ناصرخان شد بطوریکه سنگرهای خود را رها کرده و مجبور به عقب نشینی شده و بسوی شهر گریختند و با بستن دروازه های شهر به دژ پیشاور پناه بردند ، در این اثناء به نادر خبر دادند که ناصر خان در میان اسیران است ، نادر دستور داد دستان او را ببندند و تا یکسره کردن کار پیشاور در نقطه امنی از او محافظت کنند


دروازه های دژ پیشاور از سوی مدافعانی که نمی دانستند فرمانده شان به اسارت درآمده بسته شده بود ، پیشه وران دکان های خود را بسته و از بیرون آمدن زن و فرزندان خود جلوگیری می کردند ، مدت کوتاهی نگذشته بود که مدافعان دژ از گرفتار شدن ناصرخان آگاهی یافتند ، ترس سراسر وجود آنان را فراگرفت ، نظامیان با کنار گذاشتن زره و دیگر البسه و جنگ افزارهای خود سعی می کردند خود را شبیه مردم عادی شهر جلوه دهند ، مردم شهر از ریش سفیدان شهر درخواست کردند به پیشگاه نادر رفته و درخواست امان نمایند ، قبل اینکه توپخانه ایران شروع به غرش نماید دهها پرچم سفید به نشانه تسلیم از برج و باروی دژ آویزان شده و بدنبال آن بزرگان و ریش سفیدان شهر با ارمغان ها و هدایایی نفیس به اردوی نادر آمدند و درخواست امان کردند


نادر با خوشروئی آنان را پذیرفت و به آنان گفت ما با مردم شهرها سرِ جنگ نداریم و اینک جان و دارائی و ناموس اهالی شهر در امان خواهد بود ، به مردم بگوئید ما را به چشم میهمان بنگرند نه یک دشمن ، بزرگان شهر شادمان به شهر بازگشتند و جارچیان پیام امان نادر را بگوش مردم رساندند ، مردم شهر که میدیدند خطری عظیم از بیخ گوششان گذشته چنان به وجد آمده بودند که با وجود خفت شکست ، در کوچه و برزن به جشن و‌پایکوبی پرداختند ، نادر طبق روال معمول خود ، اجازه ورود سزبازانش را به داخل شهر نداد و با تعیین حاکمی از سوی خود برای پیشاور ، دستور داد ناصرخان را به حضورش بیاورند
35 views17:32
Open / Comment
2022-08-25 18:45:10 *عقب نشینی دروغین سربازان ایران از ابتکارات بی همتای نادر بود و آن ، از این قرار بود که سربازان ایرانی در تاریکی شب ، با مشعل های فروزان به سمت عقب میرفتند و پس از پنهان شدن از دید مدافعان تنگه ، مشعل ها را خاموش کرده و مجددا به جای اول بازمی گشتند و دوباره با روشن کردن مشعل همان عمل را تکرار و باز هم تکرار می کردند ، بطوریکه عقب نشینی سپاه ایران از نظر دیدبانها ، حتمی قلمداد شده و به فرماندهان خود گزارش کردند ، در حالیکه حتی یکنفر هم ، عقب نشینی نکرده بود* ، بیشتر مدافعان تنگه که در این چند روز خواب با چشمانشان بیگانه شده بود ، شادمان و آسوده خاطر از عقب نشینی ارتش ایران ، بدستور ناصر خان به استراحت پرداختند


آن شب ، شب بیست و یکم شعبان بود ، ماه نه به آن اندازه کم نور بود که نادر و همراهانش نتوانند پیش پای خود را ببینند ، و نه آنقدر درخشان ، که نیروهای هندی از دور آنها را ببینند ، شب از نیمه گذشته بود و سپیده هنوز ندمیده بود که نادر و همراهانش ، با سکوتی مطلق و سنگین ، از بلندترین بخش کوهستان ، بدون اینکه صدائی از آنان برخیزد ، به بالای سر مدافعان تنگه رسیده بودند ، و منتظر علامت از پائین کوهستان و درون تنگه بودند ، از این سو ، از روبروی مدافعان تنگه ، ده هنگ نیرومند از ارتش ایران آماده حمله بود ، سکوتی مطلق و سنگین حکمفرمای کوهستان شده بود ، در حالیکه لهیب آتشی سوزنده و جانگداز ، از زیر خاکستری خاموش ، در حال زبانه کشیدن بود


در این لحطات حساس تاریخ ، ناگهان هنگ های مهاجم ایرانی ، با سرعت تمام بسوی جلو حرکت کردند و خواب شیرین مدافعان تنگه را برهم زدند ، آوای شلیک تفنگ ها از هر دو طرف آغاز شد ، تمام توجه ناصر خان و سربازانش رو بجلو بود و در عین اینکه محاسبات خود را نقش بر آب می دیدند ولی با توجه به موقعیت برتر خود ، به پیروزی خود ایمان داشتند و ترسی به دل راه نمی دادند


هنگ های ایران با شلیک های پی در پی تفنگ ها ، دست به حمله زدند ولی ماموریت اصلی آنان شکستن سکوت کوهستان و توجه مدافعان تنگه به جلو بود ، حمله و دفاع تا نزدیکی دمیدن خورشید از افق ، با شدت ادامه یافت که ناگهان فریاد تُندَرآسای نادر در کوه پیچید و بدنبال آن شلیک بی امان گلوله ها از پشت سر ، وقتی مدافعان تنگه را از خواب خرگوشی بیدار کرد که کار از کار گذشته بود و هیبت نادر و یاران فداکارش ، خواب خوش آنان را به کابوسی وحشتناک مبدل کرده بود


حمله غافلگیر کننده نادر ، شیرازه نیروهای هندی را از هم پاشید ، نادر و همراهانش بالای سر آنان رسیده بودند و جنگی سخت و تن به تن درگرفته بود ، در سپیده دم بامدادی ، شمشیرها ، خنجرها ، تفنگ ها ، گرزها و در آخر تبرزین نادر چنان در هم تنیده شده بود که از هر دو سو ، سرها و بدنهائی بود که بر سنگ های ناهموار و تیز کوهستان سقوط می کرد ، نادر نیز مانند همیشه ، به سانِ شیری خشمگین و مهاجم می غرید و تبرزین را در هوا می چرخاند و بر سر و گردن هندیان فرود می آورد ، در این هنگام ، فرمانده منصوب نادر در پائین گذرگاه از موقعیت ایجاد شده استفاده کرد و با شتاب تمام دستور پیشروی سریع داد و سربازان ایرانی با حالت دویدن از گذرگاه عبور کردند و بدنبال آن ، تعداد زیادی تدارکات سنگین و توپخانه و گلوله های آنرا با عجله ، از منطقه خطر عبور دادند ، مدافعان هندی که در بالای کوه ، مبتلا به دلاور بی باکی بنام نادر شده بودند ، حتی نتوانستند کوچکترین عکس العملی از خود بروز دهند


با عبور عده زیادی سپاهی ایران از تنگه ، نیروهائی که توانسته بودند از تنگه عبور کنند به کمک نادر و همراهانش که در ارتفاعات بالا با از جان گذشتگی ، در حال نبرد بودند شتافته و به نیروهای ناصرخان که با شدت تمام می جنگیدند رسیدند ، جنگ مغلوبه شد ، ناصرخان علاوه بر اینکه در برابر این شاهکار جنگی نادر ، مات و مبهوت شده بود روحیه خود را نیز باخته و با اندک نیروهای خود که هنوز زنده مانده بودند روی به گریز نهاد و بسوی رودخانه سند براه افتاد


*پایان قسمت سی و نهم*
41 views15:45
Open / Comment
2022-08-25 18:45:10 که نادر با تجهیزات آن زمان چگونه توانسته یکصد وبیست هزار سپاهی و یکصد و پنج هزار اسب و دوهزار شتر و تعداد زیادی چادر و مهمات و توپخانه سنگین و گلوله های آن را از چنین راه ناشناخته و دشوار ، آن هم در یک موقعیت جنگی که هر زمان با مقاومت مدافعان بی شمار هندی روبرو بود بگذراند ، در اینجا لازم است کمی به مشخصات منحصر به فرد تنگه خیبر بپرداریم


در حال حاضر نیز با جاده سازی و بهسازی هائی که انجام شده ، در بسیاری از مسیر تنگه ، راه به اندازه ای باریک می شود که فقط یک جیپ ، با سختی و احتیاط زیاد می تواند از آن عبور کند زیرا اگر اندکی به چپ براند به دره ای بس عمیق به ژرفای هزار متر ، سقوط خواهد کرد و اگر اندکی به راست براند تیزی های بُران سنگ های خارای کوه ، به خودرو و سرنشین های آن ، آسیب جدی وارد می کند ، ضمن اینکه این سنگ های تیز ، تا دوهزار متر ارتفاع دارند و عبور از این مسیر پنجاه کیلومتری و بشدت پیچ در پیچ ، آن هم با وجود دشمنان آماده و غدار و کمین کرده ، منظره ای بس هولناک و دست نیافتنی را در ذهن هر رهگذری تداعی می سازد ، نادر بلافاصله پس از فتح جلال آباد بدون معطلی ، به سوی تنگه خیبر براه افتاد ، از آن طرف ناصر خان فرمانده فراری شهر کابل که از مقابل نادر فرار کرده بود بهمراه خیل بی شمار سربازان هندی ، در دهها نقطه و در پیچ های خطرناک تنگه خیبر ، با سنگ چین های بسیار و سلاح های آتشین با اعتماد به نفس کامل ، برای ورود نادر و گرفتن انتقام از وی لحظه شماری می کرد


نادر شخصا بهمراه دوهزار تن از سربازان پیاده خود ، سخت ترین مسیر تنگه را که راهی سنگلاخ و بسیار باریک (در حدود نیم متر) و دارای شیبی تند ، بنام سه چوبه ، که فقط راهِ گذر چوپانان محلی و بزهای آنان بود را ، برای عبور و رسیدن به مدافعان تنگه برگزید ، این راه *(اگر بشود آن را ، راه نامید)* از نزدیکی قله های بسیار خطرناک ، با شیب های هزار متری و پرتگاهها و تیغه های تیز صخره های ریز و درشت و پیج های کوه همراه است ، ولی تنگه خیبر را دور میزند و در سی کیلومتری درون تنگه ، دوباره به آن می پیوندد ، (در بعضی از نقاط این مسیر ، فقط کوهنوردان ماهر و کاربلد قادرند بجلو حرکت کنند) ، ولی نادر و همراهانش با سختی و مشقت تمام ، بمدت چهار شبانه روز فقط با چهار ساعت خواب شبانه و خوردن آب و غذا در حال حرکت (غذای نادر و همراهانش به لحاظ سبک بار بودن در این چهار روز کوهنوردی ، فقط نخود و کشمش و مقادیری خرما بود) در نهایت توانستند تنگه را دور بزنند و بدون اینکه دیده شوند در چند کیلومتری پشت مدافعان هندی ، در لابلای سنگ ها و دیگر موانع طبیعی تا موعد مقرر پنهان شدند بدون اینکه حتی صدای نفس کشیدنشان شنیده شود (در سپاه نادر بجز سه نفر از سرداران وی ، هیچکس از عزیمت نادر به پشت سر مدافعان تنگه ، خبر نداشت)


از این سو ، یعنی از سمت مقابل ، مدافعان هندی به فرماندهی ناصر خان (فرمانده فراری شهر کابل) که از سوی محمد شاه گورکانی ماموریت دفاع از تنگه را یافته بود از بالای ارتفاعات تنگه ، مشاهده کردند ستون نیروهای ارتش ایران ، آرام آرام ، در نهایت هوشیاری و احتیاط ، همانند ماری بزرگ و خزنده ، که در گذرگاه باریکی می خزد به پیش می آیند ، و پیشتازان سپاه با بیل و کلنگ و پتک های سنگین ، در حال پاک کردن راه و در بعضی نقاط عریض و پهن نمودن محدود راه ، برای عبور بعضی تجهیزات سنگین هستند ، در نهایت نیروهای ایران رفته رفته و با آرامی آمیخته با سختی به محلی رسیدند که دیدبانهای هندی و جلوداران سپاه ایران ، یکدیگر را می دیدند ، ناصر خان و سربازانش مطمئن بودند حتی یکنفر ، زنده از این جهنم دره عبور نخواهد کرد ، سپاه ایران در همان محل توقف کرد بدون اینکه بتواند قدمی از قدم به جلو بردارد ، شب فرا رسید و دو طرف ، هوشیار ولی آماده ، به استراحت پرداختند


صبح روز بعد ناگهان دیدبانهای هندی با یورش یکهزار تن از نیروهای ایرانی مواجه شدند (حمله صوری و غیر واقعی بود) شلیک تفنگ ها از هر دو طرف آغاز شد ، در این بین ، بدون اینکه اینکه کوچکترین آسیبی به مدافعان تنگه وارد شود تلفات اندکی به سپاه نادر وارد آمد ، شب هنگام نیز مجددا حمله دیگری صورت گرفت که بی نتیجه بود ، روز و شب فردا و پس فردا نیز ، همان حملات محدود ، تکرار و باز هم تکرار شد ، مدافعان هندی به لحاظ بیخوابی های مداوم ، به سختی افتاده بودند ولی سپاه ایران حتی یکقدم به جلو نگذاشته بود


در شب پنجم ، ناصرخان مشاهده کرد عده ای از سپاهیان ایران با مشعل های روشن در حال عقب نشینی هستند ، این عقب نشینی تا نیمه های شب بدون توقف ادامه داشت ، ناصر خان نفسی به راحتی کشید و غریو شادی نیز ، در میان مدافعان تنگه بلند شد و سرداران به ناصر خان تبریک گفتند
36 views15:45
Open / Comment
2022-08-25 18:45:10 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت سی و نهم*


پیک نادر بهمراه ده نفر سوار بسوی دهلی حرکت کردند ، آنها هنگامی که به جلال آباد رسیدند فرماندار جلال اباد آنها را احضار کرد ، وی هنگامی که متوجه شد آنها با نامه نادر بسوی دهلی حرکت می کنند آنها را از رفتن به دهلی برحذر داشت و گفت


رفتن شما به دهلی ، هرگز به صلاح تان نیست زیرا محمدشاه گورکانی بشدت خشمگین است و چنانچه در حال حاضر نزد وی بروید بعید است جان سالم بدر ببرید ، ضمن اینکه در حال حاضر ، گروه فراوانی از افغانها و ایرانی های ساکن هند نیز در خطر است و هر لحظه ممکن است دچار خشم پادشاه شوند ، فرمانده سواران نادر به فرماندار جلال آباد گفت ما هیچ واهمه ای از پادشاه هندوستان نداریم و محال است بدون ابلاغ نامه سرورمان نادر به محمد شاه بازگردیم ، فرماندار جلال آباد خشمگین شد و به آنان گفت ، من بشما دستور میدهم همین حالا بازگردید ، پیک نادر در جواب فرماندار گفت ، محال است بدون انجام ماموریت خود بازگردیم و سپس بدون اینکه منتظر عکس العمل فرماندار جلال آباد بشود ، از نزد وی بیرون آمد و بسوی دهلی رهسپار شد


در میان اطرافیان فرماندار جلال آباد ، یک افغانی فراری بنام میرعباس که بعلت یاغیگری و هجوم های گاه و بیگاه به مرزهای ایران ، تحت تعقیب نیروهای حکومتی ایران بود حضور داشت ، وی برای خوش خدمتی به فرماندار و حکومت هند با پنجاه نفر از یاران خود ، راه را بر پیک نادر و سواران همراه وی بسته و تحت عنوان خیرخواهی آنان را از رفتن به دهلی برحذر داشت و سپس با جلب اطمینان آنها ، ناگهان بسوی آنان حمله ور و تمامی آنان را دستگیر و پس از آن با دستان بسته ، پس از شکنجه های وحشیانه ، بطرز فجیعی پیک و ده نفر سواران همراه را به قتل رسانیده و سر از بدن آنها جدا و بر نیزه زده و به پایکوبی پرداختند ، فرماندار جلال آباد با وجودی که سعی فراوان کرد این خبر به اردوی نادر نرسد ولی سه روز بعد ، این خبر به نادر رسید


حال نادر با شنیدن این خبر نگفتنی بود ، او به اندازه ای خشمگین شده بود که نزدیکترین یاران او نیز جرات نزدیک شدن به وی را نداشتند ، ظرف یه ساعت لشگری آراسته شد و نادر بدون استراحت ، شب هنگام بهمراه چهار هزار نفر سوار ، با شتاب تمام ، بسوی جلال آباد براه افتاد و بامداد روز بعد بدون حتی یک لحظه استراحت ، به آنجا رسید ، فرماندار شهر بهمراه میرعباس و دیگر وابستگان حکومتی ، سراسیمه جلال آباد را ترک و بسوی دهلی فرار کردند و شهر را بی دفاع بر جای گذاشتند


نادر و سپاهیانش آماده هجوم به داخل شهر بودند که چند نفر از ریش سفیدان شهر ، با پرچم هائی که همرنگ ریش هایشان بود ، از دروازه های شهر بیرون شده و از نادر ، درخواست امان کردند ، نادر عفو عمومی اعلام کرد ولی دستور داد خانه های فرماندار و میرعباس و تمامی همراهان آنان را خراب ، و اموالشان را مصادره کرده و بدون فوت وقت به تعقیب آنان بپردازند


سواران تعقیب کننده نادری ، پس از هشت ساعت راهپیمائی سریع ، به فراریان که خانواده هایشان را نیز بهمراه داشتند رسیدند ، جنگی سخت درگرفت و در مدتی کوتاه ، تمامی فراریان کشته شدند و خانواده و حرمسرای آنان به اسارت درآمده و به اردوی نادر اعزام شدند


نادر از اینکه می دید میرعباس را زنده بحضورش نیاورده اند در حالیکه از خشم می لرزید در اقدامی عجیب که تا آنموقع سابقه نداشت ، دستور داد تمامی اعضای خانواده فراریان را اعدام کنند که دستور وی بلافاصله اجراء شد ، در اثناء این حوادث ، پیک محمد شاه گورکانی به جلال آباد رسید و مستقیما نزد نادر رفت


پیک محمد شاه پس از حضور در چادر نادر ، نامه پادشاه را تقدیم کرد که در آن محمد شاه از نادر ، علت لشگرکشی به هندوستان را پرسیده بود ، نادر پس از خواندن نامه محمد شاه ، بدون آنکه پاسخی بدهد با بی اعتنائی ، از چادر خود بیرون رفت ، در این احوالات رضا قلی میرزا ، پسر ارشد و محبوب نادر از مشهد به حضور پدرش رسید ، نادر دستور داد نشستی با حضور سرداران و بزرگان تشکیل شود و در آن جلسه گفت ، جنگ من در هندوستان ممکن است به درازا بکشد ، چنانچه هر اتفاقی برای من بیفتد رضا قلی میرزا جانشین من و پادشاه ایران زمین خواهد بود ، بزرگان و سرداران همگی بالاتفاق سوگند خوردند از رضا قلی میرزا با خون خود پشتیبانی کنند و رصا قلی میرزا رسما ولیعهد ایران زمین شد ، نادر پس از تعیین جانشین خود ، با سپاه خود بسوی تنگه باریک و هراس انگیز خیبر براه افتاد


امروز نیز در قرن بیست و یکم ، تنگه خیبر همچنان سخت گذر و رام نشدنی و خطرناک است ، عبور از این گذرگاه بطول پنجاه کیلومتر ، هنوز هم آنچنان دست نیافتنی است که تا به امروز ، دولت فعلی پاکستان هم نتوانسته قوم و قبیله پاتان ها را که در آنجا ساکن هستند را تحت سلطه خود درآوَرَد و ناچارا با آنها کجدار و مریز رفتار می کند ، حال شما محاسبه کنید
42 views15:45
Open / Comment