🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

ح- عبادیان

Logo of telegram channel ebadian1352 — ح- عبادیان ح
Logo of telegram channel ebadian1352 — ح- عبادیان
Channel address: @ebadian1352
Categories: Uncategorized
Language: Not set
Subscribers: 155

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


The latest Messages 2

2022-10-20 08:57:02 فرنگیس، آن هنگام که به دادخواهی و سوگواری همسرش، سیاوش، گیسوی بلند خود را برید و بر میان بست، آیینی را در ایران باستان بنیان نهاد که هزاران سال بعد به صریح‌ترین نماد اعتراض و سوگواری زنان ایرانی تبدیل شد. حالا زنان سراسر جهان در اعتراض به ظلم و به رسم همدردی با زنان ایرانی، گیسوان خود را می‌برند و نماد سوگ و اعتراض زنان که در ایران باستان ریشه دارد، در حال تبدیل شدن به جنبشی جهانی علیه نابرابری‌های جنسیتی است.

«گیسوبران» که در فرهنگ لغت آن را «زلف‌ گشودن» معنا کرده‌اند، یکی از مشهورترین آیین‌های سوگواری در فرهنگ ایران است که با اعتراض نیز درآمیخته است. در اساطیر ایران باستان، گیسوی زنان نماد بی‌چون‌وچرای باروری و برکت بود و از همین رو است که گیسوبران زنان اهمیت می‌یابد؛ زیرا به معنای قطع باروری و برکت تلقی می‌شود.

گیسوبران آیینی است که نهایت اندوه و اوج اعتراض را به نمایش می‌گذارد و اگرچه مختص زنان نیست، صحنه‌گردانان اصلی آن در طول تاریخ همواره زنان بوده‌اند.

فردوسی ماجرای گیسو ‌بریدن فرنگیس، دختر افراسیاب، در مرگ سیاوش را چنین روایت می‌کند:

همه بندگان موی کردند باز/ فرنگیس مشکین کمند دراز
برید و میان را به گیسو ببست/ به فندق گل ارغوان را بخست

گیسوبران در ادبیات فارسی ایران جایگاهی منحصربه‌فرد دارد. حافظ شیرازی آنجا که می‌خواهد تصویری از یک سوگواری پرازاندوه را روایت کند، آن را به گیسو بریدن تشبیه می‌کند و چنین می‌سراید: «گیسوی چنگ بِبُرید به مرگ می ناب/ تا حریفان همه خون از مژه‌ها بگشایند». گیسو ‌بریدن آن‌گونه که از شعر حافظ برمی‌آید، به مثابه خون گریه کردن است.
77 views05:57
Open / Comment
2022-09-25 19:50:11 نصرالله فرزند نادر نادر پسر شمشیر نادر نواده شمشیر و هفت پشت نصرالله از شمشیر و به شمشیر می رسد.

این است سرگذشت یکی از فرزندان خاک پاک میهن ما ایران این است یک نمونه از شگفت انگیزترین شاهکارهای آفرینش.


*ایران زنده و جاویدان باد.*


*پایان*
19 views16:50
Open / Comment
2022-09-25 19:50:11 پس از اینکه خبر کشته شدن نادرشاه منتشر شد و کشمکش بزرگی میان سپاهیان اردوی شاهنشاهی بروز نمود افغانی های ابدالی ازبک‌ها به سرپرستی احمد خان ابدالی که از هواخواهان نادرشاه بودن با افشاریان سخت ریخته پس از یک زد و خورد شدید افشاریان راپس نشانده اردوگاه را چپاول و به سوی نادرآباد رفتند.


افشاریان اتفاقات را به علی قلی خان کتاب پیش آمده بود گزارش دادند علی قلی خان با شتاب بسیاری به مشهد آمد و برای اینکه مدعیان تاج و تخت را از از میان بردارد سهراب نام گماشته خود را با گروهی از سپاهیان بختیاری برای کشتن شاهزادگان افشار به کلات فرستاد شاهزادگان افشار چون بخت را واژگون دیدن به سوی مرو گریختن و کاظم بیک افشار برادر دیگر علی قلی خان که آن هنگام در کلات بود آنان را تا بیرون دژ دنبال کرد ولی چون شاهزادگان دور شده بودند گروهی را به سرپرستی دوست محمد چهچهه قوشچی نصرالله میرزا برای دستگیر نمودن آن ها روان نمود خود به کلات بازگشت.
دوست محمد شاهزاده امام قلی میرزا و شاهرخ میرزا را در ۵۴ کیلومتری شرقی کلات نموده قربانعلی نامی سواران خود را به دنبال شاهزاده نصرت الله میرزا فرصت نصرالله به قربانعلی نابکار حمله نمود و با یک ضربت شمشیر زخم کاری به او زده از اسب به زیر انداخت و خود فرار نمود ولی بدبختانه گروهی از پاسداران معروف در راه به او بر خورده وی را دستگیر و به کلات آوردند سهراب خیره سر شاهزاده رضا قلی میرزا نابینا را با ۱۶ تن از فرزندان و بستگان نزدیک شاه از دم شمشیر گذرانیده شاهزاده نصرالله میرزا شاهزاده نصرالله میرزا امامقلی میرزا و شاه شاهرخ میرزا را که هنوز بیش از ۱۴ سال نداشت با خود به مشهد برد علی قلی خان بدون هیچ گونه شرمی شاهزادگان افشار را کشته و شاهرخ را در ارگ شهر زندانی نموده خبر کشته شدن او را در شهر منتشر ساخت به این اندیشه که اگر توده مردم با سلطنت او از مخالفت برآمدند شاهرخ میرزا را بر تخت نشانده خود زمام امور را در دست گیرد و اگر توانست به زور سرنیزه بر تخت می نشیند و شاهرخ شاهرخ را هم مانند دیگر شاهزادگان از میان بردارد.


اخلاق؛رفتار،کردار و گفتار نادرشاه

جایمس فریزر نویسنده کتاب (تاریخ نادرشاه) که خود در هنگام جهانداری میزیسته و شاه را نیز به چشم خود دیده است یادداشت هایی در باره نادرشاه دارد که ما در اینجا بخشی از آن را می آوریم نادرشاه نزدیک ۵۵ سال دارد بلندی قد اندام او بیش از چشم پا میشود (۱۸۰ سانتی متر) کمی تنومند ولی نیروی خوب و اندامش برازنده است رنج هایی که کشیده از فربهی او جلوگیری می کند چشم ابروی درشت چهره‌ای گیرا و زنده دارد که مانند او کمتر دیده ام تابش آفتاب و هوا های گوناگون بر چهره او یک گرفتگی مردانه و زیبنده داده است آهنگ بلند و خشن و بدون هیچ دشواری از ۱۰۰ متری فرمان می دهد.
می به اندازه می نوشد به زنان دلبستگی بسیار دارد و همواره خواهان تازه کردن دیدار با آنهاست ولی این رفتار او از کارش جلوگیری نمی کند در اندرون با زنان بیش از اندکی به سر نمی‌برد و کمتر دیده شده پیش از نیمه شب به اندرون برود. ساعت ۵ بامداد از خواب برخاسته؛ بیرون می آید غذایش بسیار کم بیشتر هم پلو و یا غذاهای ساده است اگر کارهای روزانه‌اش بسیار باشد از غذا هم چشم می پوشد و با اندکی نخود برشته که همیشه در جیب دارد و کمی آب می گذراند.
در اردو یا در شهر همیشه در بیرون است بار همگانی (دیدار) می‌دهد و اگر دربار همگانی هم نباشد هر کس می تواند به پیغام یا به تنهایی شاه را ببیند و دادخواهی کند.
سان سپاه و پرداخت ماهیانه و تن پوش سپاهیان را خود را به گردن میگیرد و نمی گذارد افسران هیچ گونه پولی به هیچ نام از سربازان بگیرند.
هر ماه از همه جای کشور روزنامه و گزارش می رسد و خود نادر شاه با جاسوسانی که دارد مکاتبه می نماید. گذشته از اینها در همه استانها و شهرستانها و شهرها یک افسر گماشته دارد که همکلام نامیده می شود کار این افسر این است که در رفتار و اندیشه و برداشت کار استاندار یا بخشدار بررسی نموده آنچه می بیند یادداشت نماید.
هیچ کار بزرگی یا کوچکی در نبودن این افسر نمیگذرد و به جز روزنامه و گزارشی که استاندار یا بخشدار می دهد هم کلام نیز روزنامه جداگانه و پنهانی می فرستد و به استانداری یا بخشداری خبر نمی دهد این کار مزد ماهیانه ندارد پاداش این افسران با خود شاه است این شیوه بی مانند بسیاری از فرمانروایان را از جور و ستم و اندیشه سرکشی و شورش بازمی‌دارد.



نادرشاه پسر شمشیر
(لقبی که خود نادرشاه به خودش داد)

هنگامی که عروسی نصرالله میرزا فرزند نادر شاه با دختر محمد شاه گورکانی پادشاه هند به پیروی آیین زناشویی خاندان پادشاهی هندوستان نام هفت پشت عروس و داماد پرسیده شد وزیر محمد شاه از نادر شاه نام پدر آن فرزندش را پرسید که در پیمان نامه عروسی بنویسد نادرشاه از این پرسش خشمناک شده نگاه تند و زننده به وزیر کرد و گفت:

بنویسید:
19 views16:50
Open / Comment
2022-09-25 19:50:10 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر،سردار نا آرام

*قسمت هفتادم*
*آخرین قسمت*

*کشته شدن نادر*

هرج و مرج در کشور

کشمکش از شاهزادگان افشار پایان کار آنان

تغییر اخلاق نادرشاه و بیدادگری های او

سالهای ۱۱۵۹ و ۱۱۶۰ هجری قمری را در تاریخ قرون اخیر ایران باید از سال های بدشگون دانست در این سالهای نامیمون نادرشاه از کثرت فشار روحی که بزرگترین علت آن نابینایی فرزند دلبندش شاهزاده رضا قلی میرزا ولیعهد بود حالت طبیعی خود را از دست داده با یک سنگدلی و خشونت ناگهانی دست به آزار مردم و کشتار رعایا میزد.
نخست ۵۰ تن از سران کشوری و بزرگان دربار را از خشم اینکه هنگام نابینا نمودن فرزندش حضور داشته و به میانجی گری بر نخواسته بودند شربت مرگ کشانید سپس به دستور او زمامداران و توانگران بزرگ کشور ایرا از هر گوشه و کنار به پایتخت خواسته به تشخیص سه تن از نمایندگان شاه ریاست هیئت تعیین جرایم را داشتند به دلخواه خود جرائم کمرشکن ای برای آنان تعیین نمودند کسانی را که از پرداخت جریمه کوتاهی و یا اظهار عرض می کردند به زور چوب و شکنجه آنچنان درفشار می گذاشتند که یا از جان خود سیر شده تن به مرگ دهند و یا آنچه به نامش آن نوشته شده بود بدون اندک کوتاهی تسلیم نمایند .
از یک سو گماشتگان دولت نیز چون بازار را آشفته دیدند دست به آزار رعیت بدبخت دراز کرده از هرکه هرچه می توانستند به زور و بهنام جریمه یا افزایش مالیات و یا سرپیچی از فرمان دولت دریافت و به مکیدن خون مردم بیگناه پرداختند.
ولی با این همه هنوز آتش خشم شاه فرونشست و فرمان داد تا چندین تن از بازرگانان مسلمان هندی و ارمنی را در میدان نقش جهان اصفهان زنده در آتش بیداد بسوزانند.
در ماه محرم سال ۱۱۶۰ هنگامیکه از اصفهان به سوی خراسان می رفت به هر آبادی که می رسید از سر مردم بی گناه آنجا مناری ساخته با دیدن آن مناظره جانگداز آبی بر آتش خشم خود می ریخت. شاه مانند پلنگ خشمناک که هیچ گونه حس ترحمی در دل نداشته باشد به خونریزی پرداخت و گماشتگان وی نیز مانند گرگان گرسنه آتش به خرمن جان و هستی مردم بینوا میزدند.
رفته رفته این رفتار ناهنجار همه را به ستوه آورده و مردم با اینکه شاهنشاه خود را از جان و دل دوست می داشتند تاب این همه بیدارگری ها را نیاورده به شورش برخاستند.

کشته شدن نادر شاه

هنگامی که سرتاسر کشور ایران در آتش بیداد می سوخت مردم سیستان که بیش از همه در فشار کارگزاران درباری بودند به جان آمده شورش آغاز نمودند از یکسو هیئت تشخیص جرائم پانصد هزار تومان به نام علی قلی خان و ۵۰ هزار تومان به نام سردار جلایر فرمانروای کابل و فرمانده نیروی شرق تعیین نموده سوارانی چند برای دریافت جرائم به سیستان و کابل گسیل داشتند .
علی قلی خان چون می دانست سرپیچی از فرمان شاه سودی ندارد با شورشیان سیستان هم دست شده از پرداخت جریمه سر باز زد و نافرمانی آغاز نمود نادر شاه � این رفتار برادرزاده‌اش سخت خشمناک گردید فرمانی بهنام طهماسب قلی خان جلایر فرستاده وی را مامور نمود که علی قلی خان را زنده یا مرده دستگیر و شورشیان سیستان را گوش مالی شدیدی بدهد.
سردار جلایر چون از تیرگی اوضاع کشور آگاه بود و می دانست که دیگر به نادر شاه امیدی نمی توان داشت چنین اندیشید که یکی از شاهزادگان افشار را بر تخت نشانده علی قلی خان را به سپهسالاری ارتش بگمارد ولی علی قلی خان که هوای سلطنت در سر داشت به اندرزهای خیرخواهانه آن سردار با وفا گوش نداده و او را با زهر مسموم کرده و کشت.
رفته رفته دامنه شورشها به کردهای قوچان و تیره های دیگر نیز سرایت نمود و کردها یکباره از فرمان نادرشاه سرپیچی نموده ایلخی شاه را که در دشت رادکان پراکنده بودند غارت نمودند.
نادر شاه برای سرکوبی کردها با خشم بسیاری به سوی قوچان رهسپار و چون به آنجا رسید دست به خونریزی هولناکی زد علی قلی خان همینکه از چگونگی آگاه شد پیغامی برای فرمانده پاسداران و چند تن از نزدیکان شاه فرستاد آنان را به کشتن شاه وادار و وعده داد که در ازای این کار پاداش خوبی به آنها خواهد داد
تا این که در شب یکشنبه یازدهم ماه جمادی الثانی سال ۱۱۶۰ هجری قمری در فتح آباد نزدیک قوچان خواجه بیک قاجار ایروانی؛ موسی بیک امیر لوی افشار طارمی و قوجه کوندوز لوی افشار اورومی به همدستی صالح بیک قرخلوی افشار اورومی و محمد خان افشار اورومی فرمانده پاسداران ویژه شاهی نیمه شب به سراپرده نادر شاه هجوم بردند نادر شاه در اثر همهمه از خواب بیدار و با خنجری که همیشه زیر سر می گذاشت دو تن از آن تبهکاران را کشت ولی صالح بیک با ضربت سختی از پشت او را از پای درآورد و شاهنشاه افشار جان به جان آفرین تسلیم نمود.
20 views16:50
Open / Comment
2022-09-24 19:53:28 بسیار اتفاق می افتاد که بخاطر وقوع سیل یا خشکسالی و تگرگ و توفان ، نقاطی از کشور حتی از تهیه آذوقه و مایحتاج زمستانی خود عاجز می شدند ولی ماموران حکومتی با خشونت تمام رفتار می کردند و در این رابطه عده زیادی از مردم یا کشته می شدند و یا از ترس مجازات و شکنجه ماموران ، ترک شهر و دیار می کردند و به نقاط دیگر و حتی کشورهای بیگانه مانند هند و عثمانی و غیره پناه می بردند و فرار می کردند


در بعضی از مواقع نیز مامورین وصول مالیات از موقعیت پیش آمده سوء استفاده می کردند و در صورت تامین نشدن خواسته های غیر انسانی خود از قبیل رشوه و دیگر نیت های غیر مشروع و گناه آلود خود ، گزارش تَمَرّد (سرپیچی) آن شهر و روستا و یا آن فرد ثروتمند را گزارش می کردند که منجر به بر باد رفتن جان و مال و حتی ناموس آن فرد یا روستا ، که به بردگی و کنیزی فروخته می شدند می گردید


تمامی این عوامل دست به دست هم داد تا در جای جای کشور پهناور ایران ، آتشی داغ و سوزان در زیر خاکستری ساکن و سرد تشکیل شود ، از آنطرف در دربار نادر نیز که هیچکس ، از جان خویش در امان نبود به فکر چاره افتادند و در این زمینه چند نفر از افراد با نفوذ دربار بنام های *موسی بیک و صالح بیک و محمدقلی خان* بطور پنهانی با یکدیگر هم قسم شدند تا به هر نحو ممکن و برای همیشه از وجود خطر آفرین نادر خلاصی یابند و در این رابطه منتطر فرصتی مناسب بودند


در این زمان در سیستان و هرات و قوچان و استر آباد (گرگان) و ترکمانان و چند شهر دیگر ، شورش های گسترده ای به وقوع پیوست و مردم ماموران وصول مالیات را کشتند و سر آنها را به مشهد نزد نادر فرستادند


پیکی که از قوچان خبر شورش مردم و قتل ماموران وصول مالیات را به نادر رسانیده بود بنام حسینقلی خان ، هنگامیکه به حضور نادر رسید و خبر را اعلام کرد ناگهان بی دلیل دچار خشم نادر شد و نادر که علاوه بر تبرزین و شمشیر زنی ، دشنه انداز ماهری هم بود در هوا چرخی زد و دشنه خود را از کمر بیرون آورد و آنرا بسوی سینه حسینقلی خان بینوا پرتاب کرد که دقیقا در سینه آن مرد بی نوا جای گرفت ، حاضران که از ترس زبانشان بند آمده بود بدستور نادر جنازه پیک مقتول و بیگناه را از نزد نادر بیرون آورده و هر کدام بسوئی رفتند ، نادر دستور آماده باش جنگی صادر و آماده حرکت بسوی قوچان شد تا شورشیان را سرکوب نماید


نادر قبل از اینکه بسوی قوچان حرکت کند تمامی همسران و فرزندان خود را به دژ مستحکم و غیر قابل نفوذ کلات فرستاد و فقط ستاره و یکی دیگر از همسران خود را بنام شوقی که دختر محمد خان قاجار بود را نزد خود در اردو نگهداشت


*روایت شوقی از خواب هراسناک نادر*


شبِ پیش از حرکت بسوی قوچان بدستور نادر ، خواجه باشی دربار ، شوقی را به خوابگاه نادر آورد ، شوقی می گوید


آن شب نادر خواب وحشتناکی دید که بدنبال آن سراسیمه از خواب پرید در حالیکه پیشانی اش از فرط عرق نمناک بود ، من او را آرام کردم و خواب پریشان او را ناشی از خستگی و هیجانات روزمره و اخبار ناخوشایند عنوان کردم و وقتی برایش ظرفی آبی آوردم به ایشان گفتم ممکن است استدعا کنم قبله عالَم چه خوابی دیده اند که باعث پریشانی شان گردیده ، نادر با اندکی مکث گفت


در ابتدای جوانی ، هنگامیکه حاکم ابیورد بودم شبی در خواب دیدم مرد بزرگواری که گویا حضرت علی علیه السلام بود شمشیری را به کمر من بست و گفت ، برو که کار ایران را به تو سپردم ، از فردای آن روز پیوسته بالا و بالاتر آمدم تا به شاهی رسیدم و در همه جنگ ها در صف اول نبرد بودم و از میان صدها تیر و نیزه و تفنگ پیش می رفتم و هیج آسیبی به من نمی رسید ، ولی امشب همان بزرگوار به خوابم آمد و شمشیر را با خواری از کمرم گشود و با تندی رو به من کرد و گفت *تو لایق این شمشیر نیستی*


برخی تاریخ نگاران بازگوئی این خواب تاریخی را به معیر الممالک (نخست وزیر وقت) نسبت داده اند ولی روایت شوقی همر نادر معتبرتر است *الله اعلم بما فی الصدور*




*پایان قسمت شصت و نهم*
30 views16:53
Open / Comment
2022-09-24 19:53:27 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت شصت و نهم*


*نادر خسته است*


میرزا مهدی استرآبادی منشی مخصوص نادر (استر آباد نام قدیم شهر گرگان بوده) که یارِ غار ، و محرم اسرار نادر بود و در بیشتر مواقع در جنگ ها و در دربار در کنار نادر بود می گوید ، مدتها بود که نادر را می دیدم که در لاک تنهائی خود فرو میرود و با چهره ای غمناک و افسرده ، ساعت ها به نقطه ای خیره می شود ، از مناطق مختلف ایران اخبار ناگواری پیرامون شورش و آشوب اقوام مختلف ایران بگوش می رسید ولی از نادر هیچ واکنش جدی مشاهده نمی شد


شب ها بسیار کم میخوابید و به مشروبات الکلی پناه برده بود و ناراحتی های جسمی و روحی حتی برای لحظه ای گریبان (یقه) او را رها نمی کرد ، از شش سال پیش که دستور کور کردن پسرش را داده بود بسیار خشن و نرمش ناپذیر و تندخو و غیر قابل پیش بینی شده بود


روزی از روزها پس از حضور در پیشگاه قبله عالَم و گزارش های روزانه ، جرات بخرج دادم و خود را به پای اعلیحضرت انداختم و به ایشان گفتم که با این رفتاری که در پیش گرفته اید اداره کشوری به پهناوری ایران زمین چگونه ممکن خواهد بود ، اعلیحضرت مدتی خیره در چشمان من نگاه کرد و گفت


پس از سال ها ، شبی از شب ها که به خواب رفته بودم در عالَم رویا خود را در همان تالاری دیدم که سی سال پیش ، آن پیرمرد مهربان شمشیری را از طرف حضرت علی علیه السلام بمن بخشیده بود ، در خواب دیدم اثری از مهربانی در چهره پیرمرد نیست و او با حالتی سرزنش گونه و شِماتت آمیز مرا می نِگرد و بدون اینکه چیزی بگوید رو به من کرد و گفت


هنگامی که این شمشیر برای پاسداری از جان و مال و ناموس ایرانیان که از اطراف و اکناف عالَم ، دچار ظلم و ستم شده بودند به تو داده شد متعهد شدی که حق آنرا اداء کنی ولی تو با غرور و تکبر ، از جاده انصاف و حق خارج شدی و ظلم و ستم را به نهایت رسانده ای و اینک نیز لیاقت داشتن این شمشیر را نداری و بدنبال آن ، بدون اینکه حرفی بزند با تندی و ترش روئی شمشیر را از من گرفت و مرا در آن تالار بزرگ تنها گذاشت و رفت


میرزا مهدی خان استرآبادی ادامه میدهد که نادر گفت ، حال پس از دیدن آن رویا و خواب احساس می کنم هیچ توان و انگیزه ای برای اداره این سرزمین پهناور ندارم ، دلم میخواهد در گوشه ای بیاسایم ولی نگرانم که امور کشور را به چه کسی بسپارم


کشوری با طایفه و تیره های مختلف از افغان و ازبک و تاجیک و ترکمن و بلوچ گرفته تا طوایف ترک و لر و کُرد و بختیاری و لزگی و گرجی و داغستانی و عرب و عجم و غیره ، و با مردمی سرکش و پر توقع با دشمنانی فراوان و همسایگانی گرگ صفت را نمی شود به یکباره به امان خدا رها کرد ، نمیدانم چه کنم


همانطور که قبلا گفته شد پس از سوء قصد به نادر در جنگل های مازندران و کور شدن پسر ارشدش رضاقلی میرزا ، خُلق و خوی وی از اساس و بنیاد ، دگرگون شد و افراد بسیاری از اطرافیان وفادار به او که اتفاقا خدمات زیادی هم در کارنامه خود داشتند به اندک سوءظن و بدگمانی که به جان نادر افتاده بود با خشن ترین شکنجه ها به دست جلاد سپرده می شدند و به بدترین وضع ممکن سلاخی می شدند


اطرافیان لشگری و کشوری ، هنگامیکه به حضور نادر می رسیدند به هیج وجه امنیت جانی نداشتند و هنگامیکه به دربار احضار و به حضور نادر می رسیدند قبل از آن ، با خانواده های خود خداحافظی می کردند و کلمه شهادَتِین بر زبان جاری می کردند (لا اله الا الله و محمد رسول الله) ، به اصطلاح کوجه و بازار ، اَشهَد خود را می گفتند


به دفعات زیاد مشاهده می شد نادر پس از استماع (شنیدن) گزارش فلان فرماندار یا حسابدار و فلان مامور مالیات و پیک حکومتی در صورت کوچکترین بدگمانی و اشتباه هر چند جزئی ، دستور قتل فرد بی نوا که در بیشتر مواقع هیچ گناهی هم نداشت و بعدا نیز بیگناهی اش به اثبات می رسید را قبل از بررسی همه جانبه صادر می کرد


نادر پس از بازگشت از هند و بدست آوردن غنیمت های بیشمار که بنا به تخمین صاحبنظران ، معادل سرمایه و دسترنج سیصد و چهل و هشت سال کشور پهناور هند بود به شکرانه آن پیروزی ، مالیات سه سال را به ملت ایران بخشید که تاثیر فراوانی در محبوبیت وی و آبادانی کشور داشت لکن هنگامیکه تعادل روحی خود را از دست داد فرمان جدیدی صادر کرد و دستور داد علاوه بر دریافت مالیات سالانه از مردم ، مالیات مُعَوّقه پیشین که بخشیده شده بود را نیز مجددا از مردم بگیرند


ماموران مالیات ، هنگامیکه نزد بازرگانان خُرد و کلان و روستاها و شهرهای مختلف می رفتند وظیفه داشتند که یا وجوه مالیاتی را بیاورند و یا سرِ مالیات دهنده بیچاره را ، زیرا نادر به ماموران خود دستور داده بود اگر کسی مالیات نپرداخت ، سرِ او را بیاور
25 views16:53
Open / Comment
2022-09-23 19:42:35 از آن طرف سلطان محمود که با شنیدن اخبار ناگوار در میادین مختلف جنگی به راستی خطر سقوط خود را حس کرده بود به هراس افتاد و سراسیمه با اعزام نمایندگانی به نزد نادر و دادن پیشکش های گرانبها ، ضمن قبول شروط نادر ، درخواست صلح و متارکه جنگ را نمود و متعهد شد که تا آخر به پیمان صلح وفادار بماند و دست از توطئه و توسعه طلبی در خاک ایران بردارد


این جنگ ها ، آخرین جنگهائی بود که بین ایران و عثمانی رخ داد و مرزهای ایران مجددا پس از سقوط سلسله صفویه تثبیت شد و حاکمیت ایران بر قفقاز و قسمت هائی از عراق بازگشت و مذهب شیعه در دنیای آن روز که سلطان عثمانی ، خلیفه و جانشین پیامبر گرامی اسلام (ص) بود به رسمیت شناخته شد و بهانه های امرای محلی اهل تسنن از افغانستان و آسیای میانه (پنج کشور فعلی در شمال خراسان فعلی) گرفته تا قفقاز و عراق و امیر نشین های فعلی خلیج فارس تقریبا برای همیشه تا همین اواخر از میان رفت


شایان ذکر است که دولت صفویه با آن همه قدرت و شوکت ، طی دویست و بیست و هشت سال سلطنت بر ایران که تقریبا با عدالت و آبادانی بسیار در ایران همراه بود ، موفق به مشروعیت بخشیدن به مذهب شیعه اثنی عشری و فقه جعفری نشدند و در حقیقت آتش زیر خاکستر سیاست های توسعه طلبانه ، به بهانه و تحت لوای دین و مذهب همیشه روشن و آماده انفجار بود


*نگاهی به اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در زمان سلسله افشاریه*


در اواخر زندگی نادر شاه افشار ، وی که تقریبا تمام عمر خود را در میادین جنگی سپری کرده بود پس از کور شدن رضاقلی میرزا ، خلق و خویش دگرگون شد و دست به جنایاتی بزرگ و هولناک در نقاط مختلف منجمله قفقاز زد ، از طرفی حکام و فرمانداران محلی در غیاب نادر که اغلب در میادین جنگی بود و مردم عادی به وی و مشاوران وی دسترسی نداشتند شروع به سوء استفاده و دست اندازی به اموال و نوامیس مردم نموده و ظلم و ستم های بیشماری بر مردم و بازرگانان و زمینداران کوچک و بزرگ روا داشتند و عده زیادی را از هستی ساقط کردند بطوریکه این کج رفتاریها و گزارش های خلاف واقع به نادر و مجازات های هولناک شامل بریدن گوش و بینی و کور کردن و بریدن دست و آتش زدن و قطع سر و اعدام ، زمینه ساز شورش هائی کوچک و بزرگ گردید که در آخر منجر به سقوط سلسله افشاریه و روی کار آمدن سلسله مغول تبار قاجاریه ، البته پس از کریم خان زند ، موسس سلسله زندیه گردید



*پایان قسمت شصت و هشتم*
19 viewsedited  16:42
Open / Comment
2022-09-23 19:42:35 زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت شصت و هشتم*



با مرگ سپهبد محمد پاشا که ستون استواری در ارتش عثمانی بود هرج و مرج در میان نیروهای ترک به اوج خود رسید و جنجال و هیاهوی زیادی پیرامون جانشینی وی درگرفت ، از این سو نادر که از مرگ محمد پاشا آگاه شده بود از بلاتکلیفی لشگر دشمن استفاده کرد و دستور آماده باش جنگی صادر کرد و در پی آن مانند اخگری سوزان ، بسوی سنگرهای ترک ها که در اطراف شهر قارص احداث شده بود حمله برد


هنوز ساعتی از این حملات نگذشته بود که همه توپخانه اردوگاه به تصرف سپاه ایران درآمد و بسیاری از سربازان عثمانی یا کشته شدند و یا به اسارت درآمدند و یا بدرون دژ شهر قارص پناه بردند ، نادر که از خدعه و نیرنگ های چندین باره عثمانیان دل پُری داشت به گارد ویژه خود دستور داد با بی رحمی و سنگدلی تمام به هیچکس رحم نکنند و همه را از دَمِ تیغ بگذرانند


او بخوبی میدانست این مار زخم خورده به محض اینکه فرصتی بیابد دوباره سر از سوراخ خود بیرون می آوَرَد و نیش زهرآگین خود را بر پیکر میهن ما فرو می کند ، این بود که دستور شدت عمل علیه آنان صادر نمود


در این جنگ دوازده هزار سپاهی ترک کشته و بیش از پنج هزار نفر افسر و سرباز ترک به اسارت ایران درآمد و تمام ساز و برگ جنگی نیز به غنیمت گرفته شد و بدین ترتیب شیرازه ارتش مجهز و پر ساز و برگ عثمانی که تا دروازه های وین (پایتخت اتریش فعلی) پیشروی کرده بود و نامش لرزه بر اندام اروپائیان و روسها می انداخت از هم پاشید و نابود شد


پس از نابودی ارتش عثمانی ، عده زیادی از سربازان آنان درخواست پناهندگی کردند که بدستور نادر به شهرهای تبریز و تهران اعزام شدند ، از آنطرف احمد پاشا ، فرماندار شهر قارص بهمراه احمد افندی و دیگر بزرگان شهر نزد نادر آمدند و با تقدیم کلید شهر از نادر امان خواستند و در حقیقت شهر را تسلیم کردند


احمد افندی که مردی سالخورده و روشن اندیش بود به نادر گفت ، آنگونه که من حس می کنم اروپائیان و روسها نمی خواهند میان ایران و عثمانی صلح و دوستی برقرار باشد ، من بارها و بارها ، سفرای کشورهای اروپائی را از نزدیک ملاقات کرده ام و بخوبی از تحرکات آنان آگاهم ، نادر به احمد افندی گفت ، پس چرا این موارد را به سلطان محمود (سلطان وقت عثمانی) گوشزد نکردید ، احمد افندی گفت


متاسفانه در دربار ما افرادی هستند که بر سلطان ما نفوذ دارند و مشاوران برجسته او هستند ولی از آنطرف با سفرای بیگانه رفت و آمد و سَر و سِر ، دارند و به امثال ما نظامیان اجازه ورود به دربار و گفتگو با سلطان محمود را نمی دهند و از سوی دیگر به فرمانداران شهرهای مکه و مدینه و عتبات مقدسه در عراق بطور پنهانی دستور می دهند که با زائران ایرانی بد رفتاری کنند و آنان را نزد مردم مرتد و کافر معرفی می کنند ولی ما هم میدانیم که این نظرات و فتواهای مذهبی که از طرف مفتی های امپراتوری علیه ایرانیان صادر می شود هیچ پایه و اساس دینی ندارد و صرفا سیاسی است و روس ها و علی الخصوص اروپائیان در آن دخیل بوده و محرک اصلی این جنگ های ویرانگر در دربار عثمانی هستند


*بد نیست خوانندگان ارجمند بدانند که سوگلی بی رقیب امپراتور عثمانی بنام سلطان محمود ، بانوئی بسیار زیبا بنام امه دوبوک یوربوری که دخترخاله ژوزفین ، همسر ناپلئون بناپارت بود که نفوذ فوق العاده ای بر روی سلطان عثمانی داشت و با سفرای انگلیس و فرانسه و دیگر دولت های غربی روابط پنهانی و مشکوکی داشت*


*مادام یوربوری در ابتدا توسط نیروی دریائی الجزایری که تحت سلطه امپراتوری عثمانی بودند در نزدیکی سواحل ایتالیا پس از حمله به کشتی فرانسوی و کشتن ملوانان و ناخدای فرانسوی ، کشتی را تصرف و زنان و دختران و جوانان حاضر در کشتی را به اسارت خود درآورده و آنان را در بازار برده فروشان فروختند لکن دوشیزه یوربوری که در آن زمان چهارده ساله و از لحاظ زیبائی ، یگانه عصر خود بود را بعنوان بخشی از باج و خراج (مالیات) و بعنوان تحفه ای گرانقیمت بعنوان کنیز به پدر سلطان محمود بنام سلطان عبدالحمید پیشکش کردند که پس از فوت وی ، سلطان محمود که شرعا و قانونا مجاز به ازدواج و یا بهره مندی از کنیز یا همسر پدرش را نداشت ضمن ایجاد رابطه ای پنهانی با وی ، با توجه به اینکه شدیدا به او وابسته و بعبارتی عاشق سینه چاک وی بود علیرغم نظرات مشاوران و افراد بانفوذ دربار ، از مادام یوربوری تبعیت و حمایت می کرد که با توجه به روابط مادام یوربوری با سفرای غربی و نفوذ بیش از حد او بر سلطان محمود ، احتمال هر گونه دسیسه و ایجاد اختلافات قومی و منطقه ای بین ایران و عثمانی دور از انتظار نبود*


در این اثناء برخی سرداران نادر به وی پیشنهاد دادند حال که ارتش عثمانی تماما از هم پاشیده تا استانبول (پایتخت آن زمان عثمانی) پیشروی کرده و امپراتور عثمانی را به سرنوشت امپراتور هندوستان دچار نماید
18 views16:42
Open / Comment
2022-09-22 22:20:56 شایان ذکر است که سرعت عمل نادر در پیش دستی کردن در شروع جنگ ، باعث شد که توپخانه عثمانیان حتی فرصت شلیک یک گلوله نیز پیدا نکند و ارزش جنگی آن از دست رفت



*پایان قسمت شصت و هفتم*
28 views19:20
Open / Comment
2022-09-22 22:20:55 اعزام کرد)


گارد ویژه نادر مانند گرگهائی که به گله گوسفندان حمله می بَرَد به نیروهای عثمانی تاختند و چنان ضرب شستی به آنان نشان دادند که ظرف نیم ساعت نظم و ترتیب آنان را به هم ریخته و گروه گروه به محاصره ای کُشنده در آمدند و یک به یک طعمه ضربات مرگبار سربازان ایرانی می شدند


سپهبد محمدپاشا که متوجه شده بود اگر جنگ به همین منوال ادامه یابد ، جز شکست و سرافکندگی چیزی بدست نخواهد آورد دستور داد سپاهیانش آرام آرام طوری که محاصره نشوند عقب نشینی کنند و به سنگرهای از پیش ساخته شده خود که در چند کیلومتری میدان جنگ و در بیرون شهر قارص بود پناه ببرند ، ناگفته نماند که غروب خورشید و تاریکی هوا نیز به کمک عثمانیان آمد ، با فرا رسیدن شب ، نادر دستور داد بصورت نیم دایره ، سنگرهای نیروهای عثمانی را محاصره کنند و آنان را بدقت زیر نظر داشته باشند


با فرا رسیدن نیمه شب ، سپهبد محمد پاشا چند ستون هزار نفره از بهترین سربازان پیاده خود را بسوی اردوگاه اصلی نادر فرستاد و به فرماندهان خود دستور داد این ستون های پیاده را از دو سو پستیبانی کنند و پا به پای آنان پیش بروند و پس از رسیدن به نزدیکی چادر فرماندهی ارتش ، با یک شبیخون همه جانبه به سراپرده نادر ، او را از پای در آورند


ستون های سپاهی ترک بی آنکه به مانعی برخورد کنند نزدیک به یک فرسنگ در دل سیاهی شب راه پیمودند و به نزدیک ترین نقطه اردوی اصلی ارتش ایران رسیدند ، شادمانی این ستون ها بیرون از اندازه بود زیرا می دیدند با یک فرمان تاخت و تاز در کمتر از چند دقیقه به سراپرده نادر خواهند رسید و کار را تمام خواهند کرد


ولی این شادمانی بی پایه بود زیرا آنها نمی دانستند که نادر از نخستین گامی که آنان برداشته اند آنها را زیر نظر داشته و به نگبانان ایرانی دستور داده خود را کنار بکشند و پنهان کنند و اجازه دهند راه برای آنان باز نمایند تا پیشروی کنند ، در حقیقت ستونهای اعزامی دشمن و پشتیبانان آنان نمی دانستند با پای خود بسوی کشتارگاه می روند


هنگامی که سربازان محمد پاشا به سیصد متری چادر نادر رسیدند پیکی به نزد محمد پاشا فرستادند ، محمد پاشا که از این پیشروی شگفت انگیز آگاه شد به اندیشه فرو رفت و با خود گفت که محال است نادر تا این اندازه بی احتیاط باشد که نیروهای دشمن تا سیصد متری چادرش رفته باشند و او غافل بماند ، این بود که به پیک دستور داد به فرمانده نیروهای یاد شده بگوید اندکی عقب نشینی کنند تا با اعزام سربازان پشتیبان و بررسی بیشتر ، منتظر فرمان بعدی بمانند تا اگر دامی گسترده شده باشد بتوان از آن بیرون آمد


ولی دیگر دیر شده بود و پیش از آنکه پیک محمد پاشا برسد پلنگ تیز چنگ ایران به سواران خود فرمان داد که مانند تندآبی خروشان و بنیان کن به تک و تاخت بپردازند


جنگی کور و هراس آور در دل سیاهی شب درگرفت ، بدستور نادر برای اینکه سربازان ایرانی آسیب نبینند و خودی ها یکدیگر را نکشند یا بدست دوستان خود زخم بر ندارند پیوسته باید نعره بزنند و با فریاد ، یا علی و یا محمد بگویند


این کار دو سود داشت ، یکی اینکه سربازان ایرانی یکدیگر را می شناختند و دوم آنکه فریاد همزمان هزاران سرباز ایرانی ، زَهره شیر را آب می کرد و وحشتی عظیم در دل دشمن می انداخت ، جنگ به سختی مغلوبه شد و عده زیادی از سربازان دشمن که در دام افتاده بودند زهر تلخ مرگ را نوشیدند و عده ای دیگر به سختی عقب نشستند


نادر دستور داد فراریان را تعقیب کرده و امان ندهند تا خود را به سنگرهایشان برسانند ، در اجرای این دستور ، سواران ایرانی در تاریکی شب بدنبال سپاهیان از هم پاشیده دشمن تاختند و در پی آن بسیاری از آنان حتی از سنگرهای عثمانیان گذشتند و آنجا را به تصرف خود در آوردند ، سربازان جان به در برده عثمانی به ناچار به درون شهر قارص رفته و در درون دژ شهر پناه گرفتند

سپیده دم روز دوم نبرد ، سپهسالار ترک عثمانی که نامش در اروپا ، لرزه بر اندام جنگاوران آن سامان می انداخت پی برد که نه در روز و نه در شب نمی تواند بر این اعجوبه نظامی چیره (پیروز) شود و لکه ننگی در تاریخ افتخارات گذشته اش توسط نادر بر پیشانی پر چین و چروکش ، نقش بسته است


سپهبد محمد پاشا که در دلاوری و بی باکی یکی از آزموده ترین سرداران امپراتوری عثمانی بود اکنون که مزه و طعم تلخ حقارت آمیز ترین شکست ها را بدست این نابغه دوران چشیده بود اکنون که کاخ آرزوهایش را ویران می دید و در حلقه محاصره نادر افتاده بود نمی دانست چگونه خود را رها کند و پاسخ سلطان عثمانی را چه بدهد ، او که عمری را با سرافرازی در میادین مختلف جنگیده بود و اینک غرورش پایمال گردیده بود تاب نیاورد و از غصه و اندوه زیاد ، جان به جان آفرین تسلیم کرد و دق کرد و مرد
27 views19:20
Open / Comment