2021-11-24 01:42:07
شعر گاری از دکتر #رضا_براهنی در سوگ #غلامحسین_ساعدی
در را از جایش كندند بلند كردند
در را به روى گارى انداختند بردند.
حالا فضاى خالىِ در چون دهان سگى تشنه و تنها در زیر آفتاب لهلهزنان استـ
اتاقها را بردند
با سطح شیشههاى تیز و شكسته دیوارهاى خالى و مغبون پنجرهها تنها ماندهست
_دیدى كه خانهی ما را هم بردند_
احساسهاى ما حالا زنبورهاى سرگردانى هستند كه تكتك دنبال كندوى گمشدهشان مىگردند.
آنگاه نوبت سبلان آمد
ما بچهها اطراف كوه حلقه زدیم تماشا كردیم
بىاعتنا به ما مشغول كار خود شده بودند
فارغ شدند.
و بعد هنهنكنان سبلان را انداختند روى گارى بردند،
و آسمان پرستارهی تبریز را كندند انداختند روى گارى،
از روى گارى صدها هزار چشم درخشان تبریزى فریاد مىزدند:
«ما را بردند،بردند...»
گلهاى باغچههاى تبریز مىگریستند وقتى كه ارک علیشاه را انداختند روى گارى بردند...
حالا از موریانه ها نشانى خورشید را مىپرسیم
اما تو نیستى
زیرا كه آمدند و تو را انداختند روى گارى بردند
ما در غیاب تو در اینجا در این جهان خاكى ویران چه مىكنیم؟
از دوردستهاى زمان غرش صدها هزار گارى را حتى در خواب نیز مىشنویم،
ای كاش مىآمدند ما را هم مىبردند...
63 views22:42