🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

1100WordsCoding

Logo of telegram channel wordscodes — 1100WordsCoding 1
Logo of telegram channel wordscodes — 1100WordsCoding
Channel address: @wordscodes
Categories: Languages
Language: English
Subscribers: 2.04K
Description from channel

کانال کدگذاری و مرور لغات کتاب "۱۱۰۰ واژه انگلیسی که باید دانست" همراه با مثال های فراوان برگرفته از معتبرترین دیکشنری ها واژه‌های پرتکرار GRE
تماس با مدیر
@AminiMahmoud

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


The latest Messages 14

2021-08-16 15:46:09 واژه سیصد و نود و ششم)

puissant
/'pju:ɪsənt, pwɪsənt/
adj.

نیرومند، قدرتمند، قوی

همه این بازیکن ها قدرتمند و قوی هستند، همشون مثل فرشاد (پیوس ند)!
[... مثل فرشاد پیوس هستند]
پیوس: گلزن معروف پرسپولیس

a puissant pesticide
ماده حشره کُشِ قوی

After being defeated in the war, the puissant nation lost much of its land...
این کشور قدرتمند پس از شکست در جنگ بخش بزرگی از اراضی خود را از دست داد...

A puissant movement was started to protect native wildlife.
جنبشی قدرتمند برای حفاظت از حیات وحش بومی آغاز شد.

The movie star believed a puissant person like herself should never have to wait in line.
این ستاره سینما معتقد بود شخص قدرتمندی مثل خودش هرگز نباید در صف منتظر بماند.

As a mediator, the puissant prime minister was able to get both of the leaders to agree to a peace accord.
نخست وزیر قدرتمند در نقش یک میانجی قادر بود ترتیبی بدهد که هر دو رهبر با پیمان صلح موافقت کنند.

Because the dictator was puissant, he could do anything he wanted without seeking permission.
از آنجا که دیکتاتور قدرتمند بود، می‌توانست بدون اخذ اجازه هر کاری تمایل دارد انجام بدهد.

Although the country is quite small, it is very puissant in the international community because of its huge oil resources.  
این کشور علی‌رغم وسعت بسیار کمش، به سبب برخورداری از منابع عظیم نفت در جامعه بین‌الملل بسیار قدرتمند است.

The poor woman was determined to marry a puissant man with a great deal of influence in society.
زن فقیر مصمم بود با مردی قدرتمند و صاحب نفوذ در جامعه ازدواج کند.

The puissant knight quickly defeated all of his challengers on the field. 
شوالیه قدرتمند به سرعت همه حریفانش را در میدان شکست داد.

Without the permission of a puissant judge, the man’s conviction cannot be overturned.
محکومیت این مرد بدون مجوز یک قاضی قدرتمند لغو نمی‌شود.

Syn: powerful, potent, mighty

@WordsCodes
123 views12:46
Open / Comment
2021-08-15 22:50:34 واژه سیصد و نود و پنجم)

trenchant
/'trentʃənt/
adj.

تیز، بُرنده، (مجازی) نافذ، اثرگذار، تند و تیز، دقیق، روشن و مشخص، قاطع، سفت و سخت

بعد از حادثه ای که به خاطر فرسودگی قطار رخ داد، یه روزنامه نگار با یه تحلیل نافذ و اثرگذار و ضمن انتقاد تند و تیز نوشت:
چرا ترن جدید نمی خرید؟ مگه (ترن چند)ه؟!

تند و تیز و قاطع هستند، مثل (تراشند)
[مثل تراش هستند]

a trenchant analysis/essay
تحلیل/مقاله نافذ

The scientist’s trenchant observations ...
مشاهدات تیزبینانه این دانشمند....

  a writer with a trenchant wit
نویسنده‌ای با طنز تیز و تند (قوی و نیش دار)

Is there a trenchant distinction between good and evil?
آیا مرز مشخصی میان خیر و شر وجود دارد؟

 His comment was trenchant and perceptive.
اظهار نظرش دقیق و ژرف بینانه بود.

Our agent's trenchant negotiations saved my company.
مذاکرات قاطع (و مُجدانه) نماینده ما شرکتم را نجات داد.

Her trenchant criticism hurt my feelings.
انتقاد تند و تیز او احساساتم را جریحه دار کرد.

She was known for being trenchant with her employees.
معروف بود که با کارمندانش تندی می‌کند.

The frustrated student wrote a trenchant essay about the inedible lunchroom food.
دانشجوی مستأصل مقاله‌ای تند درباره غذای غیر قابل خوردن ناهارخوری نوشت.

Syn:
1) keen, incisive
2) clear-cut
3) hard-hitting

@WordsCodes
169 viewsedited  19:50
Open / Comment
2021-08-14 14:54:29 واژه سیصد و نود و چهارم)

sultry
/'sʌltrɪ/
adj.

گرم و مرطوب، شرجی، داغ، سوزان

(سال تری، سال three)=>
سال سومی که توی آفریقا بودم هوا داغ و شرجی شد!
یا:
اینجا در (سال 3) ماه شرجی میشه!

a sultry and sweltering day
یک روز شرجی و سوزان

sultry air/weather
هوا/آب و هوای شرجی

one sultry August evening
 غروبی شرجی در ماه آگوست

The sultry heat of the city in the summer ...
گرمای شرجی شهر در تابستان...

a sultry desert
صحرای سوزان

The summer was sultry.
تابستان (داغ و) شرجی بود.

With a broken air conditioner, the house was too sultry to stay in.
هوا در آن خانه با آن دستگاه تهویه خراب چنان شرجی بود که نمی‌شد آنجا ماند.

The sultry environment of the greenhouse helped the plants to grow. 
محیط شرجی گلخانه به رشد گیاهان کمک می‌کرد.

Syn: extremely hot and humid

@WordsCodes
70 views11:54
Open / Comment
2021-08-14 00:09:58 واژه سیصد و نود و سوم)

edifice
/'edɪfɪs/
n.

عمارت، ساختمان (بزرگ و مجلل)، قصر

ما یه عده گردشگر هستیم، این ساختمون یا عمارت (هدفس)!
[این ساختمون هدف است و باید بریم ببینیمش]

That large grey edifice is a hospital.
آن ساختمانِ بزرگِ خاکستری یک بیمارستان است.

It was an imposing edifice...
عمارت باشکوهی بود...

It's a magnificent edifice with a domed ceiling...
ساختمانی مجلل با سقف گنبدی است...

The tourists had prepared a list of historic edifices of the city.
گردشگران فهرستی از عمارت های تاریخی شهر آماده کرده بودند.

This church is the oldest edifice in the county. 
این کلیسا قدیمی ترین عمارت در کشور است.

Syn: building, construction, structure

@WordsCodes
150 views21:09
Open / Comment
2021-08-11 21:32:41 واژه سیصد و نود و دوم)

vicissitudes
UK: /vɪˈsɪs.ɪ.tjuːdz/, US: /-tuːdz/
n. pl.

فراز و نشیب ها، تغییرات و نوسانات (و مشکلات ناشی از آنها)

(وی سی 30 توده) خاک سر راهمون که فراز و نشیب ها و مشکلات زیادی برامون درست میکنه!
[وی سی 30 توده= we see 30...= ما میبینیم سی توده ...]

Losing your job is just one of the vicissitudes of life.
از دست دادن شغلت فقط یکی از فراز و نشیب های زندگی است.

 He learned to accept the vicissitudes of life.
یاد گرفت فراز و نشیب ها (و مشکلات) زندگی را بپذیرد.

Whatever the vicissitudes of her past life, Jill now seems to have come through.
فراز و نشیب های گذشته زندگی جیل هر چه که بوده‌اند، اکنون به نظر می‌رسد او از انها عبور کرده است.

Americans will have their financial vicissitudes in a recession.
آمریکایی ها در یک دوره رکود با مشکلات مالی مواجه خواهند شد.

Dealing with traffic is a vicissitude of city life. 
سر و کله زدن با ترافیک یکی از مشکلات زندگی شهری است.

Although they were once close, the vicissitudes of family strife caused the clan to grow apart. 
اگر چه آنها زمانی با هم صمیمی بودند، اما فراز و نشیب های کشمکش خانوادگی باعث پراکندگی آن خاندان شد.

the vicissitudes of exploratory research
مشکلات (و فراز و نشیب های) تحقیقات اکتشافی

political vicissitudes
فراز و نشیب های سیاسی

Syn: ups and downs, difficulties, changes

@WordsCodes
115 views18:32
Open / Comment
2021-08-10 12:13:09 واژه سیصد و نود و یکم)

extant
/ek'stænt, 'ekstənt/
adj.

موجود، هست، باقی، هنوز زنده

اکستنت= extant:
اونهایی که هنوز (هستند)؛ زنده؛ موجود

اطلاعات ریشه‌شناسی:
واژه extant با "هست" و "است" فارسی همریشه است. فعل exist (هست یا موجود بودن) هم از همین ریشه است.

extant bird species
گونه های زنده از پرندگان؛
گونه هایی از پرندگان که هنوز زنده هستند

extant remains of the ancient wall...
آثار برجامانده از دیوار باستانی...

The extant writings of the ancient philosopher...
نوشته‌های برجامانده از این فیلسوف دوره باستان...

The oldest extant document is dated 1492.
قدیمی ترین سندِ برجامانده (/موجود) برمی‌گردد به سال ۱۴۹۲.

There are few extant records from that period.
سوابق اندکی از آن دوره باقی مانده‌اند.

Of his book's first printing only one copy is extant.  
فقط یکی از نسخه‌های چاپ اول کتابش باقیمانده (/موجود) است.
 
the French laws that are still extant in Louisiana...
قوانین فرانسه که هنوز در لوئیزیانا برقرار هستند...

Because the jazz singer did not record many of her songs, a number of her best tunes are not extant today. 
از آنجا که این خواننده جاز بسیاری از ترانه‌هایش را ضبط نمی‌کرد، تعدادی از بهترین آهنگ های وی امروز در دسترس (/موجود) نیست.

At thirty-two years of age, Jordan is the extant child who will not move out of her parents’ house.
جردن در سن سی و دو سالگی هنوز با والدینش زندگی می‌کند و تمایلی به ترک خانه آنها ندارد.

Syn: still existing, in existence, surviving, existent

@WordsCodes
122 views09:13
Open / Comment
2021-08-09 12:09:20 واژه سیصد و نودم)

abstemious
/əb'sti:mɪəs/
adj.

میانه رو (به ویژه در خورد و خوراک و لذت ها)، پرهیزکار، زاهدانه، مرتاض منش

نون و (آبش تیمی اس)؛
نون و آبش رو به صورت تیمی میخوره و با دیگران قسمت میکنه! در خوردن و نوشیدن میانه رو و زاهده!
[نون و آبش تیمی است...]

an abstemious diet
رژیم غذایی زاهدانه؛
رژیم غذایی کم حجم

an abstemious eater and drinker
شخصی که در خوردن و نوشیدن میانه رو (و مرتاض منش) است؛
مراقب (/خوددار) در خوردن و نوشیدن

He has led an abstemious life.
او زندگی زاهدانه ای داشته است.

The monk was so abstemious that he ate only once a day.
راهب چنان پرهیزکار بود که در روز تنها یک وعده غذا می‌خورد.

Gerald was abstemious at dinner and only ate a little of the food on his plate.
جرالد در صرف شام خوددار بود و فقط کمی از غذای توی بشقابش را خورد.

Because he was abstemious with alcohol when he was younger, he's still quite healthy in his later years. 
چون در جوانی در مصرف الکل اهل زیاده‌روی نبود، در سنین کهنسالی هنوز کاملا سالم است.

The best way to avoid becoming obese is by being abstemious and only eating what is necessary to survive.
بهترین روش جلوگیری از چاق شدن میانه روی است و این که خوراک از آنچه برای بقا ضروری است بیشتر نباشد.

 Mr. Peterson was quite abstemious with his meals...
آقای پیترسون در وعده‌های غذایی خود میانه روی و پرهیز را کاملاً رعایت می‌کرد...

The buffet also included healthy snacks for abstemious eaters.
اسنک های سالم برای کسانی که در خوراک اهل میانه روی هستند هم در بوفه پیدا می‌شد.

Although my husband is normally abstemious with his money, he will buy a ticket to a football game in a minute.
شوهرم معمولاً اهل ولخرجی نیست، اما بلیت مسابقات فوتبال را سر یک دقیقه می‌خرد.

Syn: moderate in eating or drinking, abstinent, self-denying,

@WordsCodes
92 views09:09
Open / Comment
2021-08-07 12:21:21 واژه سیصد و هشتاد و نهم)

disparate
/'dɪspərət/
adj.

متمایز، متفاوت، ناهمگون، نامتجانس، از هم جدا، نابرابر

(دیس+ پرته)؛ this + پرته؛
این پَرتِه؛ این اصلا از مرحله پرته، از یه جای دیگه س، متمایز و متفاوته!
[این پرته...]

اطلاعات ریشه شناسی:
کلمه disparate با کلمات parity (همسانی، برابری) و disparity (تفاوت، تمایز، نابرابری) ریشه مشترک دارد.

disparate cultures/ideas
فرهنگ ها/ایده‌های متفاوت

The three sisters had three disparate personalities.
سه خواهر سه شخصیت کاملا متفاوت داشتند.

The discussion covered many disparate subjects.
بحث موضوعات متفاوت زیادی را شامل می‌شد.

The nine republics are immensely disparate in size, culture and wealth.
این نُه [کشور] جمهوری به لحاظ وسعت، فرهنگ و ثروت تفاوت بسیاری با یکدیگر دارند.

Because there was so much disparate information on the topic, the research process took longer than expected. 
از آنجا که اطلاعات کاملا متفاوتی در مورد این موضوع وجود داشت، فرایند تحقیق بیش از آنچه انتظار می‌رفت طول کشید.

When a husband and wife have such disparate incomes, ...
وقتی سطح درآمد زن و شوهر تا این حد متفاوت باشد، ...

The twins have such disparate personalities that ...
این دوقلوها به لحاظ شخصیتی چنان متفاوتند که...

We have disparate opinions on what to do with the generous donation...
درباره این که این مبلغ هنگفت اهدایی را صرف چه چیزی بکنیم نظرات متفاوتی داریم ...

When Albert discovered the disparate levels of compensation being paid to the workers, he organized a strike. 
وقتی آلبرت باخبر شد که تفاوت سطح دستمزدهای پرداختی به کارگران تا چه حد زیاد است، دست به سازماندهی اعتصاب زد.

America’s big cities are a mix of disparate cultures...
شهرهای بزرگ امریکا آمیزه‌ای از فرهنگ های متفاوتند...

Scientists are trying to pull together disparate ideas in astronomy...
دانشمندان می‌کوشند آراء متفاوت در علم نجوم را به هم پیوند بدهند...

... a very disparate nation, with enormous regional differences.
... ملتی ناهمگون، با تفاوت های منطقه‌ای فاحش.

 ...their disparate coalition of Southern conservatives and liberals...
... ائتلاف ناهمگون آنها که لیبرال ها و محافظه‌کاران شمال را در خود داشت...

... disparate fashion trends that usually only last one season.
... مُدهای متفاوتی که معمولاً بیشتر از یک فصل دوام ندارند.

... people of disparate backgrounds and beliefs...
... افرادی با باورها و پیشینه‌های بسیار متفاوت...

Syn: different, dissimilar, contrasting

@WordsCodes
154 viewsedited  09:21
Open / Comment
2021-08-06 14:32:24 واژه سیصد و هشتاد و هشتم)

omnivorous
/ɒmˈnɪvərəs/
adj.

همه چیز خوار، گوشتخوار و گیاهخوار، همه چیز دوست، دارای سلیقه‌های گوناگون

همه خورس!
[همه چیز خور است]

هم گوشت میخوره (هم میوه روش)
[گوشت میخوره، میوه هم روش؛ همه چیز خوره]

ریشه‌شناسی ( voracious):
omni+vorous همه+خور

Bears are omnivorous animals.
خرس ها حیواناتی همه چیز خوار هستند.

Most duck species are omnivorous.
بیشتر گونه‌های اُردک همه چیز خوار هستند.

She is an omnivorous reader.
او همه جور چیزی می‌خواند (مطالبی از سلایق و حوزه‌های گوناگون مطالعه می‌کند).

He was a child with omnivorous curiosity...
او بچه‌ای بود که درباره همه جور چیزی کنجکاوی می‌کرد...

Sheila is a strict vegetarian who would never become omnivorous by adding meat to her diet.
شٍیلا یک گیاهخوار سفت و سخت است که هرگز با اضافه کردن گوشت به رژیمش همه چیز خوار نخواهد شد.

Syn: eating any kind of food, liking a wide variety of things

voracious (واژه یکم)

@WordsCodes
198 viewsedited  11:32
Open / Comment
2021-08-05 21:56:17 خبر خوب برای زبانی ها
کانال های دروس تخصصی رشته زبان انگلیسی
آمادگی برای ارشد و دکتری
آمادگی برای آزمون استخدامی آموزش و پرورش

روش تحقیق
@research_methodology_1400
روش تدریس
@teachingmethodology1400
زبان شناسی
@linguistics_1400
آزمون سازی
@testing_1400
139 views18:56
Open / Comment